بلخ پایگاه و بنگاه ناب ترین اندیشه های ایرانی بوده است. بیش از هزار سال، دانش ها و هنرها از این دیار به سوی جهان جاری شده است. بلخ سرزمین نوبهار، دیار ابراهیم ادهم، شهید بلخی، ابومعشر بلخی، مولوی بلخی است.
ناصرخسرو بلخی دانشمند و فیلسوف و مبارز نیز از بلخ است.
ناصر خسرو بلخی یکی از نابغههای فکری و شاعر مشهور ادب فارسی، در قرن پنجم هجری (یازدهم میلادی) است. ابو معین ناصر پسر خسرو پسر حارث قبادیانی، شاعر، حکیم، نویسنده و جهانگرد مشهور و داعی بزرگ اسماعیلی در کیش اسماعیلی معروف به حجت خراسان در سال 394 در قبادیان بلخ (در شمال افغانستان امروزی) بر جهان چشم گشود.
وِیژگی های این دوران و تاثیر آن بر ناصرخسرو:
روزگار به سر آمدن دولت های مستقل و آزاده ایرانی! روزگار نابودی سامانیان و آل بویه! روزگار تازش ترکان به دستیاری تازیان بر آن همه دستاوردهای فرهنگی و اجتماعی.
خبرت هست کز این زیرو زَبر شوم ُغزان
نیست یـکی پی ز خراسان که نشد زیـر و زَبُر
حكیم ابومعین ناصر بن خسرو حارث قبادیانی تا حدود 40سالگی در بلخ و در دستگاه دولتی غزنویان و سپس سلجوقیان به سر برد ولی اندك اندك آن محیط را برای اندیشه خود تنگ یافت و در پی درك حقایق به این سوی و آن سوی رفت تا این كه در چهل سالگی گویا به بهانه خوابی كه دیده بود، از دربار گریخت و عازم كعبه شد و پس از یك سفر هفت ساله كه چهار بار سفر حج و سه سال اقامت در مصر مركز خلافت فاطمی را در خود داشت به مذهب اسماعیلیه گروید و به عنوان حجت جزیره خراسان راهی سرزمین خود شد.
بقیه عمر ناصر خسرو در یك مبارزه بیامان با ستم و جهل گذشت .. متعصبان آن روزگار حضور ناصرخسرو در بلخ را برنتافتند و او را با تهمت های بددین، قرمطی، ملحد و رافضی از آن سرزمین به نیشابور و مازندران و سپس یمكان بدخشان آواره كردند.
ناصر خسرو متولد ناحیه قبادیان است. وی گرچه در دوران شاهان غزنوی و سلجوقیان به سر برده اما نسبت به آن ها نفرت داشته است:
خاتون و بگ و تگین شده اکنـون
هر ناکس و بنده و پرستاری
دیوی ره یـافت انـدرین بوستـان
بدفعلی و ریمنی و غدّاری
بشـکـست و بـکـند ســروِ ِ آزاده
بنشاند بجای او سپیداری
و بازهم در باره ی غزان و ترکان که بر ایران تاخته و آن همه دستاوردهای باشکوه رستاخیز فرهنگی ایرانیان را بر باد داده و به خاک و حون کشیده بودند، دارد:
که اُوباشی همی بی خـان و بـی مـان
در او امــروز، خـان گشتند و خاتون
نبـاتِ پُـربـلا، ُغـّز است و قـبچـاق
کـه ُرسـته ستند بـر اطراف جیحون
هـمی خـوانند بـر مـنبر زمسـتی
خـطیبان، آفـرین بـر دیـو مـلعون
پس از آوارگی های زیاد و اذیت بسیاروی در یمگان بدخشان وفات کرده است، آرامگاه او درافغانستان قرار دارد.
تبلیغات ناصرخسرو علیه فقهای خشک اندیش و نیز خصلت سیاسی مبارزات او در حمایت از دولت فاطمیان مصر و دشمنی با رقیب سرسخت آنان (عباسیان بغداد) و همچنین مبارزه علیه مظالم ترکمانان سلجوقی، همه و همه، باعث شدند تا ناصرخسرو بزودی مورد دشمنی و تکفیر شریعتمداران قرار گیرد.
در سال 452 / 1060 با فتوی و تحریک فقهای بلخ، گروهی اُوباشِ متعصّب با کارد و دشنه و تیر و کمان به خانه ناصرخسرو شبیخون زده و "قصد جان او کردند". در این شبیخون، خانه و اموال ناصرخسرو تاراج شد و به غارت رفت:
ای زود گـــرد! گــنبد بـــررفتـــه!
خــانه وفـا بدست جفــا رفتـه
بــر مــن چــرا گماشتـه ای خــیره
چندین هـزار مستِ بــرآشفتـه
ایـن، دشنــه بـرکشیده هـمی تـازد
و آن، با کمان و تیر بــرو خفته
ایـنم کــند بخُطبــه درون نفریـــن
وانم، بنامه فریه کند ُسفته
مـن خیــره مــانده زیرا با مستان
هر دو یـکی است گـفته و ناگفته
بدنبال این شبیخون، ناصرخسرو- به اجبار- متواری و در کوه های یمگان مخفی گردید:
من گشته هزیمتی به یمگانم در
بـی هیچ گــنه، شـده به زنهاری
چون دیو ببـُرد خان و مان از من
به زین بـه جهان نیافتم غـاری
یمگان، کوهی بلند و دشوارگذر است که تابستان های آن، گرم و غبارآلود و زمستان های آن، بسیار سرد و طاقت سوز است. محمد زکریای قزوینی از یمگان بعنوان "مکان مستحکم با عمارات عجیب" یاد کرده است.
ناصرخسرو تا پایان عمر در یمگان، محصور و محبوس ماند و بیشترِ اشعار و آثارش را در این تبعید 25 ساله تألیف کرد.
دوره ناصرخسرو از نظر توجه به متون زرتشتی و ادب و حکمت ایران قدیم دوره شاخصی در ادبیات ایران است چنانکه از رودکی تا فردوسی، شاعران به صورتهای مختلف به باورهای ایران قدیم اشاره کرده اند.بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان ایرانی بر آن شدند تا بار دیگر و در آستان یک رستاخیز فرهنگی و علمی که در دوران سامانیان و پس از آن ها به وجود آمده بود، به گنجینه بزرگ دانش ها و اندیشه های ایران باستان باز گردند.
ناصرخسرو خواندن کتاب داستانهای شاهان ایران را ترغیب می کرده است چنانکه به پندنامه ها و خردنامه های ایشان توجه داشته است.
روشنایی نامه از آثار منسوب به ناصرخسرو با بندهش از متون اساسی اندیشه مزدایی پیوند ژرفی دارد.
ناصر فاش گو و آشکار- بیان است. با قلمی برهنه بر بدی ها می تازد و در برابر آن همه زشتی و ناسزا که بر ایران پنجه انداخته است، پرچم آزادگی و خرد بر می افرازد.
ویژگی دیگر هنر ناصرخسرو آن است که او بدون آن که مقلد کسی باشد بسیاری از اندیشه های تازه را در شعر فارسی پیش آورده که پیش از او سابقه نداشته است.
پس از دوره سامانیان و ستایشگران سخنور و سخن سنج آن، رودکی و فردوسی و پیروان آنها، زبان ادبی و دولتی به پیچیدگی رو نهاد و از سرچشمه خود یعنی زبان مردمی نسبتا دور شد. اما ناصرخسرو بر آن بود تا زبان پارسی را به دور از مدح و ثنا و پاکیزه نگه دارد و به نوشته خودش این در دری را زیر پای خوکان نریزد.
ناصر خسرو چون زبان شناس و داننده زبانهای گوناگون زمان خویش ، زبانهای عربی و یونانی را خوب فرا گرفته بود. به خصوص آموزش و پژوهش در زبانهای دیگر و ماخذهای دینی و عرفانی . وی چنین نگاشته است:
"و آن چه در زمان من بود از فقه و اصول اقلام او اکثر را به مطالعه ضبط کردم و نهصد تفسیر به نظر زدم. و در این مدت پانزده سال دیگر گذشت. بعد از آن به دانستن زبان ثلاثه شروع کردم یعنی تورات موسی و انجیل عیسی و زبور داود علیه السلام...
معلم اول شمس القیس، معلم دوم شیمورانیس، معلم سوم بطلمیوس... و بعد از این چون جمله را گرداندم، علم ایمان... و مذهب در ضمیر و باطن و به حکمت و منطق و احکام الهی، طبیعی و قانون اعظم و طب و علم ریاضت و علم سیاست..."
وی آموزش و پژوهش ماخذها و ارزشهای تمدن مسیحی و بودایی و غیره را بی واسطه ی ترجمه مطالعه و از سرچشمه اصلی سیراب شده بود.
از دانش گسترده و بینش روشنگرانه او این که پس از مطالعات بسیار بیان می دارد که کتاب ها ی دینی همه یکی هستند و تفاوت اساسی تنها در کاربرد زبانها است. این نظر بشردوستانه ناصر خسرو در کتاب « وجه دین» چنین روشن بیان شده است:
"میان تورات و انجیل و قرآن به معنی هیچ اختلاف نیست مگر به ظاهر لفظ مثل و رمز خلاف هست. پس میان رومیان انجیل است و میان روسیان تورات و میان هندوان صحوف ابراهیم."
ناصر خسرو در باره خود چنین میگوید:
گه نرم و گه درشت چون تیغ/ پند است نهان و آشکارم
با جاهل و بی خرد درشتم/ با عاقل نرم و برد بارم
ناصر در سفرنامه رویدادها را با بیطرفی و بی غرضی تمام نقل میکند. اما زمانیکه به زادگاهش بلخ میرسد و به امر دعوت به مذهب اسماعیلی مشغول میشود، ملّاها و فقها سد راه او شده و عوام را علیه او تحریک نموده، خانه و کاشانهاش را بهنام قرمطی، غالی و رافضی به آتش کشیده قصد جانش میکنند. به این سبب اشعار او اندکی تغییر میکند.
مناعت طبع، بردباری و عزت نفس دارد امابه سبب گرایش به مذهب اسماعیلی و وظیفهای که به وی واگذار شده بود و نیز رویارویی با علمای اهل سنت و فقهای فریبکار و بد اندیش و با سلجوقیان و خلیفگان بغداد که مخالفان سرسخت اسماعیلیان و انسان ها بودند، ستیز و پرخاشگری در وی بیدار شده وبه فقیهان و دینمداران روزگار میتازد و رسوایشان می سازد .
ناصر خسرو همانگونه که اشاره کردم به زبان مردم نزدیک می شود و تلاش دارد تا زبان را از پیچیدگی های درباری برهاند:
ز مردم زاده ای با مردمی باش،
چه باشد دیو بودن؟ آدمی باش!
داستان از ماست که برماست، نمونه ای از کارهای ارجمند ناصر خسروست:
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
.........................................
........................................
ناگـه ز کـمینگاه یکی سـخت کمانی
تیری ز قضاو قدر انداخت بر او راست
بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز
وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست
بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی
وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست
گفتا عجبست اینکه ز چوبست و ز آهن
این تیزی و تندی و پریدنش کجا خاست
چون نیک نگهکرد ، پر خویش بر او دید
گفتا: ز که نالیم که از ماست که بر ماست
وی همواره مردم را از جنگ و کشتار و بدی دور می دارد:
چون تیغ به دست آری، مردم نتوان کشت،
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت.
او بر آن بود که دامنه نثر فراخ تر است و هرجا مسایل بس مهم فلسفی پیش امده به نثر روی آورده است ،لیکن در داخل آن شعر را نیز وارد می سازد. نمونه ی برجسته این گونه نگارش و پژوهش «جامع الحکمتین» است که بیان موضوع ها به نثر است وگاهی شعر نیز دیده می شود. در داستان «اندر زنده بودن عالم و مردنی بودن جاهل» یک غزل آمده است که بسیار پر معنی و خردمندانه است:
بجو و بنویس آن گه بخوان و بپرس،
پسش بیاموز آن گه بدان و بر دل کار...
ناصر خسرو مبارزی خردورز است و سر سازگاری با جاهلان و ستمکاران ندارد. عصر و زمانه ی ناصر، روزگار خردورزانی چون خیام و رازی و ابن سیناست. گرچه نخست در دربار است و سپس که با پند نمی تواند درباریان را تغییر دهد رو به سوی فقیهان می آورد، اما به زودی از اینان نا امید شده و فریاد بر می دارد:
از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم
کز بیم مور در دهن اژدها شدم
و همه جا فقیهان ارتجاع زده و گم کرده راه را اژدها و ابلیس می خواند و مردم را از فریب آنان و شاهان بر حذر می دارد:
فعل، همه جُور گشت و مـکر و جفـا
قـول، هـمه زرق و غـدر و افسون شد
چاکر ِ نان پاره گشت فضـل و ادب
علـم بـه مکـر و بـه زرق معجــون شـد
زهد و عدالت، ُسفال گشت و حَجَر
جـهل و سَفــه، زرّ و ُدرّ مکنون شـد
سر به فلک بر کشید بی خِرَدی
مـردمی و ســروری در آهـون شــد
بـاد ِ فـرومــایـگی وزیــد، وزو
صـورت نیـکی نــژند و محــزون شـــد
خاک خراسانم چو بود جای ادب
مـعدن دیــوانِ نــاکس اکــنون شـــد
و باز هم در باره ی فقیهان عصر خود دارد:
دشمن عـــــاقلان بی گنه انـــد
زانکه خود جاهل و گنه کارند
همه دیدار و هیچ فایــده نه
راست چون سایه ی سپیدارند
منبر عالمان گرفته ستند
این گروهی که از درِ دارند
روز بازار ساخته است ابلیس
وین سفیهانش روی بازارند
کـــی شــــود دردمند درست
زین طبیبان که زار و بیمارند؟
بر دروغ و زنا و می خوردن
روز و شب همچو زاغ ناهارند؟
ور ودیعت نهند مال یتیم
نزد ایشان، غنیمت انگارند
گر درست است قول معتزله
این فقیهان به جمله کفارند
فخر دانا به دین بود وینهــــا
عیب دین اند و علم را عارند
و در باره ی فقیهان و زاهدانی که با استفاده از قران و آیات به خدمت ستم و جهل کمر بسته و بر گرده ی مردم سوار شده و بذر کینه و دروغ وریا می پاشند آورده است:
هر روز یکی لباس نو پوشد
از فریب نو خریداری
روزی سقطی شکار او باشد
روزی شاهی و نام بر داری
فرقی نکند میان نیک و بد
مستی نشناسد او ز هشیاری
ماری است کز وکسی نخواهد رست
از خلق جهان به جمله دیاری
زین پیش جز از وفای آزادان
کاریش نبود نه بیاواری
مر طغرل ترکمان و چغری را
با تخت نبود و با مهی کاری
استاده بُدی به بامیان شیری
بنشسته به عز در بشیر شاری
بر هر طرفی نشسته هشیاری
گسترده به داد و عدل آثاری
از فعل بد خسان این امّت
ناگاه چنین بخاست آواری
ابلیس لعین بدین زمین اندر
ذرّیت خویش دید بسیاری
یک چند به زاهدی پدید آمد
بر صورت خوب طیلسان داری
بگشاد بدین درون حلیت
بر ساخت به پیش خویش بازاری
گفتا که « اگر کسی به صد دوران
بوده است ستمگریّ و جباری
چون گفت که لا اله الا الله
نایدش به روی هیچ دشواری»
تا هیچ نماند ازوُ بدین فتوی
در بلخ بدیِ و نه گنه کاری
وین خلق همه تبه شد و بر زد
هر کس به دلش ز کفر مسماری
هر زشت و خطای تو سوی مفتی
خوب است و روا چو دید دیناری
ور زاهدی و نداده ای رشوت
یا بیش درست همچو دیواری
گوید که « مرا به درد سر دارد
هر بی خردیّ و هر سبکساری»
گوید که « نبود مر خراسان را
زین پیش چو من سری و دستاری»
ناصر خسرو در اشعار خود همه جا در ستایش خرد سخن می راند:
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را
و هم پای آن زاهدان و فقها را که به نام علما به فریب و پراکندن جهل و نادانی مشغولند سرزنش و نکوهش می کند:
ای حیلت سازان! ُجهلای علما نام!
کــز حیلـه مر ابلیس ِ لعین را وزرائید
ایــزد چو قضــای بد بر خلق ببـارد
آنـگاه شما یکــسره در خورد قضـائید
چون ُحکم فقیهان نَبوَد جز که به رشوت
بی رشوت هر یک ز شما خود فقهائید
گر راست بخواهید چو امروزِ فقیهان
تـزویرگــرانند شمـا اهــل ریـائــید
چون خصم سر ِ کیسه رشوت بگشاید
در وقـت، شما بند شریعت بگشــائید
ناصر خسرو ستایشگر بزرگ طبیعت نیز هست. در وصف بهار از قصاید عالی اوست:
آمد بهار و نوبت سرما، شد
وین سالخورده گیتی برنا شد
آب چو نیل برکه اش میگون شد
صحرای سیمگونش خضرا شد...
آثار ناصر خسرو
((پس از آن جا به جوزجان شدم و قریب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی. شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت: "چند خواهی از این شراب که خرد از مردم زائل کند، اگر به هوش باشی بهتر". من جواب گفتم که "اندوه دنیا کم کند." جواب داد که "بی خردی و بی هوشی راحتی نباشد... بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را بیافزاید." گفتم که "من این را از کجا آرم؟" گفت: "جوینده یابنده باشد. ))
یکی از با ارج ترین کارهای وی سفرنامه است:
سفرنامه، شرح سفر ناصرخسرو است كه در آن با برادرش و غلامى هندو از بیش از صد شهر عبور مى كند واز شرایط و اوضاع و احوال سفر یادداشت هایى برمى دارد. علت سفر نیز خوابى است كه وى در سن چهل و دو سالگى مى بیند و تصمیم مى گیرد از شغل دبیرى در دستگاه سلجوقیان استعفا دهد و به حج برود. سفرنامه یك اثر تبلیغى و ترویجى است كه مخاطب آن مردم معمولى هستند. این كتاب بسیار روان نوشته شده و ناصرخسرو سعى كرده چیزهایى را كه دیده است به طور خلاصه گزارش دهد. در این سفر ناصرخسرو از مرو به سرخس رفته و سپس از نیشابور، بسطام، سمنان، رى، قزوین، خرزویل، خندان، شمیران، سراب، سعیدآباد، تبریز، مرند، خوى (در ایران)، بركراى، وان، وسطان، اخلاط، بتلیس، ارزن، میافارقین، آمد (دیار بكر)، حران، قرول، سروج (در تركیه)، منبج، حلب، جند قنسرین، سرمین، معره النعمان، كویمات، حما ، عرقه، طرابلس، قلمون، طرابرزن، جبیل، بیروت، صیدا، صور (در سوریه)، عكا، طبریه، حیفا، قیساریه، رمله، بیت المقدس (در فلسطین آن زمان) دیدن مى كند كه تا این جا یك سال از آغاز سفر او مى گذرد. ناصرخسرو پس از رسیدن به بیت المقدس، ۳۴ روز در آن جا مى ماند و توصیف جالبى از بیمارستان این شهر، مسجد صخره و مسجد اقصا به دست می دهد. سپس به بیت اللحم، حبرون (در فلسطین)، عرعر، وادى القراى، مدینه و مكه رفته و حج مى گزارد. سپس به بیت المقدس رفته و از آنجا به قاهره مى رود.
در مدت سه سالى كه ناصرخسرو در قاهره بوده است براى بار دوم و سوم و چهارم با كشتى به حج مى رود. در سفر چهارم ناصرخسرو پنج ماه و ۱۹ روز در مكه مى ماند سپس تصمیم مى گیرد به بلخ بر گردد، اما این بار از مسیر
پیشین، باز نمى گردد. زیرا او اكنون یك مبلغ جدى مذهب اسماعیلى شده بود و خطر آن مى رفت كه به جرم قرمطى بودن جان خود را از دست بدهد. او مسیر دیگرى را انتخاب مى كند كه در قلمرو سلجوقیان نیست. این مسیر از طریق طائف، فلج، یمامه، لحساء (الاحساء)، بصره، آبادان، مهروبان، ارجان (نزدیك بهبهان)، لوردغان، خان لنجان، اصفهان، نایین، طبس، تون، قائن، سرخس، مروالرود، سمنگان به بلخ منتهى مى شود. سفر او شش سال و هفت ماه و بیست و دو روز طول مى كشد و با حساب مسیرهاى فرعى سه هزار فرسنگ مى شود.
هنگامى كه ناصرخسرو به راه مى افتد هنوز به مذهب شیعه اسماعیلى نگرویده بود، اگرچه ممكن است تمایلاتى به آن داشته است اما پس از بازگشت از حج یك مبلغ رسمى مذهب اسماعیلیه مى شود. ناصرخسرو مدتى در بلخ مى ماند و به تبلیغ مذهب اسماعیلیه مى پردازد، اما به علت این كه سلجوقیان سنى بوده اند با او مخالفت كرده و در صدد آزار وى برمى آیند و او مجبور مى شود آن جا را ترك كرده و به دره یمگان در كوه هاى بدخشان روى آورد و در پناه امیرى بقیه زندگى خود را دور از شهر و دیار و در غربت بگذراند.
ناصرخسرو اولین كسى است كه سفرنامه حج نوشته است.
ماركوپولوى مشهور ۲۲۴ سال پس از ناصرخسرو سفرنامه خود را نوشته و به هیچ وجه دقت ناصرخسرو را ندارد
.
ناصرخسرو در كتاب سفرنامه ، اطلاعات گرانبهایى در مورد دنیاى اسلامى نیمه اول قرن پنجم هجرى مى دهد، زیرا او از مهمترین مراكز علمى و دینى آن زمان بازدید كرده است. وى در سفرنامه در مورد فاصله شهرها، وضع شهرها، نوع لباس و خوراك مردم، واحد پول، وضعیت حكومت ها، مردم سرشناس و مشهور، ساختمان ها، آداب و رسوم مردم، صنایع و كشاورزى، وضع آبیارى و باغ ها، نوع خرید و فروش و واحد پول شهرها، معتقدات دینى و سیاسى، عادات و رسوم اجتماعى مردم مناطق مختلف، حوادث و وقایع تاریخى، وضع امنیت و آبادى شهرها و راه ها و جمعیت شهرها، اطلاعات گرانبهایى مى دهد و همانند یك پژوهشگر امروزین اندازه مى گیرد و آمار مى دهد. انبوه اطلاعات، آمار و ارقامی كه در سفرنامه است اطلاعات گرانبهایى در زمینه ادبیات، جامعه شناسى، زبان شناسى، جغرافیا و تاریخ دوران او در اختیار ما مى گذارد. ناصرخسرو مشاهده گر دقیق و دانشمندى جدى است.
زبان سفرنامه نیز زبان روان و ساده و پاکیزه ای است. ناصرخسرو تا آنجا كه مى تواند فارسى مى نویسد و دستور زبان پارسى را به كار مى گیرد و واژه هاى فارسى بیشمارى را به كار مى گیرد كه زبان فارسى امروزین مدیون اوست. سفرنامه نتیجه یادداشت هاى روزانه ناصرخسرو است. ناصروخسرو به عنوان شخصى خردگرا و مشاهده گر دقیق، بارها در متن كتاب وقتى از زبان دیگران چیزهاى عجیب و غیرعقلانى را تكرار مى كند كه خود آنها را باور ندارد مى گوید: «العهده على الراوى» (صفحه ۳۰ سفرنامه) «و بعضى كه شنیدم و نوشتم عهده آن بر من نیست.» (صفحه ۹۳ سفرنامه) . در پایان كتاب مى نویسد: «این سرگذشت آنچه دیده بودم به راستى شرح دادم و بعضى كه به روایت ها شنیدم، اگر در آنجا خلافى باشد، خوانندگان از این ضعیف ندانند و مواخذت و نكوهش نكنند.» این عالى ترین جنبه فكرى یك فرد دانشورز را نشان مى دهد.
چند نکته :
ناصر خسرو از درجات هفتگانه اسماعیلیان، درجات مستجیب، مأذون وداعی را پیمود و به درجه حجتی رسید و از سوی امام فاطمی اداره قسمت خراسان (یا "جزیره خراسان" در تقسیمات اسماعیلیان) بدو واگذار شد.
ناصرخسرو شعرهای خود را در قالب قصیده گفته و از غزل گریزان است. او بارها از غزلسرایان روزگار خود انتقاد كرده است. او می خواهد تا با شعر مردمان را روشن سازد و در همه جا از خرد و دانش ستایش کرده و از تقلید و تعصب دور داشته است.
او به همان اندازه كه ستایش امیران و فرمانروایان را نادرست میداند، غزلسرایی برای معشوقان و دلبران را نیز بیهوده میداند. بیگمان او شیفتهی خردورزی است و شعری را میپسندد كه شنونده را به فكر كردن وادارد. از این روست كه چنین میگوید:
اگر شاعری را تو پیشه گرفتى یكی نیز بگرفت خنیاگری را
تو برپایی آنجا كه مطرب نشیند سزد گر ببری زبان جری را
صفت چند گویی به شمشاد و لاله رخ چون مه و زلفك عنبری را
به علم و به گوهر كنی مدحت آن را كه مایهست مر جهل و بد گوهری را
به نظم اندر آری دروغی طمع را دروغست سرمایه مر كافری را
پسندهست با زهد عمار و بوذر كند مدح محمود مر عنصری را
من آنم كه در پای خوكان نریزم مر این قیمتی در لفظ دری را
دستاورد بیست و پنج سال تبعید این آواره ی یمگانی، بهترین اشعار و نوشته های اوست که راه نجات مردمان را در دانش و تجربه و مهر و مدارا یافته است. از کتاب زادالمسافرین که در یمگان نوشته شده بر می اید که در این زمان گرچه در مسایلی چون جبر و اختیار، وی عقل و اختیار انسانی را برگزیده است؛ اما آیین و شیوه ی خود را راه نجات می داند. به روی اما انتخاب اختیار و خردورزی و داد خواهی وی در خور توجه بسیار و دستاورد بزرگی در تاریخ اندیشه ی ایرانی است:
از جان و تنت ناید،الا که همه خیر
چون عقل بود بر تن و بر جان تو سالار
***
هر که جان خفته را از خواب جهل آوا کند
خویشتن را گرچه دون است ای پسر والا کند
***
خوب یکی نکته یادم است ز استاد
گفت: نگشت آفریده چیز،به از داد
ناصرخسرو دارای نوشته های بسیار بوده است، چنانچه خود درین باره گوید:
منگر بدین ضعیف تنم زانکه در سخن / زین چرخ پرستاره فزونست اثر مرا
آثار ناصرخسرو عبارت اند از:
· دیوان اشعار فارسی
· دیوان اشعار عربی (که متاسفانه در دست نیست). خود درباره دو دیوان فارسی و تازی چنین گوید:
بخوان هر دو دیوان من تا ببینی / یکی گشته باعنصری، بحتری
یا:
این فخر بس مرا که به هر دو زبان / حکمت همی مرتب و دیوان کنم
· جامع الحکمتین - رساله ایست به فارسی، در بیان عقاید اسماعیلیان.
· خوان الاخوان - به نثر در اخلاق و حکمت .
· بستانالعقول و دلیل المتحرین که از آنها اثری در دست نیست.
· زادالمسافرین - کتابی در بیان حکمت به نثر.
· گشایش و رهایش - رسالهای است به نثر روان فارسی، شامل سی پرسش و پاسخ آنها.
· وجه دین - رساله ایست به نثر در مسائل کلامی و باطن و عبادات و احکام شریعت.
· سفرنامه - این کتاب مشتمل بر مشاهدات سفر هفت ساله ایشان بوده و یکی از منابع مهم جغرافیای تاریخی به حساب میآید.
· سعادتنامه - رساله ایست منظوم شامل سیصد بیت.
· روشنایینامه - این رساله نیز به نظم فارسی است.
به غیراز کتابها و رسالههای فوق کتابها و رسالههای دیگری نیز به حکیم ناصرخسرو نسبت داده شدهاند که بسیاری از خاورشناسان که راجع به احوال و آثار وی پژوهش کردهاند در وجود آنها تردید دارند. نام این کتابها و رسالات عبارت است از: اکسیر اعظم، در منطق و فلسفه و قانون اعظم؛ در علوم عجیبه - المستوفی؛ در فقه - دستور اعظم - تفسیر قرآن - رساله در علم یونان - کتابی در سحریات - کنزالحقایق - رسالهای موسوم به سرگذشت یا سفرنامه شرق و رسالهای موسوم به سرالاسرار