کم حافظگی دروغساز (2)/ رابطه هود با یهود

ناصر پورپیرار در چند  نوبت سعی وافری نموده تا از طریق سلسله مقالات اسلام و شمشیر به تخطئه شدید مفسرینی بپردازد که لغات قرآنی « هادوا » و « هود » را متناسب با موضوع و متن تعدادی از آیات قرآن کریم بمعنای « یهود » برشمرده و معنی نموده اند. او در تاریخ ۱۷/۳/۸۵  و در مقاله اسلام و شمشیر ۲۰ ضمن مردود شمردن هم معنا خواندن این دو واژه ( هود و یهود ) اظهار می دارد که خدا برای مورد خطاب قرار دادن قوم یهود لزومی نداشته است که از واژه « هود » استفاده کند و اگر هدفش مورد خطاب قرار دادن آنان بود، مستقیما از واژه « یهود »  استفاده می نمود . وی در ادامه  ، نسبت دادن چنین اموری را به خداوند مورد ملامت قرار داده و می گوید مگر خداوند قصد تفنن و تفریح داشته است که  در هر گروه از آیات قوم « یهود » را به نامی مورد اشاره قرار دهد :

و قالوا ان یدخل الجنة الا کان هودا او نصاری تلک امانیهم قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.(بقره، ۱۱۱). و قالوا کونوا هودا او نصاری تهتدوا قل بل ملة ابراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین (بقره، ۱۳۵). و................................................................. سبحان الله از این کتاب عظیم و ظریف! عجیب تر از این نیست که در آیات بالا هم، که برخی از آن ها شباهت اندکی به آیه ۶ سوره ی جمعه دارد، باز هم نام یهود را نمی بینیم و در جای آن «هود» نشسته که با «هادوا» همریشه است. آیا درباره ی این اصرار و عمد الهی اندیشه نمی کنیم که قرآن مبارک، در حالی که بارها لغت مستقیم و مشخص یهود را به کار برده، در این آیات معین، «هادوا» یا «هود» را قرار داده است؟ آیا گمان می کنید این تفنن الهی است که در هرگروه از آیات، «یهود» را به نام دیگری بخواند یا درست تر این که قصد تذکر تفاوتی میان «یهود» با «هادوا» و «هود» بوده است؟ این که امروز سبب اصرار الهی در قرار ندادن نام یهود در متن آیاتی بر ما مکشوف نیست، مجازمان نمی کند که در ترجمه و تفسیر، آن هم درست در آیاتی که لحن قرآن نرم تر و پر از رعایت و مرحمت است، به جای «هادوا» و «هود»، «یهود» قرار دهیم؟ زیرا بدون شک اگر مقصود الهی اشاره به یهود بود، کاربرد مستقیم نام آنان را به قرآن می برد، چرا که مسلم است قرآن قصد سرگردان کردن مومنین را ندارد. ( پورپیرار/ مقاله اسلام و شمشیر۲۰ مورخ ۱۷/۳/۸۵

  

اما گویا این تاریخنگار برجسته ! فراموش کرده است که تنها سه روز پیش از نگارش مقاله اسلام و شمشیر ۲۰ خود ، در تاریخ ۱۳/۳/۸۵ در ستون پاسخ به خوانندگان وب لاگش چنین نگاشته است :

شنبه 13 خرداد 1385 ساعت: 14:20
 توسط : ناصر پورپيرار
 سلام آقاي اسلام. يهود در قرآن با سه عنوان ناميده شده است: بني اسرائيل و يهود. و يکي دو مورد هم در قرآن فخيم به جاي « يهود»،« هود » آمده است که البته با قوم کهن هود در قرآن متفاوت است. به ادامه ي يادداشت هاي اسلام و شمشير توجه کنید

 

 آری ایشان بار دیگر بمصداق ضرب المثل معروف : دروغگو کم حافظه است ، دسته گل به آب داده و با  قاطعیت اظهار داشته است که خداوند در  قرآن مجید،  از قوم یهود با سه عنوان یاد کرده است ( بنی اسرائیل ، یهود ، هود ) . حال باید از این نابغه قرن!! پرسید اگر اینگونه است که می فرمائید، پس  با نوشته مورخ ۱۷/۳/۸۵ حضرتعالی چه باید کرد که در ابطال هم معنا بودن واژه های هود و یهود  در تعدادی از آیات  چنین اندرز داده اید :

 اگر مقصود الهی اشاره به یهود بود، کاربرد مستقیم نام آنان را به قرآن می برد،چرا که مسلم است قرآن قصد سرگردان کردن مومنین را ندارد .

 خوب  جناب آقای پورپیرار!  این کاملا روشن است که خداوند هرگز قصد سرگردان کردن مومنین را ندارد. ولی  گویا این ذهن آشفته و قلم بی مسئولیت شماست که عزم خود را جزم کرده تا با تراوش و نگارش چنین سخنان بی سروتهی موجب سرگردانی مردم شود.  

 شما می گوئید :

آیا گمان می کنید این تفنن الهی است که در هرگروه از آیات، «یهود» را به نام دیگری بخواند. 

 

و جالب اینجاست که در جای دیگر با ذکر اینکه خداوند در قرآن مجید از قوم یهود با ۳ عنوان یاد کرده است، عملا خود دامن زننده این شائبه به درگاه الهی می شوید.

 جل الخالق

کم حافظگی دروغساز  (1 )/ چه کسی نغمه گر بود

در فرهنگ فارسی ضرب المثلی معروف هست تحت عنوان : دروغگو کم حافظه است. ناصر پورپیرار که چندی است بر اساس دروغپردازی های محیرالعقول و گمانه زنی های بی پایه و اساس سعی نموده قیافه یک تاریخشناس یاغی و نوآور را بخود گرفته و سری میان سرها درآورد، بدلیل عدم تسلط کافی بر مبانی معرفت ادیان و شناخت تاریخ مرتبا گرفتاراین عارضه ( یعنی دروغگویی و دروغپردازی بخاطر کم حافظه گی ) می شود. در سلسله مقالات حاضر نمونه هایی ازاین اشتباهات مضحک وی  مورد اشاره قرار می گیرد:

وی در مقاله اسلام و شمشیر ۳۳ که در تاریخ ۲۰/۵/۸۵ در وب لاگ شخصی اش نصب شده در دقاع از حقانیت و اصالت کتاب تورات ( اسفار پنجگانه مربوط به دوران حیات حضرت موسی ) چنین می نویسد:   

معلوم نیست که این همه نغمه در باب تحریف در تورات، از کدام آیات قرآن استخراج و برداشت شده است؟ ( ناصرپورپیرار/ مقاله اسلام و شمشیر (۳۳) مورخ ۲۰/۵/۸۵)

 

ولی علی الظاهر ایشان فراموش کرده اند که در تاریخ ۱۷/۲/۸۵ در همین سلسله مقالات اسلام و شمشیر ( قسمت ۱۳) در خصوص تحریف در کتاب تورات چه قلمفرسایی هایی نموده اند. بخوانید و به کم حافظه گی این باصطلاح تاریخشناس مفسر بخندید :

پس واضح است که خداوند در قرآن مبین، تورات و انجیل را با دو نوع خطاب می خواند: «کتاب الله»، آن زمان که از متن نازل شده و نخستین آن ها سخن می رود و مجرد «کتاب»، بدون انتساب به بارگاه الهی، آن گاه که یهود و نصاری از تورات و انجیل در دست خویش به زمان رسالت و حیات پیامبر می گویند. این می رساند که تورات و انجیل زمان رسول الله، درست همانند آن چه امروز مورد قبول کنیسه و کلیساست، اعتبار آسمانی ندارد. چنان که در بررسی های بعد، و تنها به مدد راه نمایی های قرآن، معلوم خواهم کرد که یهود و نصاری در کدام بخش های تورات و انجیل، به چه سبب و هدف و چه گونه دست برده اند و در هر مرحله عکس العمل قران در برابر سعی آنان در ایجاد انحراف در فهم تحولات مورد نیاز دوران و عصر چه بوده است؟  ( ناصر پورپیرار / مقاله اسلام و شمشیر (۱۳) یکشنبه هفدهم اردیبهشت 1385)

آری جناب پورپیرار در مرداد ماه سالجاری فراموش نموده اند که در اردی بهشت ماه همین سال چه افاضاتی در خصوص تحریفات وارده بر کتاب تورات نگاشته اند! ایشان ناگهان پاک از یاد برده اند  که خود فرموده اند کتاب تورات در زمان رسول الله اعتبار آسمانی نداشته است!

اکنون ایشان بدنبال نغمه گران بی مروتی می گردند ( طی مقاله اسلام و شمشیر ۳۳ ) که ادعا دارند کتاب تورات تحریف شده است. در حالیکه اگر وی پنبه جهل را از درون گوشهای خود خارج کنند صدای نغمه بلند و آشنای خویش را به وضوح خواهد شنید که چند صباحی پیش بر بلندای نوشتارهای مغلطه آمیز خود بانگ برآورده بود که یهود در کتاب خود دست برده و آنرا تحریف نموده است. در این صورت شاید ترجیح دهد که هرگز بدنبال حلقومی هایی که نغمه گر چنین بانگ باصطلاح وی نامربوط و ناصوابی  شده اند نگردد.

جل الخالق 

 

 

جانبداری پورپیرار از مندرجات کتاب تورات (3) کتاب تثنیه و گسترش قلمرو یهود تا فرات

در ادامه سلسله مطالبی که  پیرامون دیدگاه آقای پورپیرار  در خصوص میزان اصالت کتاب تورات نگاشته شد، اینک به بررسی قسمتی از کتاب تثنیه ، یکی دیگر از اسفار پنجگانه کتاب تورات می پردازم که پورپیرار بدون هیچگونه شک و شبهه ای صحت انتساب آن را به وحی الهی مورد تائید قرار داده است. به گونه ای که در پاسخ منتقدان دیدگاه خود چنین می نویسد:

معلوم نیست که این همه نغمه در باب تحریف در تورات، از کدام آیات قرآن استخراج و برداشت شده است؟ ( مقاله اسلام و شمشیر ۳۳ مورخ ۲۰/۵/۸۵)

در این بخش از کتاب مذکور، از جانب خدا  به اسرائیلیان دستور داده می شود که بروید و نواحي‌ دره‌ اردن‌، ..... و تمامي‌ سرزمين‌ كنعان‌ و لبنان‌ يعني‌ همه‌ نواحي‌ سواحل‌ مديترانه‌ تا رود فرات‌ را اشغال‌ نماييد.

و این درست همان بهانه ای است که زیربنای خط مشی سیاسی-نظامی صهیونیسم جهانی جهت توجیه استراتژی توسعه طلبانه ای گردیده که هم اکنون جهان را در آستانه جنگ فراگیر دیگری قرار داده است. ناصر پورپیرار با الهی دانستن محض این دستورات، عالمانه آب به آسیاب دشمن ملل منطقه می ریزد و مکارانه تحت پوشش دفاع از مقدسات و مبارزه با باستان پرستی! می کوشد بر نیات و امیال اصلی خود سرپوش نهد. او از طرفی با اتخاذ مواضعی فوق العاده ضد یهود،  نقابی عوام پسند برای نفوذ در ارکان جامعه به چهره می زند و از طرفی دیگر با تائید صد در صد محتوای کتاب تورات ( اسفار پنجگانه ) عملا خط بطلانی بر همه آن چیزهایی می کشد که افکار عمومی بواسطه آنها سعی در محکوم نمودن اعمال دولت اسرائیل دارد. او با ذکر این نکته که در هیچ کجای قرآن اشاره ای به تحریف کتاب تورات نشده است، عملا محتوای کتابی را مورد تائید قرار می دهد که نقلی مخالف قرآن در خصوص پیامبرانی نظیر : ابراهیم، اسماعیل، داوود، سلیمان، موسی، لوط و ... دارد. براستی پورپیرار چه پاسخی برای این تناقض بسیارعمیق در بیان سرگذشت واحد کسانی دارد که برگزیدگان الهی برای هدایت اقوام مختلف بوده اند؟

آیا خدای واحد از نظر ایشان آنقدر ناتوان و فراموشکار است که بدین نحوه در دو کتاب آسمانی نازل نموده بر برگزیدگان خود، دو روایت کاملا متفاوت و ناهمگون از سرگذشت پیامبرانش به بشرعرضه نماید و به این واقعیت نیاندیشد که ممکن است روزی بشر این اشرف مخلوقات متوجه تناقضات موجود شود؟!! 

 

کتاب تورات / بخش تثنیه : دستور ترک حوریب؛ تجسس کنعان؛ عصیان قوم

در ايـن‌ كتاب‌، سخنرانـي‌ موسـي‌ خطاب‌ به‌ قوم‌ اسرائيل‌، زماني‌ كه‌ آنها در بيابان‌ عربه‌ (واقع‌ در صحراي‌ موآب‌) در شرق‌ رود اردن‌ بودند، ثبت‌ شده‌ است‌. شهرهاي‌ اين‌ ناحيه‌ عبارت‌ بودند از: سوف‌، فاران‌، توفل‌، لابان‌، حضيروت‌ و دي‌ ذهب‌. (فاصله‌ كوه‌ حوريب‌ تا قادش‌ برنيع‌ از طريق‌ كوه‌ سعير يازده‌ روز است‌) اين‌ سخنراني‌ در روز اول‌ ماه‌ يازدهم‌ سال‌ چهلم‌ بعد از خروج‌ بني‌اسرائيل‌ از مصر ايراد شد. در آن‌ زمان‌، سيحون‌، پادشاه‌ اموري‌ها كه‌ در حشبون‌ حكومت‌ مي‌كرد شكست‌ خورده‌ بود و عوج‌، پادشاه‌ سرزمين‌ باشان‌ كه‌ در عشتاروت‌ حكومت‌ مي‌كرد، در اَدَرعي‌ مغلوب‌ شده‌ بود. موسي‌ در اين‌ سخنراني‌ بشرح‌ قوانين‌ و دستورات‌ خداوند مي‌پردازد:

دستور به‌ ترك‌ حوريب : ‌۶) وقتي‌ ما در كوه‌ حوريب‌ بوديم‌ خداوند، به‌ ما فرمود: «به‌ اندازه‌ كافي‌ در اينجا مانده‌ايد. 7)  اكنون‌ برويد و سرزمين‌ كوهستاني‌ اموريها، نواحي‌ دره‌ اردن‌، دشتها و كوهستانها، صحراي‌ نِگِب‌ و تمامي‌ سرزمين‌ كنعان‌ و لبنان‌ يعني‌ همه‌ نواحي‌ سواحل‌ مديترانه‌ تا رود فرات‌ را اشغال‌ نماييد. 8 ) تمامي‌ آن‌ را به‌ شما مي‌دهم‌. داخل‌ شده‌، آن‌ را تصرف‌ كنيد، چون‌ اين‌ سرزميني‌ است‌ كه‌ من‌ به‌ نياكان‌ شما ابراهيم‌ و اسحاق‌ و يعقوب‌ و تمامي‌ نسل‌هاي‌ آينده‌ ايشان‌ وعده‌ داده‌ام‌.»

جانبداری پورپیرار از مندرجات کتاب تورات (2) کتاب خروج / حکومت اسرائیل

ناصر پورپیرار در مقاله اسلام و شمشیر ۳۳ ، با مورد تائید رسمی قرار دادن متون اسفار پنجگانه کتاب تورات ( شامل: سفر پیدایش، خروج، لاویان، اعداد و تثنیه) در لفافه حق حاکمیت اسرائیل بر سرزمین باصطلاح موعود اشغالی را برسمیت شناخته است. وی در این مقاله تاکید نموده است که کتاب تورات کهن فقط و فقط شامل اسفار خمسه بوده که این بخشها نیز هرگز دچار تحریف نشده اند.  

با قرار دادن این ادعای وی در کنار تاکید قرآن کریم بر آسمانی و الهی بودن اصل کتاب تورات، طبعا طبق فرمایش!!! جناب پورپیرار به این نکته رهنمون می شویم که بر اساس آیات  بخش خروج کتاب تورات ( که یکی از اسفار پنجگانه  محسوب می شود ) اشغال سرزمین فلسطین چیزی نیست جز تحقق وعده خدا بر روی زمین !!!، و  هرگونه مبارزه و مقاومت فلسطینیان در مقابل حاکمیت اشغالگرانه دولت اسرائیل نیز چیزی نیست جز مانع تراشی در مقابل تحقق وعده الهی،   !!! 

 

در اینجا توجه شما را به متن آیات ۱ تا ۳ و ۱۲ تا ۱۷ کتاب تورات/ کتاب خروج جلب می کنم :  

  کتاب تورات / کتاب خروج / ۳۳ ملاقات با خدا در خیمه عبادت :

۱ خداوند به‌ موسي‌ فرمود: « اين‌ قوم‌ را كه‌ از مصر بيرون‌ آوردي‌ بسوي‌ سرزميني‌ كه‌ وعده‌ آن‌ را به‌ ابراهيم‌، اسحاق‌ و يعقوب‌ داده‌ام‌، هدايت‌ كن‌، چون‌ به‌ آنها قول‌ داده‌ام‌ كه‌ آن‌ را به‌ فرزندان‌ ايشان‌ ببخشم‌.  2و3  من‌ فرشته خود را پيشاپيش‌ تو خواهم‌ فرستاد تا كنعاني‌ها، اموري‌ها، حيتي‌ها، فرزي‌ها، حوي‌ها و يبوسي‌ها را از آن‌ سرزمين‌ كه‌ شير و عسل‌ در آن‌ جاري‌ است‌، بيرون‌ برانم‌. 

 

 کتاب تورات / کتاب خروج / ۳۳ ملاقات با خدا در خیمه عبادت/ موسي‌ و جلال‌ خدا :

۱۲ موسي‌ به‌ خداوند عرض‌ كرد: «تو به‌ من‌ مي‌گويي‌ اين‌ قوم‌ را به‌ سرزمين‌ موعود ببرم‌، ولي‌ نمي‌گويي‌ چه‌ كسي‌ را با من‌ خواهي‌ فرستاد. گفته‌اي‌: تو را به‌ نام‌ مي‌شناسم‌ و مورد لطف‌ من‌ قرار گرفته‌اي‌. 13  پس‌ اگر حقيقت‌ اينطور است‌ مرا به‌ راهي‌ كه‌ بايد بروم‌ راهنمايي‌ كن‌ تا تو را آنطور كه‌ بايد بشناسم‌ و به‌ شايستگي‌ در حضورت‌ زندگي‌ كنم‌. اين‌ مردم‌ نيز قوم‌ تو هستند، پس‌ لطف‌ خود را از ايشان‌ دريغ‌ مدار.»14  خداوند در جواب‌ موسي‌ فرمود: «من‌ خود همراه‌ شما خواهم‌ آمد و به‌ شما توفيق‌ خواهم‌ بخشيد.»  15  خداوند از اين‌ جهت‌ اين‌ را فرمود، زيرا موسي‌ گفته‌ بود: «اگر با ما نمي‌آيي‌ ما را نيز نگذار كه‌ از اينجا جلوتر رويم‌.  16  اگر تو همراه‌ ما نيايي‌ از كجا معلوم‌ خواهد شد كه‌ من‌ و قوم‌ من‌ مورد لطف‌ تو قرار گرفته‌ايم‌ و با ساير قوم‌هاي‌ جهان‌ فرق‌ داريم‌؟»17  خداوند فرمود: «در اين‌ مورد هم‌ دعاي‌ تو را اجابتمي‌كنم‌، چون‌ تو مورد لطف‌ من‌ قرار گرفته‌اي‌ و تو را به‌ نام‌ مي‌شناسم‌.»

جانبداری ناصر پورپیرار از مندرجات کتاب تورات ( 1 ) کتاب پیدایش / آدم و حوا ، قوم لوط

ناصر پورپیرار در مقاله : اسلام و شمشیر (۳۳) که آنرا به تاریخ جمعه بیستم مرداد ۸۵  در وبلاگ  شخصی خود نصب نموده ، بطور موکد ادعا می کند که کتاب تورات کهن جز اسفار خمسه: سفر پیدایش، خروج، لاویان، اعداد و تثنیه نیست، و این قسمت ها به هیچوجه گرفتار تحریفات بشری نشده  و قداست خود را حفظ نموده اند. 

او در  ابتدای این مقاله می نویسد:

 ناصر پورپیرار : گروهی ..... مدعی می شوند که موضوع تحریف تورات در قرآن مجید ثبت است و اجرای آن را گروه دیگری از زمان موسا و عیسای پیامبر می گیرند، حال آن که آیات بالا ( بقره ۷۵ُ مائده ۱۳) از تحریف درکلمات قرآن، بوسیله ی یهودیان می گوید، نه تورات. عملی که در رویارویی خصمانه ی اهل کتاب، در سال های میانی طلوع اسلام، چندان طبیعی می نماید که خداوند حکم چشم پوشی بر آن را صادر می کند. اگر تورات و انجیل را تحریف شده ی قدیم و از زمان موسا و عیسای پیامبر و یا حتی در زمان مراوده ی اهل کتاب با رسول مکرم اسلام بگیریم، پس این همه آیاتی که پیامبر و قرآن را مصدق کتاب های پیشین می شناساند، از اعتبار انداخته ایم. رسم است که تورات کهن و مرتبط با مراتب پیدایش دین یهود را، با کتابی که این روزها از سوی مرکز واتیکان چاپ و پخش می شود، اشتباه بگیرند. تورات کهن جز اسفار خمسه: سفر پیدایش، خروج، لاویان، اعداد و تثنیه نیست، از پس رحلت موسای پیامبر بسته می شود و کتاب های بعد، از یوشع تا ملاکی، که بخش عمده ی تورات های کنونی را تشکیل می دهد، ذیل هایی بر اسفار پنج گانه است که تاریخ قوم یهود را از پس وفات موسی تا ظهور عیسی پسر مریم دنبال می کند، قداست تورات کهن را ندارد.

در جای دیگری از این مقاله نیز چنین می نویسد :

معلوم نیست که این همه نغمه در باب تحریف در تورات، از کدام آیات قرآن استخراج و برداشت شده است؟

 

بسیار خوب! 

اینک پس از خواندن  افاضات!! جناب پورپیرار بد نیست برای  محک زدن عیار سخن او  نخست به سراغ کتاب پیدایش ( یعنی نخستین کتاب از مجموعه مقدس پنجگانه مورد اشاره برویم )  و سرکی به  آیات 16 و 17 بخش : آدم و حوای  آن بزنیم.

در این آیات که از نظر  جناب پورپیرار دارای قداست و تحریف نشده تلقی شده اند، به صراحت خداوند به صورت یک نیروی حسادت ورز ، دروغگو  و مخالف دستیابی انسان به معرفت و شناخت خیر و شر  به  مومنان معرفی می گردد  !!!. بخوانید : 

کتاب پیدایش / آدم و حوا /  :  16  و  خداوند آدم‌ را امر فرموده‌، گفت‌: «از همة‌ درختان‌ باغ‌ بي‌ ممانعت ‌بخور،  17  اما از درخت‌ معرفت‌ نيك‌ و بد زنهار نخوري‌، زيرا روزي‌ كه‌ از آن‌ خوردي‌، هرآينه‌ خواهي‌ مرد.» 

جالبتر آنکه در این کتاب مقدس !! جناب مار صحرایی ( حالا کدام صحرا !!! بماند، الا  اینکه تصور کنیم در آن دنیا  نیز صحرایی نظیر صحراهای زمینی وجود داشته است  و تعدادی مار بیکار و خبرچین!! ناگهان نطقش باز شده و به زبان آدمی !!! در رابطه با اینکه خداوند نمی خواهد شما عارف به نیک و بد خود شوید به  (( حوا  )) خانم پند و اندرز می دهد. این فرمایش جناب مار را بگذارید در کنار آندسته از  آیات قرآن شریف که می فرماید خداوند در هنگام خلقت انسان از همه فرشتگان درگاه خود خواست در مقابل این موجود که خلیفه الله  است سجده کنند و نهایتا اسماء الهی را که حتی فرشتگان از علم به آن محروم بودند، به او  آموزاند. 

کتاب پیدایش / سقوط انسان: ۱) و مار از همة‌ حيوانات‌ صحرا كه‌  خداوند خدا ساخته‌ بود، هُشيارتر بود. و به‌ زن‌ گفت‌: «آيا خدا حقيقتاً گفته‌ است‌ كه‌ از همة‌ درختان‌ باغ‌ نخوريد؟»  2  زن‌ به‌ مار گفت‌: «از ميوة‌ درختان‌ باغ‌ مي‌خوريم‌،  3  لكن‌ از ميوة‌ درختي‌ كه‌در وسط باغ‌ است‌، خدا گفت‌ از آن‌ مخوريد و آن‌ را لمس‌ مكنيد، مبادا بميريد.»  4  مار به‌ زن‌ گفت‌: «هر آينه‌ نخواهيد مرد،  5  بلكه‌ خدا مي‌داند در روزي‌ كه‌ از آن‌ بخوريد، چشمان‌ شما باز شود و مانند خدا عارف‌ نيك‌ و بد خواهيد بود.»  6  و چون‌ زن‌ ديد كه‌ آن‌ درخت‌ براي‌ خوراك‌ نيكوست‌ و بنظر خوشنما و درختي‌ دلپذير و دانش‌افزا، پس‌ از ميوه‌اش‌ گرفته‌، بخورد و به‌ شوهر خود نيز داد و او خورد. 

 

در آیات ۲۲ تا ۲۳ این کتاب مقدس !!! از قول خداوند سخنانی درج شده است که گویا حق با جناب مار بوده است و نعوذبالله ، حضرت باریتعالی واقعا قصد داشته مانع از نیل  آدم و حوا به شناخت خیر و شر شود !!!!! و چون این دو نافرمانی !!! کرده و میوه علم و آگاهی را چشیدند مصصم گردید که به سختی آنانرا مجازات نماید!!!.

نکته دیگر اینکه در این آیات خداوند به گونه ای تصویر شده که گویا فاقد اختیار و توانایی لازم جهت اداره موجوداتی است که خود خلق نموده و از بیم آنکه مبادا آدم و حوا  که دور از چشم او !!! عارف نیک و بد شده اند  دوباره او را دور بزنند و یواشکی ناخنکی به درخت حیات ابدی بزنند و همانند او شوند!!! تصمیم می گیرد آن دو را بی جرم و بی جنایت از بهشت بیرون براند.

 کتاب پیدایش / سقوط انسان :۲۲)   و  خداوند گفت‌: «همانا انسان‌ مثل‌ يكي‌ از ما شده‌ است‌، كه‌ عارف‌ نيك‌ و بد گرديده‌. اينك‌ مبادا دست‌ خود را دراز كند و از درخت‌ حيات‌ نيز گرفته‌ بخورَد، و تا به‌ ابد زنده‌ ماند.»  23  پس‌  خداوند  خدا، او را از باغ‌ عدن‌ بيرون‌ كرد تا كار زميني‌ را كه‌ از آن‌ گرفته‌ شده‌ بود، بكند. 

 در ادامه این کتاب به زعم ناصر پورپیرار مقدس و آسمانی به قصه حضرت لوط و دخترانش می رسیم. در این کتاب بر خلاف آیات قرآن، با تصویری عجیب و غریب از حضرت لوط بعنوان یک پیامبر الهی مواجه می شویم. پیامبری که حاضر می گردد برای رهایی میهمانانش از آتش شهوت اشرار مهاجم قومش ،دختران خود را به آنان ارزانی دارد تا هر بلایی که می خواهند سر آنان بیاورند!!!!!

کتاب پیدایش/ خرابی صدوم و عماره، لوط و دخترانش:۴)  و به‌ خواب‌ هنوز نرفته‌ بودند كه‌ مردان‌ شهر، يعني‌ مردم‌ سدوم‌، از جوان‌ و پير، تمام‌ قوم‌ از هر جانب‌، خانة‌ وي‌ را احاطه‌ كردند  5  و به‌ لوط ندا در داده‌، گفتند: «آن‌ دو مرد كه‌ امشب‌ به‌ نزد تو درآمدند، كجا هستند؟ آنها را نزد ما بيرون‌ آور تا ايشان‌ را بشناسيم‌.»  6  آنگاه‌ لوط‌ نزد ايشان‌، بدرگاه‌ بيرون‌ آمد و در را از عقب‌ خود ببست‌  7  و گفت‌: «اي‌ برادران‌ من‌، زنهار بدي‌ مكنيد.  8  اينك‌ من‌ دو دختر دارم‌ كه‌ مرد را نشناخته‌اند. ايشان‌ را الا´ن‌ نزد شما بيرون‌ آورم‌ و آنچه‌ در نظر شما پسند آيد، با ايشان‌ بكنيد. لكن‌ كاري‌ بدين‌ دو مرد نداريد، زيرا كه‌ براي‌ همين‌ زير ساية‌ سقف‌ من‌ آمده‌اند.» 

 

و در دنباله ماجرا به جریان شرم آور همبستری حضرت لوط با دخترانش!!!! بر می خوریم. به راستی چگونه و بر اساس چه منطق و استدلالی آقای پورپیرار کتاب تورات ( اسفار پنجگانه ) را تحریف نشده و مقدس می شمارد!!!!  و حاضر می گردد در راستای دروغپردازی های خود پیرامون تاریخ ایران و منطقه،  مقام خداوند و پیامبرانش را تا این حد تنزل یافته معرفی کند.

۳۰ و لوط‌ از صوغر برآمد و با دو دختر خود در كوه‌ ساكن‌ شد. زيرا ترسيد كه‌ در صوغر بماند. پس‌ با دو دختر خود در مَغاره‌ سُكْني‌' گرفت‌.  31  و دختر بزرگ‌ به‌ كوچك‌ گفت‌: «پدر ما پير شده‌ و مردي‌ بر روي‌ زمين‌ نيست‌ كه‌ برحسب‌ عادت‌ كل‌ جهان‌، به‌ ما در آيد.  32  بيا تا پدر خود را شراب‌ بنوشانيم‌، و با او همبستر شويم‌، تا نسلي‌ از پدر خود نگاه‌ داريم‌.»  33  پس‌ در همان‌ شب‌، پدر خود را شراب‌ نوشانيدند، و دختر بزرگ‌ آمده‌ با پدر خويش‌ همخواب‌ شد، و او از خوابيدن‌ و برخاستن‌ وي‌ آگاه‌ نشد.  34  و واقع‌ شد كه‌ روز ديگر، بزرگ‌ به‌ كوچك‌ گفت‌: «اينك‌ دوش‌ با پدرم‌ همخواب‌ شدم‌، امشب‌ نيز او را شراب‌ بنوشانيم‌، و تو بيا و با وي‌ همخواب‌ شو، تا نسلي‌ از پدر خود نگاه‌ داريم‌.»  35  آن‌ شب‌ نيز پدر خود را شراب‌ نوشانيدند، و دختر كوچك‌ همخواب‌ وي‌ شد، و او از خوابيدن‌ و برخاستن‌ وي‌ آگاه‌ نشد. 36 پس‌ هر دو دختر لوط‌ از پدر خود حامله‌ شدند. 37  و آن‌ بزرگ‌، پسري‌ زاييده‌، او را موآب‌ نام‌ نهاد، و او تا امروز پدر موآبيان‌ است‌.  38  و كوچك‌ نيزپسري‌ بزاد، و او را بن‌عَمّي‌ نام‌ نهاد. وي‌ تا بحال‌ پدر بني‌عمون‌ است‌.

 

 

پاسخ به پورپیرار -  (قدمت شاهنامه )

ناصر پورپیرار در ادامه سخنان بی پایه و اساس خود پیرامون قدمت شاهنامه، در مقاله: " ایران شناسی بدون دروغ، 24 " چنین می گوید :

گاه بر خود می بالم که جریان این تجسس را به گونه ای هدایت کرده و به کانالی فرستاده ام، که پس از هفت سال گفت و گوی محاسبه شده و گام به گام، از تریبونی محدود، اینک کسانی را آماده ی شنیدن این مدخل باور نکردنی می بینم که شاهنامه را به زمان صفویه نوشته اند و تمام آن قرآن هایی که با ترجمه فارسی در دارایی های قرون سوم تا دهم فهرست کرده اند، جدید نوشته هایی از دوران صفوی است و به قصد القاء حضور فرهنگ فارسیان از آغاز اسلام فراهم کرده اند.

 برای آشنایی بیشتر شما خوانندگان گرامی با خبط های مکرر وی در خصوص قدمت شاهنامه که در آثار نویسندگان و شعرای متعدد قبل از دوران صفویه نظیر : عطار نیشابوری، نظامی گنجوی، خاقانی ، انوری ، اسدی طوسی، فرخی سیستانی ،  معزی نیشابوری و ... به نام آن اشاره شده است، ابتدا توجه شما را به دو نسخه قدیمی این کتاب که در مرکز ( دارالکتب ) قاهره موجود است جلب می کنم: لازم بذکر است نسخه هاى مصور خطى «شاهنامه فردوسى» كه در «دارالكتب» قاهره مصر نگهدارى مى شود نه تنها به لحاظ قدمت و كتابت، از آثار ارزشمند فرهنگ ايرانى است بلكه به اعتبار تصاوير جالبى كه دارد گنجينه اى پرمايه و جلوه اى ارزنده از هنر قديم نگارگران ايرانى به شمار مى رود. سپس شما را با یک نسخه از این کتاب که ترجمه شده به زبان عربی است و مربوط به قرن هفتم هجری قمری ،آشنا می سازم.


۱) شاهنامه قرن هشتم هـ . ق:


اين شاهنامه در سال ۷۹۶ هـ .ق ( بیش از ۶۳۰ سال پيش ) توسط «لطف الله بن يحيى ابن محمد» در شهر شيراز كتابت شد و ۳۲۱ صفحه دارد.
در اين شاهنامه ۶۷ تصوير از جنگ هاى پهلوانى ترسيم شده است كه هر يك از آنها شاهكارى به شمار مى  آيد. در مورد قدمت و اهميت اين شاهنامه، مستشرقين و هنرشناسان، مقالات با ارزشى نوشته و منتشر نموده اند.

براى آشنايى بيشتر با تصاوير اين مجموعه به برخى از آن تصاوير اشاره مى شود: تصويرى خيالى از افراسياب، پيشاپيش سپاه توران، جنگ ايران و تورانيان، تصوير عبور «كيخسرو» با كشتى جنگى، تصويرى از «لهراسب» در ميان بزرگان قوم، لهراسب در حال جنگ با اژدهاى باكدار، تصويرى از «فردوسى» كه «دقيقى» را در خواب مى بيند، مبارزه گشتاسب با گرگ سياه، نبرد «فرشيدورد» با «گستهم» پسر نوذر و نبرد «هومان» با خاقان چين.


۲) شاهنامه قرن دهم هجرى قمرى:


اين اثر ارزنده كه كتابت آن در سال ۹۰۵ هجرى قمرى (۵۲۲ سال پيش) پايان يافته از آثار پرارزش «عصر تيمورى» است.
سرفصل هاى اين كتاب با مركب آبى و متن اصلى با قلم بسيار زيبايى در چهارستون كتابت شده است.
اين شاهنامه با تصاويرى به شرح زير تزيين گرديده است:
كشتن افراسياب پسر نوذر، رفتن كاووس به آسمان، رزم رستم با ديو سفيد، سالگرد سى ام پادشاهى كيومرث، كشته شدن سياووش، نبرد رستم با سپهدار لشكر تركان، آورده شدن سر سه تن از شاهان براى كيومرث و نبرد شهريار ايران با اژدها.

 

۳)“الشاهنامه“ ترجمه به عربي ازالفتح‌بن علي البنداري :

کتاب شاهنامه توسط (( قوام الدين فتح بن علي بن محمد بنداري اصفهاني )) در فاصله‌ي ميان جمادي اول سال 620 تا شوال سال 621 ه ق ، در شهر (( دمشق )) ، به عربي ترجمه شده است .

از سخنان وی چنين برمي‌آيد كه در اصفهان زاده شده و در همانجا پرورش يافته است . آنگاه در سال 620 به شام رفته و به دربار (( الملك المعظم عيسي بن الملك العادل ابي بكر بن ايوب )) پيوسته است .

بنداري ، اديبي شاعر و فقيه ، و مورخ هم بوده است . چه ، (( تاريخ السلاجقه )) يي را كه (( عماد الدين اصفهاني )) ازفارسي به عربي ترجمه كرده ، مختصر نموده است . اين تاريخ را ، (( انوشروان بن خالد )) وزير سلطان محمود بن محمد بن ملكشاه سلجوقي و هم وزير (( المستر شد بالله عباسي ))   درگذشته به سال 532 ) تأليف كرده ، و اين همان وزير است كه (( حريري )) كتاب (( مقامات )) خود را به او تقديم داشته . تاريخ مختصر ياد شده‌ي (( بنداري )) در (( ليدن )) و (( قاهره )) چاپ شده است . گويند كه وي ، كتابي ديگر از خود (( عماد كاتب )) به نام (( البرق الشامي )) مختصر كرده است . 

 

بنداري حدود يك سوم كتاب شاهنامه را حذف و در اختصار كرده است . چرا كه خواسته رويدادهاي شاهنامه را به گونه‌يي مجمل و عاري از وصفهاي طولاني شاعرانه و هر آنچه وابسته به تفصيلي دقيق مي‌شود ، براي خوانندگان عربي زبان به نقل آرد .

 

سایر نکات پیرامون این کتاب :

 

1 مترجم ، برخي از فصل هاي كوچك را حذف كرده است ؛ مانند : فصل آزمودن فريدون فرزندان خود را ، كوشش پادشاه يمن در جادو كردن پسران فريدون . و در داستان منوچهر ، كشتن رستم پيل سپيد را ، ورفتنش را به كوه سپيد ، حذف كرده . در داستان كاموس كشاني ، رزم رستم و جنگش را انداخته . در داستان رستم و اسفنديار ، اندرز زال به رستم را حذف كرده ؛ و جز اينها .

خواننده مي‌تواند فصل هاي حذف شده را با رجوع به عنوانهاي شاهنامه كه ويراينده‌ي كتاب ( دكتر عبدالوهاب عزام ) به فصول كتاب پيوسته ، پي جويي كند ؛ چه ، آنچه مترجم حذف نموده ، در ميان دو كمانك مشخص گرديده است .

 

2 همچنين ، برخي از رويدادهاي فصل ها حذف شده ؛ مانند آنچه ميان رستم و تركمانان ، هنگامي كه براي آوردن كيقباد از كوهستان البرز رفته بود ، رخ داده ؛ و نيز بيان اينكه زن (( گيو )) همان دختر رستم است كه با پدر خود هنگامي كه شوهرش براي يافتن كي خسرو به (( توران )) سفر كرده ، رفته بوده است ، حذف گرديده .

ويراينده در (( تعليقات )) برخي از اين گونه مجذوفات را نمايانده است .

 

3 بيشتر سرآغازهاي فصل‌ها كه سراينده از خود سخن مي‌گويد يا اندرز مي‌دهد و عبرت از دگر گشت رخداده ها مي‌آموزد ، حذف شده . مانند سرآغاز داستان سهراب ، كه سراينده از مرگ جوانان و حكمت آن ؛ و سرآغاز داستان سياووش ، كه فردوسي در آن از شعر و كلام بليغ سخن مي‌گويد ، حذف گرديده است .

ويراينده برخي از آنها را در جاي خود نمايانده است .

 

4 ستايش سلطان محمود را انداخته ؛ اما ويراينده ، گفتار اصلي برخي از آنها را آورده و برخي را مختصر نموده و به برخي ديگر در (( تعليقات )) آگاهي داده است .

 

5 نامه‌هاي طولاني ، خطبه ها ، وصيت ها را كه در كتاب ، امري جاري است حذف كرده است .

 

6 همچنين اوصاف رزمها ، سفرها ، وصف جنگ افزارها يا اسب ها يا وحوش ، و جز اينها را به اختصار آورده است . همو پس از وصف گرگي كه به دست (( گشتاسب )) در كشور روم كشته مي‌شود ، گويد : (( وصف هايي بسيار در اين باره هست كه صاحب كتاب كرده )) . درباره‌ي جنگ ميان (( ارجاسب )) و (( گشتاسب )) گويد :

 

(( دقيقي آورده است كه : كار به همان گونه كه جاماسب حكيم به تفصيل ياد كرده و پيشتر بدان اشاره كرده‌ام پيش رفته ، پس ما با بازگويي آن ، سخن را به درازا نمي‌كشيم . ))

 

7 از كتاب هاي ديگر مانند (( طبري )) و (( حمزة اصفهاني )) و (( مسعودي )) براي بيان روايتي ، جز آنچه فردوسي ياد كرده يا روايداده يي كه او بدان نپرداخته ، به نقل آورده است . چنانكه انتساب شاه بهمن را به (( بنيامين )) از طبري نقل كرده ، و داستان ملك (( الحضر )) را در روزگار شاپور پسر اردشير روايت كرده ، و آنچه هرمز پسر نسي و رعايااش رخ داهلز غير صاحب كتاب نقل نموده ؛ كه مانند اينها بسيارست .

مترجم در همه ي اين موارد ، سخت امين است . هيچ كلمه يي خارج از متن كتاب ياد نكرده ، مگر اينكه بدان اشاره كند و آگاهي دهد .

 

 

تصويري از (( الشاهنامه )) ترجمه‌ي عربي (( فتح بن علي بنداري ))

 

 

           

پورپیرار و صدام

 
ناصر پورپیرار همواره کوشیده است تا به چهره جنایتکار صدام تقدس بخشد . در همین راستا به بهانه های مختلف او را : قهرمان عرب!! ، عالی ترین الگوی مقاومت!! و ... ( که شاید نمود عینی این القاب گریز بزدلانه صدام از مصاف مستقیم با ارتش امریکا و پناه گرفتن در چاهی شبیه سوراخ موش باشد ) لقب داده است.
در این مقاله برای آشنایی هر چه بیشتر شما با میزان علاقه و ارادت درونی وی  نسبت به این دیکتاتور خونریز، ابتدا توجه تان را به یکی از پیامهای  مندرج در ستون خوانندگان وب لاگ وی جلب نموده و در ادامه آن پاسخ بسیار متناقض و بی سروته وی به این پیام را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهم:  
 
نويسنده: علی دما  سه شنبه 12 دي1385 ساعت: 0:7
جناب آقای پورپیرار، این نسل آسیب دیده از جنگ عراق هیچکس از جمله صدام را به خاطر کارهای دیگرش نمیتوانند ببخشند. آنچه انتظار میرود تفکیک موضع شما از رفتار کشورهای قدرتمند در مقابل کشورهای جهان سوم خصوصا مسلمانان و نگاهتان به خونریزی های انجام شده توسط صدام است لذا نیازمند توضیحات بیشتری هست .شما در داشتن عقیده آزادید مثل همه ولی عده ای هستند که بخاطر مرگ عزیزانشان و تباه شدن زندگیشان و و یرانی موطنشان این دو را نمیتوانند از هم جدا کنند و نسبت به آن بی تفاوت باشند.
 
 
نويسنده: ناصر پورپیرار سه شنبه 12 دي1385 ساعت: 1:25
آقای علی دما. تاریخ به احساسات آدمی اهمیتی نمی دهد و جنگ پدیده ای تاریخی است که دائما و در همه جا رخ داده است. مرگ آن عزیزان که ملاک شماست در دو سو صورت می گیرد و کسانی در سمت مقابل هم برادر و پدر و داماد و عمویی از دست می دهند. آن کس که در جنگ کشته شده، آیا پیش از مرگ کسی را در جبهه ی مقابل نکشته است، که عزیزی از خانواده ای در سوی مقابل بوده است؟ پس جنگ با تعداد سوگواری ها سنجیده نمی شود، شما کسی را که بیش تر دشمن می کشد مدال می دهید و تجلیل می کنید و در سمت مقابل نیز همین قانون مراعات می شود و قهرمانان هر دو سو، گرچه عملا آدم کشانی قهارترند، اما چهره های شایسته ی ستایشی معرفی می شوند. پس جنگ که باید به هر بهایی از آن اجتناب کرد، در صورت وقوع  ،فرمول دیگری می گیرد: باید بدون مداخله ی احساسات هرچه می توان بر آن دامن زد. ارزیابی موجه و یا ناموجه بودن جنگ فقط یک قانون دارد: به سود منافع چه کسانی جنگ درگرفت؟ مورخ به دنبال پاسخ این سئوال است و فقط بر اساس همین پاسخ درباره ی جنگ قضاوت می کند.

 

چکیده سخن پورپیرار در مورد جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و شهدای جنگ : 

۱- جنگ پدیده ای است تاریخی که دائما و در همه جا رخ می دهد و نباید دیدگاهی احساساتی نسبت به آن داشت.

۲- مرگ در جنگ امری عادی است و طبعا از هر دو سوی درگیر در جنگ عده ای کشته خواهند شد و نباید  فقط گروهی از کشته شدگان را مورد تکریم قرار داد. بلکه کشته شدگان هر دو طرف قابل تکریم هستند. 

۳- هر مقتول ( یا شهید ) جنگی  طبعا خود قاتل ( جلاد ) هم بوده است.

۴- معمولا در جنگ هر کس آدمکش تر باشد، قهرمان تر است و مدال ارزشمندتری می گیرد.

۵- تنها ملاک ارزیابی و قضاوت در مورد یک جنگ اینست که ببینیم  به سود منافع چه کسانی جنگ درگرفت.  

 

و اما پاسخ :

جناب پورپیرار !

۱- اگرازنظرشما :  تاریخ به احساسات آدمی اهمیتی نمی دهد و جنگ پدیده ای تاریخی است که دائما و در همه جا رخ داده است. پس علت برخورد فوق العاده احساسی شما با جنگ کوروش و نبوکد نصربابلی چیست؟ و چرا در این خصوص، خود آنچنان غرق احساسات شخصی می شوید که حتی بر خلاف مدارک تاریخی بازمانده از آن دوره می کوشید وقایع این جنگ را به گونه ای که احساس تان صحیح می پندارد و ندا می دهد، تبلیغ کنید؟ مرز بین احساس و غیر احساس را در چه می بینید؟

۲- اینکه مرگ در جنگ امری عادی است و عده ای از هر دو طرف در جنگ کشته می شود ، صحیح ، ولی آیا  از نظر شما بین سرباز لشکر مهاجم  و متجاوز ( عراقی ) با سرباز مدافع ( ایرانی )  که در نبرد کشته شده اند هیچ تفاوت ارزشی  و معنایی وجود ندارد؟

۳- می فرمائید : آن کس که در جنگ کشته شده، آیا پیش از مرگ کسی را در جبهه ی مقابل نکشته است، که عزیزی از خانواده ای در سوی مقابل بوده است؟ پس جنگ با تعداد سوگواری ها سنجیده نمی شود،  بر مبنای این سخن شما ، نتیجه این می شود که در جنگها هر کشته شده ای خود نیز کشنده و قاتل نیز بوده است ( و به همین خاطر احتیاجی به دلسوزی برای او نیست ). آیا این فرمول جنابعالی در رابطه با تمامی جنگهای تاریخ بدون توجه به اینکه در جبهه حق چه کسانی می جنگند و در جبهه باطل چه کسانی، کاربرد دارد و صادق است؟ و یا فقط در رابطه با جنگ صدام علیه مردم ایران؟! و آیا هر کشته ای ( شهیدی ) را به گناه اینکه تا آخرین قطره خون خود از حیثیت و شرف خود دفاع کرده و چه بسا مهاجم و متجاوزی را به هلاکت رسانده می بایست محتاج دلسوزی و تکریم به شمار نیاورد ؟ و یا فقط شهدای ایرانی را؟! 

۴- فرموده اید :  ارزیابی موجه و یا ناموجه بودن جنگ فقط یک قانون دارد: به سود منافع چه کسانی جنگ درگرفت؟ مورخ به دنبال پاسخ این سئوال است و فقط بر اساس همین پاسخ درباره ی جنگ قضاوت می کند  خوب لطف بفرمائید و بگوئید جنگ افروزی عراق علیه ایران در خدمت منافع چه کسی و یا کسانی بود؟ ( البته اگر صدام را جنگ افروز بدانید که از فحوای کلامتان در خصوص جنگ اینگونه برداشت نمی شود ) و از نظر شما وظیفه مردم ایران در مقابل این هجوم جنایتکارانه چه بود؟ سکوت و تسلیم تا  مبادا منافع برندگان اصلی جنگها ( فروشندگان تسلیحات و ابرقدرت های شرق و غرب ) تامین شود !!! و یا مبارزه و ایستادگی در مقابل متجاوز به آب و خاک و ناموس.       

جناب پورپیرار!

در مورد جنگ عراق و ایران نباید فراموش کرد که : اولاً اين جنگ، يك جنگ دفاعى بود. جنگ دفاعى با جنگ تهاجمى دو فرق عمده در معنا و مضمون دارد؛ يك فرق اين است كه جنگ تهاجمى، حاكى از خوى تجاوزطلبى است؛ اما جنگ دفاعى اين‏طور نيست. دوم اينكه جنگ تدافعى و دفاعى، محل بروز غيرت و تعصب و وفادارى عميق انسانها به آرمانهايى است كه به آنها پايبندند ؛ حالا يا اين آرمانها وطن است يا بالاتر از آن؛ يعنى دين و عقيده .در جنگ تهاجمى، اين مسئله مطرح نيست. اگر ایرانی در داخل كشور خود، در مقابل حمله و هجوم  و حضورنظامى ايستادگى كرد، معناى اين ايستادگى، دفاع از وطن، دفاع از هويت ملى و دفاع از ارزشهايى است كه به آن  تا سرحد جان اعتقاد و پايبندی وجود دارد. در جنگ عراق بر علیه ایران برخلاف تبلیغات یکطرفه شما ، همه‏ى كانونهاى قدرت بين‏المللى - قدرت نظامى و سياسى و پولى و امنيتى و غيره - متفق‏القول و متحدالعمل بر سر ايران ريختند؛ چرا؟  شوروى و امريكا با همه‏ى اختلافاتشان، در اين قضيه هماهنگى داشتند. هواپيماى غربى و شرقى، موشك غربى و شرقى، توپخانه‏ى غربى و شرقى، تانگ پيشرفته‏ى غربى و شرقى و انواع مهماتهاى غربى و شرقى، به وسيله‏ى رژيم بعثى عراق، عليه ایران به كار رفت؛ يعنى همه به  صدام كمك ميكردند.

جنگ هشت ساله ایران و عراق یکی از فاجعه‌های تاریخ بشری در قرن بیستم است. جنگی که بعد از جنگ ویتنام، طولانی‌ترین جنگ تاریخِ جهانِ قرن بیستم بوده است.

آنچه در خصوص تصمیم صدام در مورد هجوم به ایران مشهود است اینست که در اصل این تحولات بعد از انقلاب  اسلامی در ایران بود که منجر به تصمیم او برای حمله به ایران شد. ضعیف شدن ارتش ناشی از فرار، اعدام و پاکسازی گروه زیادی از درجه داران، اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان که باعث منزوی شدن ایران در صحنه بین‌المللی شده بود و ترس مرتجعین منطقه از امکان  "صدور انقلاب" ،  نه تنها صدام حسین که احتمالاً بسیاری از دولتمردان دیگر جهان را نیزبه اندیشه سرکوبی نظامی رژیم جدید ایران انداخته بود.مضافا اندیشه  کثیف جداسازی استان خوزستان و متصل ساختن آن به خاک عراق یکی از دلیلهای مهم این جنگ می‌‌تواند باشد. به ویژه اینکه شورش  گروهی از عربهای جنوب ایران در خوزستان با شکست رو به رو شده بود.پس دولت عربگرای بعث عراق خود دست به کار شد و در این راستا جنگ خود را نیز قادسیه دوم نام گذارده بود.می‌شود گفت بیشتر کشورهای عرب  از رژیم صدام در این جنگ پشتیبانی کردند.

دولت عراق پیروزی شیعیان را برای خود تهدید می‌دانست زیرا عراق کشوری است که ۶۰ درصد جمعیت آن را شیعیان تشکیل می‌‌دهند. رویدادهای سال ۱۳۵۸ و ترس از صدور انقلاب اسلامی در منطقه زمینه‌ای شد تا دو کشور عراق و عربستان سعودی به یکدیگر بیشتر نزدیک شوند و یک سال قبل از شروع جنگ در ۲۹ شهریور ۱۳۵۸ پیمان امنیت متقابل بین دو کشور امضاء گردید.

صدام حسین با جلب موافقت عربستان سعودی و کشورهای عربی منطقه خلیج فارس برای جنگ با ایران توانست از امکانات مالی، نظامی و تدارکات این کشورها بهره برداری کند. رژیم عراق در آخرین سال قبل از جنگ حدود ۳۸ میلیارد دلار ذخیره ارزی داشت و با این وجود، کشورهای نفتی منطقه خلیج فارس (عربستان سعودی، کویت، امارات متحده عربی و قطر) حاضر به پرداخت ۱۴ میلیارد دلار وام بدون بهره به عراق شدند.

حدود ۹-۸ ماه قبل از شروع جنگ، نوع خرید برخی تسلیحات جدید توسط رژیم صدام حسین گویای آن است که او زمینه تدارک برای اجرای حمله نظامی خود به ایران را، لااقل از این مقطع زمانی طرح ریزی کرده باشد. به عنوان مثال، خرید دو هزار دستگاه تانک نفربر خاکی-آبی از برزیل در اوائل زمستان ۱۳۵۸ از نوع EE-۱۱ که از نقطه نظر نظامی به منظور عملیات عبور دادن نیروهای نظامی خود از رودخانه کارون به خاک ایران بوده است.

از اردیبهشت ۱۳۵۹ بر تعداد زد و خوردهای مرزی و دامنه آن افزوده شد و ارتش عراق با نبردهای پراکنده و تقریباً روزانه، ارتش ایران را در چند جبهه، مبارزه با کردها، با سران عشایر دور مرزهای عراق مشغول نگاه می‌‌داشت.

زمینه دیگری که در وقوع جنگ و حمله گسترده نظامی رژیم عراق به خاک ایران به سهم خود تأثیر مهمی داشت، جریان اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری بود. این عملی بود که بر خلاف قوانین و عرف بین المللی تلقی می شد و موجب محکومیت ایران در مجامع بین المللی گردید. شورای امنیت سازمان ملل متحد به اتفاق آراء این اقدام ایران را محکوم کرد و با تأکید به لزوم آزاد کردن فوری گروگانها، دو قطعنامه صادر کرد. دیوان بین المللی دادگستری و جامعه مشترک اروپایی، گروگانگیری را محکوم کردند. آمریکا در ۱۸ فروردین ۱۳۵۹ رابطه سیاسی خود را با ایران قطع کرد.

زمینه دیگر تضعیف ساختار ارتش بود . در طول ۱۴-۱۵ ماه بعد از انقلاب و تا مقطع حمله ارتش عراق به ایران،‌ به طور متوسط در فاصله هر ۴-۵ ماه یک فرمانده در مقام رئیس ستاد کل ارتش و یا فرمانده یکی از نیروهای سه گانه به اشکال مختلف تعویض شدند یا ناگزیر کناره گیری کردند. بعد از ترور سرلشکر قره‌نی، در طول مدت ۱۷ ماه رؤسای ستاد کل ارتش یکی پس از دیگری استعفا دادند. این فرماندهان ستاد کل به ترتیب عبارت بودند از: سرلشکر فربد، سرلشکر شادمهر، ‌سرتیپ شاد و بالاخره سرتیپ فلاحی که پنجمین رئیس ستاد کل ارتش به هنگام شروع جنگ.

در نیروی هوایی،‌ در طول ۱۴-۱۵ ماه بعد از انقلاب،‌ تعویض بالاترین رده در موقعیت فرماندهی آن نیرو بدین ترتیب بود: سپهبد مهدیون، ‌سرتیپ ایمانیان، سرهنگ معین پور، سرلشکر باقری، ‌و بالاخره سرهنگ فکوری پنجمین فرمانده نیروی هوایی به هنگام شروع جنگ.

در نیروی دریایی نیز این تغییرات در طول یک سال و نیم بدین ترتیب بوده است: دریادار دکتر مدنی،‌ دریادار علوی،‌ دریادار طباطبایی و بالاخره ناخدا دکتر مهندس بهرام افضلی که چهارمین فرمانده نیروی دریایی به هنگام شروع جنگ بود.

از میان فرماندهان نیروی هوایی در آن دوره زمانی،‌ یک نفر اعدام شد (سپهبد مهدیون) و سرلشکر باقری نیز چندین سال زندانی شد. در نیروی دریایی،‌ دریادارمدنی راه خروج از ایران را پیش گرفت و دریادار علوی چندین سال را در زندان گذرانید.

از ۱۳ تن بالاترین رده فرماندهان نیروهای مسلح ارتش ایران، ۸ نفر به اشکالی چون اعدام، زندان،‌ تبعید حذف شدند و دو نفر نیز در سانحه هوایی در دوران جنگ جان باختند.

در طول یک سال و نیم بعد از انقلاب تا مقطع شروع جنگ، وضعیت در رده‌های پایین تر نیروهای مسلح ارتش به اشکالی چون پاکسازی، ‌بازخرید،‌ استعفا و بازنشستگی، حدود ۳۰ تا ۳۵ درصد از افسران نیروی هوایی عمدتاً افسران ارشد به یکی از اشکال یاد شده از نیروی هوایی خارج شدند. این وضعیت آماری عمدتاً از افسران ارشد در نیروی دریایی بین ۲۵ تا ۳۰ درصد بوده است.

ریزش‌های پرسنلی در نیروی زمینی به مراتب بیش از آن دو نیرو بوده است. سرتیپ ظهیرنژاد فرمانده وقت نیروی زمینی،‌ یک بار آمار چهارده هزار نفر از نظامیان که از صف نیروی زمینی بیرون رفته‌اند را ذکر کرده است.

ظرفیت پرسنلی نیروهای مسلح ارتش ایران در مقطع شهریور ۱۳۲۰ و به هنگام اشغال ایران توسط نیروهای متفقین بالغ بر ۱۷۰ هزار پرسنل بوده است. (۳۷). این بار به هنگام حمله ارتش عراق به ایران،‌ نیروهای مسلح ارتش ایران با ظرفیت پرسنلی بالغ بر ۱۸۰ هزار نفر،‌در حالیکه قبل از انقلاب،‌ ظرفیت پرسنلی نیروهای مسلح ارتش ایران بالغ بر ۴۷۰ هزار نفر بوده است.

وضعیت آمادگی واحدهای نیروی زمینی ارتش ایران بجز ارتش در غرب کشور،‌ در سایر نقاط مختلف کشور به گونه‌ای بود که بعد از ۴۲ روز از شروع جنگ توانستند خود را بتدریج برای دفاع در مقابل ارتش عراق به جبهه جنوب ایران برسانند! در این فاصله زمانی، ‌تنها واحد از نیروهای نظامی که در خرمشهر در مقابل دو لشکر عراق مقاومت کردند، ‌مجموع ظرفیتشان کمتر از یک تیپ یعنی یک ششم ظرفیت واحدهای نظامی ارتش عراق در حمله به خرمشهر بود (شامل تکاوران نیروی دریایی،‌ یک گردان پیاده،‌ هنگ ژاندارمری و گروهی از دانشجویان دانشکده افسری) و اکثریت این پرسنل نظامی ارتش ایران در جریان مقاومت ۳۴ روزه در دفاع از خرمشهر در برابر حمله ارتش عراق به شهادت رسیدند.

لشکر زرهی خوزستان که مجهزترین لشکر زرهی ارتش ایران قبل از انقلاب و نقش تدافعی در حمله احتمالی ارتش عراق به ایران جزو مسئولیت‌های سازمانی آن لشکر مجهز بود،‌ به هنگام حمله ارتش عراق به ایران از ۳۸۵ تانک سازمانی این لشکر، فقط ۳۸ تانک آماده عملیات بود. بخشی از فرماندهان آن لشکر تا رده فرماندهان گردان و گروهان  نیز در زندان بودند.

اینها همه و همه عواملی بودند که طمع سردار ورشکسته قادسیه را برانگیخت تا با سوء استفاده از این برهه خاص تاریخی ایران، به فکر فرونشاندن عقده های نژادپرستانه خود افتاده و با اطمینان از دریافت کمک های بی دریغ ابرقدرت ها بخاطر این خودشیرینی، وارد معرکه ای شود که سرانجام با مرگ و به جهنم واصل شدن او به اتمام رسید.

پان ترکیسم و شهریار

این مقاله پایانی است همیشگی بر تمامی ادعاهای کذب پان ترکان در خصوص شاعر بزرگ ایران استادشهریار.

 

استاد شهریار ( سید محمد حسین بهجت تبریزی ) در دیوان سه جلدی خود با اشاره به اينكه آذربايجان خاستگاه زرتشت پيامبر است، مردم اين ديار را از نژاد آريا مي‌داند و نسبت به اشاعة سخنان تفرقه انگيز كه بوي تهديد و تجزيه از آنها به مشام مي‌آيد، هشدار مي‌دهد و خطاب به آذربايجان مي‌گويد:

 

تو همايون مهد زرتشتي و فرزندان تو

پور ايرانند و پاك آئين نژاد آريان

اختلاف لهجه مليت نزايد بهر كس

ملتي با يك زبان كمتر به ياد آرد زمان

گر بدين منطق ترا گفتند ايراني نه ايي

صبح را خواندند شام و آسمان را ريسمان

 

( ديوان ـ ج 1 ـ ص 352)

 

شهريار قطعه شعر فوق را «جوش خون ايرانيت» خويش مي‌داند و مي‌گويد:

 

اين قصيدت را كه جوش خون ايرانيت است

گوهر افشان خواستم در پاي ايران جوان

شهريارا تا بود از آب، آتش را گزند

باد خاك پاك ايران جوان مهدامان

(ديوان ـ ج 1ـ ص 365)

 

شهريار در قطعه شعر بلند «فردوسي» كه در بخش «مكتب شهريار» ديوانش درج شده، با بيان اينكه ايران «كشور يادهاي يك قوم اصيل» [آريايي] مي‌باشد، عظمت تاريخي سرزمين‌مان را ياد آور شده مي‌گويد:

 

در قعر هزار سالة غار  قرون

از كشور يادهاي يك قوم اصيل

كانجا قرق غرور قوميت اوست

يك منظره شكوهمندي خفته است

يك دورنماي دلفروز تاريخ

ايران قديم!

(ديوان ـ ج 2 ـ ص 1115)

 

شهريار، فردوسي را پيكرة غرور مليت ايراني و خلاق غرور قوميت‌ ما مي‌داند و او را فرمانده جنگهاي فرهنگي ايران زمين معرفي مي‌كند:

 

توفنده از او حميت و احساسات

داننده راز انفجار كلمات

افتاده به روي نقشه‌هاي جنگي

فرمانده جنگهاي  فرهنگي ماست

خلاق غرور قوميت ما

او شاعر ايده آل ما فردوسي است

(ديوان ـ‌ج 2 ـ‌1116)

 

قلم فردوسي در نظر شهريار، كار هزاران جنگجو مي‌كند و بدين سان از كاخ بلند زبان فارسي مراقبت مي‌نمايد:

 

او شاعر قهرمان ما فردوسي است

او را قلم آن كرد كه شمشير نكرد...

او كاخ زبان پارسي كرد بلند ...

او شاعر ايده‌آل ما فردوسي است

تصوير كند عشق و فداكاري‌ها

والا منشي‌ها و فداكاري‌ها

تصوير كند مفاخر ايران را ...

(همان ـ ص 1118)

 

و در پايان، چنين عظمت فردوسي  و شاهنامه ـ اين تاريخ منظوم ايران ـ را ياد آور مي‌شود:

 

دنيا همه يك دهن به پهناي فلك

بگشوده به اعجاب و به تحسين تمام

با هر چه زبان و ترجمان دل و جان

در گوش تو با دهان پر مي‌گويند:

فردوسي و شاهنامه جاويدانند

(همان ـ 1121)

 

شهريار همچنين در قطعه‌اي به نام «تهران و ياران» با ياد كرد دوران حضورش در پايتخت ايران چنين مي‌گويد: 

 

من نه آنم كه فراموش كنم كه تهران را

شب تهران و شعاع و شفق شمران را

پور كردستان كه جوانانه به جنگش خيزند

هرگز ايران نفروشد طمع توران را

 

بخش مهمي از اشعار ميهني و به اصطلاح «ايرانيّات شهريار» مربوط به آن شعرهايي است كه در رديف «ادبيات حسرت» مي‌گنجد. شهريار هر كجا از قفقاز و سرزمين‌هاي ايراني آن سوي ارس كه بر اثر بي‌لياقتي شاهان ناتوان و در پي انعقاد عهدنامه‌هاي سياه گلستان و تركمانچاي به اشغال روسيه درآمد، سخن به ميان مي‌آيد، بي‌اختيار عنان اختيار از دست مي‌دهد و زبان اشك و دريغا گويي به تكلم وا مي‌دارد.

 

اوج «قفقازيه»‌هاي شهريار در اشعار تركي آذري اوست، منتها در شعرهاي فارسي نيز بويژه در مثنوي «افسانه‌شب» بخش «شبيخون» ، شاعر با تصوير آفريني فوق‌العاده قوي، هجوم لشكر روس و دفاع مردم قفقاز را از خاك ايران به نمايش مي‌گذارد، به گونه‌اي كه آدمي خيال مي‌كند شهريار درست در شب حملة روس‌ به ايران در صحنه حاضر بوده، و آن نبردها را به چشم ديده است.

 

شهريار با اشاره مستقيم به حملات روس كه طي آن ايلات قفقاز (ايران)، با سلاح سنگ و چوب و بيل و كلنگ در مقابل سپاه تا بن دندان مسلح روس دفاع مي‌كنند؛ تنها مورخي است كه از نقش قهرمانانة زنان قفقازي (ايراني) در مبارزه با كشور متخاصم روس سخن مي ‌گويد. در كتابهاي تاريخي در بيان دفاع زنان ايران در مقابل لشكر تزار سطري نديده است، جز مثنوي شبيخون شهريار:

 

ديده آن سيل شبيخون سپاه

چون بلايي كه ببارد ناگاه

بي‌سلاحي ز هنر داشته باز

دست ايلات رشيد قفقاز

فوج قزاق به فرمان تزار

رو نهاده است براي تاتار...

ايل بي‌اسلحه شايان دريغ

تن به تن جنگد و با خنجر و تيغ

آن هجومش همه با توپ و تفنگ

وين دفاعش همه با بيل و كُلنگ ...

شير زنها چو گوزن گستاخ

كه دل شير بدرد با شاخ

بيل بر دوش به پشت شوهر

سنة عاج بدو كرده سپر

دختران زلف پريشان از باد

چون غزالان كه رمند از صياد

متواري همه در كوه و كمر

سنگ بارند عدو را بر سر ...

مادري نعش پسر در آغوش

چنگ در رخ زده و رفته ز هوش

دختري سر به بر نامزدش

همسري كرده به خواب ابدش

 

و سرانجام قفقاز به شيري خوابيده و روس به گرگي درنده شبيه مي‌شود كه بر اثر سهل‌انگاري و خواب بي موقع چوپان بي‌عرضه (شاهان قاجار)، شير، اسير گرگ مي‌شود و قفقاز اين چنين از خاك ايران جدا مي گردد:

 

گله گرگ به مكر و تزور

شير خوابيده كند غافلگير ...

گويي آنها كه فرا مي‌رفتند

گاه برگشته چنين مي‌گفتند:

الوداع اي افق روشن و باز

شهره گهواره گيتي قفقاز...

اي كه تا بازپسين تير و تفنگ

بود با دشمن ايرانت جنگ

تا دليران تو در خون نتپيد

پاي دشمن به ديارت نرسيد

چوني اي كشور آزاده اسير

چوني اي شير ژيان در زنجير!

 

شهريار همچنين در قطعه «شيون شهريور» از زبان خورشيد عالم افروز كه رخ بر خاك آذر آبادگان ـ خاستگاه زرتشت ـ سائيده است، از مام ميهن اين گونه دلجويي مي‌كند:

 

اي وطن آمده بودم به سلام نوروز

مگرم كوكب اقبال تو تابد پيروز

آمدم در پي آن كوكب آفاق افروز

ليك از اين غمكده رفتم همه درد و همه سوز

دگر اي مادر غمديده بخون زيور كن

جشن نوروز بهل، شيون شهريور كن

(ديوان ـ ج 1 ـ ص  580)

 

در اين قطعه شعر، در تبيين منظور شهريار از ماجراي «شهريور» هم مي‌توان به مسئله اشغال ايران توسط متفقين و هم مسئله «اعلام موجوديت فرقه دمكرات آذربايجان» كه هر دو حركت اشغالگرايانه در شهريور ماه اتفاق افتاده است، اشاره كرد.(1)

 

او در قطعه ديگري  نيز كه با عنوان «مهمان شهريور» سروده، به بيرون رفتن قواي اشغالگر شوروي از خاك ايران در سال 1325 اشاره مي‌كند و از خروج «مهمان ناخوانده» شادماني مي‌نمايد:

 

خوان به يغما برده آن ناخوانده مهمان مي رود

آن نمك نشناس بشكسته نمكدان مي رود

از حريم بوستان باد خزاني بسته بار

يا سپاه اجنبي از خاك ايران مي‌رود

قحط و ناامني و بيماري  و فقر آورده است

گو بماند زخم، باز از سينه پيكان مي‌رود

(ديوان ـ ج 1 ـ ص 298)

 

 

 در بررسي اشعار ميهني  شهريار، اشعار تركي آذري او نبايد فراموش شود. اصولاً بخش مهمي از شعرهاي او كه در مضامين اجتماعي و وطن سروده شده به زبان مادري اوست.

 

 يكي از مهمترين سروده‌هاي شهريار كه اشارتي مستقيم به جدايي سرزمين‌هاي ايراني قفقاز و تجزية خاك ايران دارد، قطعه شعري است كه خطاب به محمد راحيم شاعر قفقازي سروده است:

 

ايگيت لر يوردو قفقازيم، سنه مندن سلام اولسون

سنين عشقيندن ايراندا، هنوز صبري تالان واردير

 آنام تبريز منه گهوار ده سويلردي: ياوروم بيل!

سنين قالميش اوتايدا خال لي تئل لي بير خالان واردير

آراز دشمن الينده بير قليچ تك اورتاني كسدي

اونون اولادي وارسا بيل، سني ياده سالان واردير (2)

(ديوان تركي شهريار ـ ص 82)

 

شهريار در بيت پاياني اين غزلواره از اينكه قفقاز اسير حاكميت كفر شده، ناراحتي خود را بيان و به شاعران آن سوي ارس توصيه مي‌كند كه مراقب مقاصد شوم روس‌ها باشند:

 

بيزي كفر اهلي ايسترسه، يوكون چاتماق اوچون ايستر

 بيزه بونلاردان آرتيق قالسا بير يرتيق پالان واردير (3)

 

شاعر صريح ايران در شعر ديگري كه براي سليمان رستم از شاعران معروف قفقاز سروده، از جدايي برادران ايراني و اسارت ايرانيان قفقازي در چنگال بيگانگان ناله سر مي‌دهد:

 

آغ گؤيرچين نه روا دير، كي ايشيقليق قوشو، سن تك

ياتا بايقوش يوواسيندا، قالا خفاش آراسيندا (4)

(ديوان تركي شهريار ـ ص 84)

 

شهريار در قطعه ديگري كه خطاب به يكي از اقوام خود به نام ميرابوالفضل حسيني متخلص به «حسرت» كه در زمان فروپاشي فرقه دمكرات آذربايجان(1325 شمسي) به همراه عده‌‌اي ديگر، از ايران متواري شد، سروده، از خوردن فريب شيطان و افتادن در دام تجزيه ‌طلبها و بيگانه‌گراها بر حذر مي‌دارد و مي گويد:

 

جاهلليقدا تورا دوشن چوخ اولار

قيش ياخينلار تور آتانلار يوخ اولار

مظلوم لارين آهي بير گون اوخ اولار

ظلمون دگر، اورگي نين باشينا

آوچي قويار باش يهرين قاشينا

 يازيق جوان شيطاني گورجك چاشار

يولدان چيخيب بولودلو داغلار آشار

حقي تاپان خضر اولي مينلر ياشار

نه ياخشي دير الله سوزون اينانماق

بلا لرده صبر ائله يب، دايانماق (5)

(ديوان تركي شهريار ـ ص57)

 

شهريار ضمن دعوت به بازگشت شاعران و هموطنان فراري براي آمدن به خاك وطن اين چنين در بيت ديگري مي‌گويد:

 

وطندن آيري دوشن اولاديم قاييت وطنه

قاييت كي گوز يولا تيكميش آنا قايتدي سنه(6)

(همان ـ ص 90)

 

شهريار همچنين در يك موضعگيري بسيار آگاهانه، در پاسخ به عده‌اي بچه كمونيست كه شاعر بزرگ ايران را از سرودن شعر فارسي بر حذر مي‌داشتند، مي‌گويد:

 

دئدين آذر ائلي‌نين بير يارالي نيسگيلي يم من

نيسگيل اولسام دا گولوم بير ابدي سؤيگيلي‌يم من

ائل مني آتسادا اؤز گولشنيمين بولبولي‌يم من

ائليمين فارسيجادا درديني سؤيلر ديلي يم من

ابديت گولويم من (7)

(ديوان تركي شهريار ـ ص 72)

 

سخن  در اين وادي را با بيان مؤخره‌اي  پيرامون اشعار تركي شهريار به پايان مي‌بريم:

شهريار شناسان معتقدند اين شاعر بزرگ زماني به سرودن شعر تركي آذري اقدام كرد كه به مقام والايي در شاعري دست يافته بود. او را در كشور مي‌شناختند و سخنانش زبان به زبان مي‌گشت.

به گواهي تاريخ زماني كه هنوز مجموعة كم نظير «حيدربابايه سلام» شهريار و ديگر اشعار تركي آذري او سروده نشده بود، در مراسم بزرگداشتي كه در دانشگاه تبريز براي شهريار برپا شد، دانشجويان و حتي مردم عوام براي ديدن شهريار، سرو دست مي‌شكستند.

 دكتر علي اكبر ترابي كه تحقيقات ارزنده‌اي در جامعه شناسي شعر شهريار دارد، معتقد است: «ديوان اشعار فارسي شهريار تأمين كننده نخستين مرحله از اشتهار شاعر به عنوان غزلسرايي بزرگ و اشعار حيدربابا فراهم آورنده بلند آوازگي او در نيمة دوم حيات است» (8)

 

روان شاد دكتر محمود پديده استاد فقيد دانشگاه تبريز نيز مي‌نويسد: «شهريار برخلاف اكثر تركان پارسي‌گوي كه كاملاً ترك بودنشان در شعر محسوس است، چون با اصطلاحات زبان فارسي آشنايي دارد، اگر كسي با او سابقه معرفت نداشته باشد، نسبت ترك بودن به او نخواهد داد ...» (9)

 

مي‌توان چنين نتيجه گرفت كه تلاش عده‌اي در معرفي شهريار بدين صورت كه او تنها با سرودن اشعار تركي به عنوان شاعر بزرگ در كشور مطرح شد، حركتِ مذبوحانه و احمقانه‌اي بيش نيست. يكي از اين افراد مي‌گويد: «شهريار را منظومة حيدربابا شهريار كرد. قبل از آن اگر نامي داشت(!) در رديف چند شاعر خوب زمان بود و عده‌اي (!)‌ادب دوستان دركش مي‌كردند و نامش را مي‌بردند. در بين عوام شهرت چنداني نداشت. ولي با انتشار اين مجموعه، آتشفشاني شروع به فوران كرد...»(10)

 

همين فرد در يك نتيجه‌گيري كودكانه ديگري مي‌گويد كه منظومة بلند و كم نظير حيدربابا «به تقاضاي عمّه و عمه‌زادگان» شهريار كه زبان فارسي نمي‌دانستند سروده شده است. اين فرد مي‌گويد: «منظومه‌اي كه براي خاطر فهم عمه و عمه‌زاده ... به زبان محاوره‌اي و ساده و بدون پيرايه سروده شده بود، شاهكاري از آب در آمد...» (11)

 

اين در حالي است كه رويكرد استاد شهريار به شعر تركي، علي‌رغم برخي از شاعران چپگراي همدورة وي «به دور از اغراض سياسي» و اهداف حزبي بود و اين گونه است كه «طرح حزب كمونيست شوروي براي اعطاي جايزه ادبي لنين به شهريار با هوشياري شاعر بزرگ ملي ايران با شكست مواجه شد» (12) .

 

توجه شهريار به عنوان يك ايراني دوستدار وطن، به شعر تركي، تنها از راه عشق به احياي زبان مادري بوده است. پس توان گفت كه چهرة ادبي شهريار از دو نيم رخ شعر فارسي و شعر تركي آذري تشكيل يافته است. هر دو سوي اين نيم‌رخ‌ها، صورت زيبا و دلنشين «شهريار ايران» را تشكيل مي‌دهند.

 

شهريار حتي به حدي مراقب نيفتادن در دام بيگانه‌گرايان بود كه در مصاحبه‌اي مي‌گويد: «لهجة تركي ما با ساير لهجه‌هاي زبان تركي متفاوت است. من سعي مي‌كنم به لهجة تبريز بنويسم. برخي لغات تركي هستند كه ... تركهاي ايران آن را نمي‌دانند... تا حدي كه برايم مقدور است از اين لغات استفاده نمي‌كنم.» (13)

 

شهريار اين مصاحبه را چنين به پايان مي‌برد. «تركي، فارسي، عربي هيچ يك به تنهايي نمي‌توانند وجود داشته باشند. زبانها همه بر يكديگر وابسته‌اند و هر يك به نحوي نقصي دارند... مهم اين است كه نبايد تعصب داشت». (14)

 

 -------------------------------------------------------------------------

 

پاورقی :

 

1-فرقه دمكرات آذربايجان به دستور استالين و به طور مشترك توسط ميرجعفر باقر‌اف و مير جعفر پيشه‌وري در دوازدهم شهريور ماه 1324 به طور علني و با انتشار بيانيه‌اي اعلام موجوديت و در 21 آذر ماه همان سال به طور رسمي با افتتاح مجلس به اصطلاح ملّي! آغاز به كار كرد.

 

2- ترجمه فارسی شعر : اي سرزمين قهرمانان، قفقاز سلام بر تو ! در عشق تو هنوز بسياري در ايران سرگردان و پريشان حالند. مادرم تبريز زماني كه من در گهواره بودم، مي‌گفت: فرزندم، بدان كه تو در آن سوي ارس خاله‌اي زيبا رو داري...ارس چون شمشيري به دست دشمن، ميانه ما را بريد و از هم جدا كرد. اگر او نيز فرزنداني دارد، بداند كه تو نيز در ياد مايي و فراموش نشده‌اي.

 

3- ترجمه فارسی شعر : اگر اهل كفر به ما اظهار تمايل كنند، بدان كه براي بهره‌گيري و نيل به مقاصد شوم خود  اين كار را مي‌كنند. بدانيد كه براي ما از اينها بيش از يك پالان كهنه و پاره نخواهد ماند.

 

4- ترجمه فارسی شعر : اي كبوتر سپيد، تو كه مرغ روشنايي‌ها هستي، چه رواست كه در لانه جغد منزل كني  و در ميان خفاشان  (= زمامداران كمونيست) زندگي نمايي؟!

 

5- ترجمه شعر: در جواني خيلي‌ها به دام مي‌افتند. زمستان از راه مي‌رسد و اثري از گسترندة دام و صيادها نمي‌ماند . يك روز آه و ناله  مظلومان به تيري تبديل مي‌شود و قلب ظلم را نشانه مي‌رود و صياد سر بر زين مي‌نهد. جوان با ديدن شيطان از راه به در مي‌رود. راه را گم كرده و سر به كوههاي مه آلود مي‌نهد.(اشاره به فرار از ايران) هر كس مؤمن به حق شد، عمر جاويد يابد. پس چه بهتر است سخن حق را قبول كنيم و در برابر بلايا صبر نماييم.

 

6-ترجمه شعر : اي فرزندي كه از دامان مام ميهن دور افتاده‌اي، به زادگاهت بازگرد. بازگرد كه مادر چشم به راهت نيز بازگشته است.

 

7- ترجمه شعر : گفتي كه من حسرت زخمديده مردم آذربايجانم. اگر حسرت هم باشم اي عزيز، معشوق و عزيز هم هستم.اگر حتي مردم مرا از خود برانند، من بلبل داستانسراي ايرانم. من شاعري هستم كه به زبان فارسي  نيز دردهاي جامعه‌ام را بازگو مي‌كنم. من گل ابدي هستم.

 

8-گامي در راستاي شهريار شناسي ـ ص 16

9-همان ـ ص 78

10-همان ـ ص 151

11-همان ـ ص 150

12-شهريار و شعر تركي ـ علي اصغر شعر دوست ـ ص 10

13-گفت و گو با شهريار ـ جمشيد عليزاده ـ ص 194

14-همان ـ ص 196

پاسخ به پورپیرار - ( ناصر خسرو ، شخصیت، اندیشه و آثار )

بلخ پایگاه و بنگاه ناب ترین اندیشه های ایرانی بوده است. بیش از هزار سال، دانش ها و هنرها از این دیار به سوی جهان جاری شده است. بلخ سرزمین نوبهار، دیار ابراهیم ادهم، شهید بلخی، ابومعشر بلخی، مولوی بلخی است.

ناصرخسرو بلخی دانشمند و فیلسوف و مبارز نیز از بلخ است.

ناصر خسرو بلخی یکی از نابغه‌های فکری و شاعر مشهور ادب فارسی، در قرن پنجم هجری (یازدهم میلادی) است. ابو معین ناصر پسر خسرو پسر حارث قبادیانی، شاعر، حکیم، نویسنده و جهانگرد مشهور و داعی بزرگ اسماعیلی در کیش اسماعیلی معروف به حجت خراسان در سال 394 در قبادیان بلخ (در شمال افغانستان امروزی) بر جهان چشم گشود.

وِیژگی های این دوران و تاثیر آن بر ناصرخسرو:

روزگار به سر آمدن دولت های مستقل و آزاده ایرانی! روزگار نابودی سامانیان و آل بویه! روزگار تازش ترکان به دستیاری تازیان بر آن همه دستاوردهای فرهنگی و اجتماعی.

 خبرت هست کز این زیرو زَبر شوم ُغزان


نیست یـکی پی ز خراسان که نشد زیـر و زَبُر

حكیم ابومعین ناصر بن خسرو حارث قبادیانی تا حدود 40سالگی در بلخ و در دستگاه دولتی غزنویان و سپس سلجوقیان به سر برد ولی اندك اندك آن محیط را برای اندیشه خود تنگ یافت و در پی درك حقایق به این سوی و آن سوی رفت تا این كه در چهل سالگی گویا به بهانه خوابی كه دیده بود، از دربار گریخت و عازم كعبه شد و پس از یك سفر هفت ساله كه چهار بار سفر حج و سه سال اقامت در مصر مركز خلافت فاطمی را در خود داشت به مذهب اسماعیلیه گروید و به عنوان حجت جزیره خراسان راهی سرزمین خود شد.

بقیه عمر ناصر خسرو در یك مبارزه بی‏امان با ستم و جهل گذشت .. متعصبان آن روزگار حضور ناصرخسرو در بلخ را برنتافتند و او را با تهمت های بددین، قرمطی، ملحد و رافضی از آن سرزمین به نیشابور و مازندران و سپس یمكان بدخشان آواره كردند.

ناصر خسرو متولد ناحیه قبادیان  است. وی گرچه در دوران شاهان غزنوی و سلجوقیان به سر برده اما نسبت به آن ها نفرت داشته است:

خاتون و بگ و تگین شده اکنـون

هر ناکس و بنده و پرستاری

دیوی ره یـافت انـدرین بوستـان

بدفعلی و ریمنی و غدّاری

بشـکـست و بـکـند ســروِ ِ آزاده

بنشاند بجای او سپیداری

و بازهم در باره ی غزان و ترکان که بر ایران تاخته و آن همه دستاوردهای باشکوه رستاخیز فرهنگی ایرانیان را بر باد داده و به خاک و حون کشیده بودند، دارد:

که اُوباشی همی بی خـان و بـی مـان

در او امــروز، خـان گشتند و خاتون

نبـاتِ پُـربـلا، ُغـّز است و قـبچـاق

کـه ُرسـته ستند بـر اطراف جیحون

هـمی خـوانند بـر مـنبر زمسـتی

خـطیبان، آفـرین بـر دیـو مـلعون

پس از آوارگی های زیاد و اذیت بسیاروی در یمگان بدخشان  وفات کرده است، آرامگاه  او درافغانستان قرار دارد.

تبلیغات ناصرخسرو علیه فقهای خشک اندیش و نیز خصلت سیاسی مبارزات او در حمایت از دولت فاطمیان مصر و دشمنی با رقیب سرسخت آنان (عباسیان بغداد) و همچنین مبارزه علیه مظالم ترکمانان سلجوقی، همه و همه، باعث شدند تا ناصرخسرو بزودی مورد دشمنی و تکفیر شریعتمداران قرار گیرد.


در سال 452 / 1060 با فتوی و تحریک فقهای بلخ، گروهی اُوباشِ متعصّب با کارد و دشنه و تیر و کمان به خانه ناصرخسرو شبیخون زده و "قصد جان او کردند". در این شبیخون، خانه و اموال ناصرخسرو تاراج شد و به غارت رفت:

ای زود گـــرد! گــنبد بـــررفتـــه!
خــانه وفـا بدست جفــا رفتـه
بــر مــن چــرا گماشتـه ای خــیره
چندین هـزار مستِ بــرآشفتـه
ایـن، دشنــه بـرکشیده هـمی تـازد
و آن، با کمان و تیر بــرو خفته
ایـنم کــند بخُطبــه درون نفریـــن
وانم، بنامه فریه  کند ُسفته
مـن خیــره مــانده زیرا با مستان
هر دو یـکی است گـفته و ناگفته


بدنبال این شبیخون، ناصرخسرو- به اجبار- متواری و در کوه های یمگان مخفی گردید:


من گشته هزیمتی به یمگانم در
بـی هیچ گــنه، شـده به زنهاری
چون دیو ببـُرد خان و مان از من
به زین بـه جهان نیافتم غـاری


یمگان، کوهی بلند و دشوارگذر است که تابستان های آن، گرم و غبارآلود و زمستان های آن، بسیار سرد و طاقت سوز است. محمد زکریای قزوینی از یمگان بعنوان "مکان مستحکم با عمارات عجیب" یاد کرده است.


ناصرخسرو تا پایان عمر در یمگان، محصور و محبوس ماند و بیشترِ اشعار و آثارش را در این تبعید 25 ساله تألیف کرد.

دوره ناصرخسرو از نظر توجه به متون زرتشتی و ادب و حکمت ایران قدیم دوره شاخصی در ادبیات ایران است چنانکه از رودکی تا فردوسی، شاعران  به صورتهای مختلف به  باورهای ایران قدیم اشاره کرده اند.بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان ایرانی بر آن شدند تا بار دیگر و در آستان یک رستاخیز فرهنگی و علمی که در دوران سامانیان و پس از آن ها به وجود آمده بود،  به گنجینه بزرگ دانش ها و اندیشه های ایران باستان باز گردند.

ناصرخسرو خواندن کتاب داستانهای شاهان ایران را ترغیب می کرده است چنانکه به پندنامه ها و خردنامه های ایشان توجه داشته است.

روشنایی نامه از آثار منسوب به ناصرخسرو  با بندهش از متون اساسی اندیشه مزدایی پیوند ژرفی دارد.

ناصر فاش گو و آشکار- بیان است. با قلمی برهنه بر بدی ها می تازد و در برابر آن همه زشتی و ناسزا که بر ایران پنجه انداخته است، پرچم آزادگی و خرد بر می افرازد.

 ویژگی دیگر هنر ناصرخسرو آن است که او بدون آن که مقلد کسی باشد بسیاری از اندیشه های تازه را در شعر فارسی پیش آورده که پیش از او سابقه نداشته است.

پس از دوره سامانیان و ستایشگران سخنور و سخن سنج آن، رودکی و فردوسی و پیروان آنها، زبان ادبی و دولتی به پیچیدگی رو نهاد و از سرچشمه خود یعنی زبان مردمی نسبتا دور شد. اما ناصرخسرو بر آن بود تا زبان پارسی را به دور از مدح و ثنا و پاکیزه نگه دارد و به نوشته خودش این در دری را زیر پای خوکان نریزد.

ناصر خسرو چون زبان شناس و داننده زبانهای گوناگون زمان خویش ، زبانهای عربی و یونانی را خوب فرا گرفته  بود. به خصوص آموزش و پژوهش در زبانهای دیگر و ماخذهای دینی و عرفانی . وی چنین نگاشته است:

"و آن چه در زمان من بود از فقه و اصول اقلام او اکثر را به مطالعه ضبط کردم و نهصد تفسیر به نظر زدم. و در این مدت پانزده سال دیگر گذشت. بعد از آن به دانستن زبان ثلاثه شروع کردم یعنی تورات موسی و انجیل عیسی و زبور داود علیه السلام...

معلم اول شمس القیس، معلم دوم شیمورانیس، معلم سوم بطلمیوس... و بعد از این چون جمله را گرداندم، علم ایمان... و مذهب در ضمیر و باطن و به حکمت و منطق و احکام الهی، طبیعی و قانون اعظم و طب و علم ریاضت و علم سیاست..."

وی آموزش و پژوهش ماخذها و ارزشهای  تمدن مسیحی و بودایی و غیره را بی واسطه ی ترجمه  مطالعه و از سرچشمه اصلی سیراب شده بود.

از دانش گسترده و بینش روشنگرانه  او  این که پس از مطالعات بسیار  بیان می دارد که  کتاب ها ی دینی همه یکی هستند و تفاوت اساسی تنها در کاربرد زبانها است. این نظر بشردوستانه ناصر خسرو در کتاب « وجه دین»  چنین روشن  بیان شده است:

"میان تورات و انجیل و قرآن به معنی هیچ اختلاف نیست مگر به ظاهر لفظ مثل و رمز خلاف هست. پس میان رومیان انجیل است و میان روسیان تورات و میان هندوان صحوف ابراهیم."

 ناصر خسرو در باره خود چنین می‌گوید:


گه نرم و گه درشت چون تیغ/ پند است نهان و آشکارم


با جاهل و بی خرد درشتم/ با عاقل نرم و برد بارم

 

ناصر در سفرنامه رویدادها  را با بیطرفی و بی غرضی تمام نقل می‌کند. اما زمانی‌که به زادگاهش بلخ می‌رسد و به امر دعوت به مذهب اسماعیلی مشغول می‌شود، ملّاها و فقها سد راه او شده و عوام را علیه او تحریک نموده، خانه و کاشانه‌اش را به‌نام قرمطی، غالی و رافضی به آتش کشیده قصد جانش می‌کنند. به این سبب  اشعار او اندکی  تغییر می‌کند.

 مناعت طبع، بردباری و عزت نفس دارد امابه سبب گرایش به مذهب اسماعیلی و وظیفه‌ای‌ که به ‌وی واگذار شده بود و نیز رویارویی با علمای اهل سنت و فقهای فریبکار و بد اندیش و با سلجوقیان و خلیفگان بغداد که مخالفان سرسخت اسماعیلیان و انسان ها بودند، ستیز و پرخاشگری در وی بیدار شده وبه فقیهان و دینمداران روزگار می‌تازد و رسوایشان می سازد .

ناصر خسرو همانگونه که اشاره کردم به زبان مردم نزدیک می شود و تلاش دارد تا زبان را از پیچیدگی های درباری برهاند:

ز مردم زاده ای با مردمی باش،

چه باشد دیو بودن؟ آدمی باش!

داستان از ماست که برماست، نمونه ای از کارهای ارجمند ناصر خسروست:

روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست

 واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست

.........................................

........................................

ناگـه ز کـمینگاه یکی سـخت کمانی

 تیری ز قضاو قدر انداخت بر او راست

بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز

 وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست

بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی

 وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست

گفتا عجبست اینکه ز چوبست و ز آهن

 این تیزی و تندی و پریدنش کجا خاست

چون نیک نگه‌کرد ، پر خویش بر او دید

 گفتا: ز که نالیم که از ماست که بر ماست

 

وی همواره مردم را از جنگ و کشتار و بدی دور می دارد:

 

چون تیغ به دست آری، مردم نتوان کشت،

نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت.

او بر آن بود که دامنه نثر فراخ تر است و هرجا مسایل بس مهم فلسفی پیش امده به نثر روی آورده است ،لیکن در داخل آن شعر را نیز وارد می سازد. نمونه ی برجسته این گونه نگارش و پژوهش  «جامع الحکمتین» است که بیان موضوع ها  به نثر است وگاهی  شعر نیز دیده می شود. در داستان «اندر زنده بودن عالم و مردنی بودن جاهل» یک غزل آمده است که بسیار پر معنی و خردمندانه است:

بجو و بنویس آن گه بخوان و بپرس،

پسش بیاموز آن گه بدان و بر دل کار...

 

ناصر خسرو  مبارزی خردورز  است و سر سازگاری با جاهلان و ستمکاران ندارد. عصر و زمانه ی ناصر، روزگار خردورزانی چون خیام و رازی و ابن سیناست. گرچه نخست در دربار است و سپس که با پند نمی تواند درباریان را تغییر دهد رو به سوی فقیهان می آورد، اما به زودی از اینان نا امید شده و فریاد بر می دارد:

از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم

کز بیم مور در دهن اژدها شدم

و همه جا فقیهان ارتجاع زده و گم کرده راه را اژدها و ابلیس می خواند و مردم را از فریب آنان و شاهان بر حذر می دارد:

فعل، همه جُور گشت و مـکر و جفـا
قـول، هـمه زرق و غـدر و افسون شد
چاکر ِ نان پاره گشت فضـل و ادب
علـم بـه مکـر و بـه زرق معجــون شـد
زهد و عدالت، ُسفال گشت و حَجَر
جـهل و سَفــه، زرّ و ُدرّ مکنون  شـد
سر به فلک بر کشید بی خِرَدی
مـردمی و ســروری در آهـون  شــد
بـاد ِ فـرومــایـگی وزیــد، وزو
صـورت نیـکی نــژند و محــزون شـــد
خاک خراسانم چو بود جای ادب
مـعدن دیــوانِ نــاکس اکــنون شـــد

 و باز هم در باره ی فقیهان عصر خود دارد:

دشمن  عـــــاقلان بی گنه  انـــد  

                زانکه   خود  جاهل  و گنه  کارند

همه    دیدار   و    هیچ   فایــده   نه 

             راست   چون   سایه ی     سپیدارند

منبر    عالمان      گرفته       ستند

                این   گروهی   که    از   درِ  دارند

روز   بازار   ساخته   است  ابلیس

                 وین    سفیهانش    روی    بازارند

کـــی شــــود دردمند    درست

                     زین   طبیبان   که   زار  و بیمارند؟

بر  دروغ   و  زنا   و  می خوردن

                     روز   و  شب  همچو  زاغ  ناهارند؟

ور    ودیعت     نهند    مال   یتیم 

                   نزد      ایشان،      غنیمت    انگارند

گر   درست   است   قول    معتزله 

               این       فقیهان     به جمله     کفارند

فخر  دانا    به   دین  بود  وینهــــا

                   عیب   دین  اند  و علم   را    عارند

و در باره ی فقیهان و زاهدانی که با استفاده از قران و آیات به خدمت ستم و جهل کمر بسته و بر گرده ی مردم سوار شده و بذر کینه و دروغ وریا می پاشند آورده است:

هر   روز   یکی     لباس  نو   پوشد 

              از      فریب       نو       خریداری

روزی   سقطی   شکار   او      باشد    

        روزی   شاهی   و   نام     بر داری

فرقی    نکند    میان   نیک  و    بد 

               مستی    نشناسد  او  ز  هشیاری

ماری  است کز وکسی نخواهد رست

           از   خلق   جهان    به جمله    دیاری

زین   پیش   جز   از   وفای    آزادان

              کاریش      نبود       نه    بیاواری

مر   طغرل    ترکمان    و  چغری  را   

           با   تخت    نبود  و  با  مهی کاری

استاده    بُدی     به    بامیان   شیری 

          بنشسته   به   عز  در   بشیر شاری

بر  هر   طرفی   نشسته    هشیاری   

         گسترده    به    داد    و  عدل آثاری

از   فعل   بد    خسان    این     امّت   

           ناگاه     چنین    بخاست   آواری

ابلیس   لعین    بدین     زمین   اندر 

              ذرّیت     خویش    دید       بسیاری

یک    چند    به   زاهدی  پدید آمد      

            بر   صورت   خوب   طیلسان  داری

بگشاد     بدین       درون      حلیت    

            بر  ساخت  به  پیش  خویش  بازاری

گفتا  که « اگر  کسی  به  صد دوران 

            بوده   است    ستمگریّ    و   جباری

چون    گفت    که    لا   اله  الا   الله    

          نایدش    به    روی    هیچ   دشواری»

تا   هیچ   نماند   ازوُ    بدین   فتوی

                در   بلخ   بدیِ   و    نه    گنه کاری

وین   خلق   همه  تبه  شد  و  بر زد   

           هر   کس   به   دلش ز  کفر مسماری

هر زشت   و  خطای تو  سوی  مفتی  

          خوب  است  و  روا  چو  دید  دیناری

ور   زاهدی   و   نداده ای   رشوت  

               یا   بیش    درست    همچو    دیواری

گوید  که « مرا   به   درد   سر  دارد      

           هر  بی  خردیّ   و   هر   سبکساری»

گوید  که « نبود   مر    خراسان   را     

              زین  پیش  چو  من  سری و دستاری»

ناصر خسرو در اشعار خود همه جا در ستایش خرد سخن می راند:

درخت تو گر بار دانش بگیرد

به زیر آوری چرخ نیلوفری را

و هم پای آن زاهدان و فقها را که به نام علما به فریب و پراکندن جهل و نادانی مشغولند سرزنش و نکوهش می کند:

ای حیلت سازان! ُجهلای علما نام!
کــز حیلـه مر ابلیس ِ لعین را وزرائید
ایــزد چو قضــای بد بر خلق ببـارد
آنـگاه شما یکــسره در خورد قضـائید
چون ُحکم فقیهان نَبوَد جز که به رشوت
بی رشوت هر یک ز شما خود فقهائید
گر راست بخواهید چو امروزِ فقیهان
تـزویرگــرانند شمـا اهــل ریـائــید
چون خصم سر ِ کیسه رشوت بگشاید
در وقـت، شما بند شریعت بگشــائید

ناصر خسرو ستایشگر بزرگ طبیعت نیز هست. در وصف بهار از قصاید عالی اوست:

آمد بهار و نوبت سرما، شد

وین سالخورده گیتی برنا شد

آب چو نیل برکه اش میگون شد

صحرای سیمگونش خضرا شد...

 آثار ناصر خسرو

((پس از آن جا به جوزجان شدم و قریب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی. شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت: "چند خواهی از این شراب که خرد از مردم زائل کند، اگر به هوش باشی بهتر". من جواب گفتم که "اندوه دنیا کم کند." جواب داد که "بی خردی و بی هوشی راحتی نباشد... بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را بیافزاید." گفتم که "من این را از کجا آرم؟" گفت: "جوینده یابنده باشد. ))

یکی از با ارج ترین کارهای وی سفرنامه است:

سفرنامه، شرح سفر  ناصرخسرو است كه در  آن با برادرش و غلامى هندو از بیش از صد شهر عبور مى كند واز شرایط و اوضاع و احوال سفر یادداشت هایى برمى دارد. علت سفر نیز خوابى است كه وى در سن چهل و دو سالگى مى بیند و تصمیم مى گیرد از شغل دبیرى در دستگاه سلجوقیان استعفا دهد و به حج برود. سفرنامه یك اثر تبلیغى و ترویجى است كه مخاطب آن مردم معمولى هستند. این كتاب بسیار روان نوشته شده و ناصرخسرو سعى كرده چیزهایى را كه دیده است به طور خلاصه گزارش دهد. در این سفر ناصرخسرو از مرو به سرخس رفته و سپس از نیشابور، بسطام، سمنان، رى، قزوین، خرزویل، خندان، شمیران، سراب، سعیدآباد، تبریز، مرند، خوى (در ایران)، بركراى، وان، وسطان، اخلاط، بتلیس، ارزن، میافارقین، آمد (دیار بكر)، حران، قرول، سروج (در تركیه)، منبج، حلب، جند قنسرین، سرمین، معره النعمان، كویمات، حما ، عرقه، طرابلس، قلمون، طرابرزن، جبیل، بیروت، صیدا، صور (در سوریه)، عكا، طبریه، حیفا، قیساریه، رمله، بیت المقدس (در فلسطین آن زمان) دیدن مى  كند كه تا این جا یك سال از آغاز سفر او مى گذرد. ناصرخسرو پس از رسیدن به بیت المقدس، ۳۴ روز در آن جا مى ماند و توصیف جالبى از بیمارستان این شهر، مسجد صخره و مسجد اقصا به دست می دهد. سپس به بیت اللحم، حبرون (در فلسطین)، عرعر، وادى القراى، مدینه و مكه  رفته و حج مى گزارد. سپس به بیت المقدس رفته و از آنجا به قاهره مى رود.


در مدت سه سالى كه ناصرخسرو در قاهره بوده است براى بار دوم و سوم و چهارم با كشتى به حج مى رود. در سفر چهارم ناصرخسرو پنج ماه و ۱۹ روز در مكه مى ماند سپس تصمیم مى گیرد به بلخ بر گردد، اما این بار از مسیر پیشین، باز نمى گردد. زیرا او اكنون یك مبلغ جدى مذهب اسماعیلى شده بود و خطر آن مى رفت كه به جرم قرمطى بودن جان خود را از دست بدهد. او مسیر دیگرى را انتخاب مى كند كه در قلمرو سلجوقیان نیست. این مسیر از طریق طائف، فلج، یمامه، لحساء (الاحساء)، بصره، آبادان، مهروبان، ارجان (نزدیك بهبهان)، لوردغان، خان لنجان، اصفهان، نایین، طبس، تون، قائن، سرخس، مروالرود، سمنگان به بلخ منتهى مى شود. سفر او شش سال و هفت ماه و بیست و دو روز طول مى كشد و با حساب مسیرهاى فرعى سه هزار فرسنگ مى شود.


هنگامى كه ناصرخسرو به راه مى افتد هنوز به مذهب شیعه اسماعیلى نگرویده بود، اگرچه ممكن است تمایلاتى به آن داشته است اما پس از بازگشت از حج یك مبلغ رسمى مذهب اسماعیلیه مى شود. ناصرخسرو مدتى در بلخ مى ماند و به تبلیغ مذهب اسماعیلیه مى پردازد، اما به علت این كه سلجوقیان سنى بوده اند با او مخالفت كرده و در صدد آزار وى برمى آیند و او مجبور مى شود آن جا را ترك كرده و به دره یمگان در كوه هاى بدخشان روى آورد و در پناه امیرى بقیه زندگى خود را دور از شهر و دیار و در غربت بگذراند.

ناصرخسرو اولین كسى است كه سفرنامه حج نوشته است. 

ماركوپولوى مشهور ۲۲۴ سال پس از ناصرخسرو سفرنامه خود را نوشته و به هیچ وجه دقت ناصرخسرو را ندارد .

ناصرخسرو در كتاب سفرنامه ، اطلاعات گرانبهایى در مورد دنیاى اسلامى نیمه اول قرن پنجم هجرى مى دهد، زیرا او از مهمترین مراكز علمى و دینى آن زمان بازدید كرده است. وى در سفرنامه در مورد فاصله شهرها، وضع شهرها، نوع لباس و خوراك مردم، واحد پول، وضعیت حكومت ها، مردم سرشناس و مشهور، ساختمان ها، آداب و رسوم مردم، صنایع و كشاورزى، وضع آبیارى و باغ ها، نوع خرید و فروش و واحد پول شهرها، معتقدات دینى و سیاسى، عادات و رسوم اجتماعى مردم مناطق مختلف، حوادث و وقایع تاریخى، وضع امنیت و آبادى شهرها و راه ها و جمعیت شهرها، اطلاعات گرانبهایى مى دهد و همانند یك پژوهشگر امروزین اندازه مى گیرد و آمار مى دهد. انبوه اطلاعات، آمار و ارقامی كه در سفرنامه است اطلاعات گرانبهایى در زمینه ادبیات، جامعه شناسى، زبان شناسى، جغرافیا و تاریخ دوران او در اختیار ما مى گذارد. ناصرخسرو مشاهده گر دقیق و دانشمندى جدى است.

 زبان سفرنامه نیز زبان روان و ساده و پاکیزه ای است. ناصرخسرو تا آنجا كه مى تواند فارسى مى نویسد و دستور زبان پارسى را به كار مى گیرد و واژه هاى فارسى بیشمارى را به كار مى گیرد كه زبان فارسى امروزین مدیون اوست. سفرنامه نتیجه یادداشت   هاى روزانه ناصرخسرو است. ناصروخسرو به عنوان شخصى خردگرا و مشاهده گر دقیق، بارها در متن كتاب وقتى از زبان دیگران چیزهاى عجیب و غیرعقلانى را تكرار مى كند كه خود آنها را باور ندارد مى گوید: «العهده على الراوى» (صفحه ۳۰ سفرنامه) «و بعضى كه شنیدم و نوشتم عهده آن بر من نیست.» (صفحه ۹۳ سفرنامه) . در پایان كتاب مى نویسد: «این سرگذشت آنچه دیده بودم به راستى شرح دادم و بعضى كه به روایت ها شنیدم، اگر در  آنجا خلافى باشد، خوانندگان از این ضعیف ندانند و مواخذت و نكوهش نكنند.» این عالى ترین جنبه فكرى یك فرد دانشورز را نشان مى دهد.

 چند نکته :


ناصر خسرو از درجات هفتگانه اسماعیلیان، درجات مستجیب، مأذون وداعی را پیمود و به درجه حجتی رسید و از سوی امام فاطمی اداره قسمت خراسان (یا "جزیره خراسان" در تقسیمات اسماعیلیان) بدو واگذار شد.

ناصرخسرو شعرهای خود را در قالب قصیده گفته و از غزل گریزان است. او بارها از غزل‌سرایان روزگار خود انتقاد كرده است. او می خواهد تا با شعر مردمان را روشن سازد و در همه جا از خرد و دانش ستایش کرده  و از تقلید و تعصب دور داشته است.

او به همان اندازه كه ستایش امیران و فرمان‌روایان را نادرست می‌داند، غزل‌سرایی برای معشوقان و دلبران را نیز بیهوده می‌داند. بی‌‌گمان او شیفته‌ی خردورزی است و شعری را می‌پسندد كه شنونده را به فكر كردن وادارد. از این روست كه چنین می‌گوید:

 

اگر شاعری را تو پیشه گرفتى            یكی نیز بگرفت خنیاگری را

تو برپایی آن‌جا كه مطرب نشیند           سزد گر ببری زبان جری را

صفت چند گویی به شمشاد و لاله      رخ چون مه و زلفك عنبری را

به علم و به گوهر كنی مدحت آن را      كه مایه‌ست مر جهل و بد گوهری را

به نظم اندر آری دروغی طمع را            دروغست سرمایه مر كافری را

پسنده‌ست با زهد عمار و بوذر            كند مدح محمود مر عنصری را

من آنم كه در پای خوكان نریزم            مر این قیمتی در لفظ دری را

 

دستاورد بیست و پنج سال تبعید این آواره ی یمگانی، بهترین اشعار و نوشته های اوست که راه نجات مردمان را در دانش و تجربه و مهر و مدارا یافته است. از کتاب زادالمسافرین که در یمگان نوشته شده بر می اید که در این زمان گرچه در مسایلی چون جبر و اختیار، وی عقل و اختیار انسانی را برگزیده است؛ اما آیین و شیوه ی خود را راه نجات می داند. به روی اما انتخاب اختیار و خردورزی و داد خواهی وی در خور توجه بسیار و دستاورد بزرگی در تاریخ اندیشه ی ایرانی است:

 

از جان و تنت ناید،الا که همه خیر

چون عقل بود بر تن و بر جان تو سالار

***

هر که جان خفته را از خواب جهل آوا کند

خویشتن را گرچه دون است ای پسر والا کند

***

خوب یکی نکته یادم است ز استاد

گفت: نگشت آفریده چیز،به از داد

 

ناصرخسرو دارای نوشته های بسیار بوده است، چنانچه خود درین باره گوید:

منگر بدین ضعیف تنم زانکه در سخن / زین چرخ پرستاره فزونست اثر مرا

آثار ناصرخسرو عبارت اند از:

·                     دیوان اشعار فارسی

·                     دیوان اشعار عربی (که متاسفانه در دست نیست). خود درباره دو دیوان فارسی و تازی چنین گوید:

بخوان هر دو دیوان من تا ببینی / یکی گشته باعنصری، بحتری
یا:
این فخر بس مرا که به هر دو زبان / حکمت همی مرتب و دیوان کنم

 

·                     جامع الحکمتین - رساله ایست به فارسی، در بیان عقاید اسماعیلیان.

·                     خوان الاخوان -  به نثر در اخلاق و حکمت .

·                     بستان‌العقول و دلیل المتحرین که از آنها اثری در دست نیست.

·                     زادالمسافرین - کتابی  در بیان حکمت به نثر.

·                     گشایش و رهایش - رساله‌ای است به نثر روان فارسی، شامل سی پرسش و پاسخ آنها.

·                     وجه دین - رساله ایست به نثر در مسائل کلامی و باطن و عبادات و احکام شریعت.

·                     سفرنامه - این کتاب مشتمل بر مشاهدات سفر هفت ساله ایشان بوده و یکی از منابع مهم جغرافیای تاریخی به حساب می‌آید.

·                     سعادت‌نامه - رساله ایست منظوم شامل سیصد بیت.

·                     روشنایی‌نامه - این رساله نیز به نظم فارسی است.

به  غیراز کتابها و رساله‌های فوق کتابها و رساله‌های دیگری نیز به حکیم ناصرخسرو نسبت داده شده‌اند که بسیاری از خاورشناسان که راجع به احوال و آثار وی پژوهش کرده‌اند در وجود آنها تردید دارند. نام این کتابها و رسالات عبارت است از: اکسیر اعظم، در منطق و فلسفه و قانون اعظم؛ در علوم عجیبه - المستوفی؛ در فقه - دستور اعظم - تفسیر قرآن - رساله در علم یونان - کتابی در سحریات - کنزالحقایق - رساله‌ای موسوم به سرگذشت یا سفرنامه شرق و رساله‌ای موسوم به سرالاسرار

کنگلو ، قلعه یا نیایشگاه ساسانی

                                                                               

 

 قلعه کنگلو در سواد کوه مازندران واقع شده است و باستان شناسان برای دستیابی به راهی مناسب، اطراف این قلعه تاریخی را مورد گمانه‌زنی قرار دادند
۱)قلعه کنگلو در سواد کوه مازندران واقع شده است. بناي کنگلو از شمال به کوهي رفيع و صخره‌اي به‌نام "خِرنرو" چشم‌انداز دارد. اين کوه بيش از 3 هزار متر از سطح دريا ارتفاع دارد و سحرگاهان آفتاب بر سه تيغ آن مي‌دمد. واژه "خِرنرو" با کمي تغيير در زبان پهلوي به معناي جوهر خورشيد است. صليب شکسته، يا شکل علامت بعلاوه از نقش‌ مايه‌هاي اصلي ايراني شناخته شده که در ارتباط با نماد خورشيد است و در آيين مهري از جايگاه خاصي برخوردار است. 

پیش از این تصور می‌شد که قلعه کنگلو دژی ساسانی است که بر روی کوهی طبیعی واقع شده است. 

۲)پیش از این تصور می‌شد که قلعه کنگلو دژی ساسانی است که بر روی کوهی طبیعی واقع شده است.سازه کنگلو بنايي از جنس لاشه سنگ، گچ و ساروج با پلاني بيضي شکل و برج مانند است، که زير بنايي حدود 50 متر مربع دارد. اين بنا در سه طبقه ساخته شده است و اکنون سقف‌هاي آن فروريخته است.

تازه ترین مطالعات باستان شناسی این احتمال را قوت بخشیده است که کنگلو نیایشگاهی از دوره ساسانی باشد
۳)تازه ترین مطالعات باستان شناسی این احتمال را قوت بخشیده است که کنگلو نیایشگاهی از دوره ساسانی باشد. زايش مهر از پاره سنگ تصور مي‌شود. بناي کنگلو از شمال به کوهي رفيع و صخره‌اي به‌نام "خِرنرو" چشم‌انداز دارد. اين کوه بيش از 3 هزار متر از سطح دريا ارتفاع دارد و سحرگاهان آفتاب بر سه تيغ آن مي‌دمد. واژه "خِرنرو" با کمي تغيير در زبان پهلوي به معناي جوهر خورشيد است. صليب شکسته، يا شکل علامت بعلاوه از نقش‌ مايه‌هاي اصلي ايراني شناخته شده که در ارتباط با نماد خورشيد است و در آيين مهري از جايگاه خاصي برخوردار است

تازه ترین مطالعات باستان شناسی این احتمال را قوت بخشیده است که کنگلو نیایشگاهی از دوره ساسانی باشد
۴)نيايشگاه‌هاي مهري معمولا در داخل غارها يا فضاهاي گودتري که پشت به سطح اطراف هستند احداث مي‌شدند. در اين فضاها روزنه‌اي به طرف آفتاب باز مي‌شد. سازه کنگلو بنايي با پلاني بيضي شکل و برج مانند است، که زير بنايي حدود 50 متر مربع دارد. اين بنا در سه طبقه ساخته شده است و اکنون سقف‌هاي آن فروريخته است. باقي مانده اين بنا نشان مي‌دهد که طاق‌هاي رايج ساساني در آن به کار رفته است و دو بازو و برج به جهت جلوگيري از رانش، از دو سمت به آن الحاق شده است.

 کشف گور ساسانی پهلو خواب در نزدیکی کنگلو، که داخل قبری معماری شده به صورت چهارچینه سنگی خوابانده شده بود تعجب باستان شناسان را بر انگیخت.
۵)کشف گور ساسانی پهلو خواب در نزدیکی کنگلو. 
معماري گور ياد شده با لاشه سنگ و ملات گل انجام پذيرفته است و در اين گور مرده را با دستان نزديک به دهان و زانوهاي جمع شده به پهلوي چپ و به سمت غرب گذاشته اند.» اين شيوه تدفين که از زمان پيش از تاريخ سابقه داشته، با توجه به کشف جديد هيات مشخص شد که تا سده هاي آغازين دوره اسلامي در مازندران ادامه داشت.

در این گور اشیاء فراوانی از قبیل ظروف سفالی و انگشتری کتیبه دار کشف شد.
۶) تصویری دیگر از گور ساسانی کشف شده در قلعه کنگلو . باستان شناسان در این گور اشیاء فراوانی از قبیل ظروف سفالی و انگشتری کتیبه دار کشف کردند. روي نگين يکي از انگشترها نقشي شبيه به خورشيد شش‌پر بدست آمد که مي‌تواند نماد خورشيد و يا مظهر گرودنه و ارابه الاهه ناحيد، از مظاهر آيين مهري باشد.

 روي اين انگشتر نوشته اي به خط پهلوي متقدم ساساني نقر شده است که متن آن توسط "رسول بشاش"، استاد زبان هاي باستاني خوانده شده است.
۷) ازجمله اشياء کشف شده در کنار اين اسکلت، انگشتري نگين دار از جنس عقيق که کاربري مهر داشته است. روي اين انگشتر نوشته اي به خط پهلوي متقدم ساساني نقر شده است که متن آن توسط "رسول بشاش"، استاد زبان هاي باستاني خوانده شده است.»

 خط نوشته روي انگشتر "فرخي" يا "فرحي" خوانده شده است و احتمال مي رود که نقر آن طلب شکوه و جلال براي صاحبش بوده است.
۸)در اين ميان مي‌توان به انگشتري کتيبه‌دار نيز اشاره داشت که نوشته آن "فرخي" يا "فرحي" خوانده مي‌شود. اين واژه روي انگشتر به صورت ترکيب به هم پيوسته حروف پهلوي انجام پذيرفته و ما مي‌دانيم که ترکيب حروف پهلوي، به اين شيوه مربوط به سده 4 ميلادي است و اين زمان اوج گسترش مهرپرستي در ايران و اروپا محسوب مي‌‌شود.»

 سرو یکی از نمادهای مهری است که روی این انگشتر با ظرفت چشمگیری حک شده است.

۹)سرو یکی از نمادهای مهری است که روی این انگشتر با ظرفت چشمگیری حک شده است.

 

 

شهر ساسانی گور

شهر ساساني گور در 50 كيلومتري شرق ميمند و 6 كيلومتري شمال فيروزآباد واقع شده واقع شده است. این شهر نخستين شهر دايره اي شکل ايران محسوب مي شود که به دستور اردشیر بابکان ساحته شده است. کاوش هاي باستان شناسي در اين شهر ساساني براي نخستين بار در سال جاري توسط ديتريش هوف، باستان شناسي آلماني آغاز شده است. اين شهر چهار دروازه اصلي داشته است. اين دروازه ها عبارتند از باب مهر که از طرف شرق باز مي شده است، باب بهرام که از طرف غرب باز مي شده است، باب هرمز که دروازه شمالي محسوب مي شده و در آخر نيز باب اردشير که از طرف جنوب باز مي شده است.

 آرامگاه شاهزادگان ساساني با کف منقوش

 رصدخانه شهر گور:

قدیمی‌ترین رصدخانه ایران، در کنار نقوش رنگی شاهزادگان ساسانی در شهر گور فیروزآباد قرار دارد. این رصدخانه شاهکاری از دانش ایران در آن عصر محسوب می‌شود. پروفسور «دیتریش هوف» در حفاری شهرگور فیروزآباد فارس به سازه‌ای دایره‌ای‌شکل رسید که پس ‌از مطالعه، مشخص شد، قدیمی‌ترین نمونه از رصدخانه‌های به‌دست آمده در ایران و از آن دوران ساسانی است. نمونه‌های همانندی از این سازه در دهلی و جیپور هند هست؛ ولی باتوجه به این‌که رصدخانه مراغه مربوط به دوره ایلخانان مغول و نزدیک سیصد سال پس‌از رصدخانه شهرگور بنا شده است، این سازه، قدیمی‌ترین رصدخانه ایران به‌شمار می‌رود.

 برج ستاره‌شناسی پیدا شده در شهر گور، از خشت و گل و کاملاً تندرست است. قطری نزدیک ۶۵/۵ متر دارد که روی آن، ۱۲ نشانه از علامت‌های بکار گرفته شده در اندازه‌گیری‌های رصدی و سکوهایی نموداری، هست.حتمال می‌رود که سازه دایره‌یی‌شکل شهر گور برای نصب دستگاه‌های سینوسی به‌کار می‌رفته و بلندی دیواره‌های آن که بدون سقف بنا شده، نزدیک ۶۵ سانتی‌متر بوده است.

 

۱) از جمله یافته های مهم باستان شناسی در شهر گور، کشف دروازه تخت نشین بوده است که شباهت زیادی به سر درهای تخت جمشید دارد.

 

۲) نقش یکی از شاهزادگان ساسانی بدست آمده از شهر گور

 

 

۳) برای نخستین بار کف منقوشی از اوایل دوره ساسانی در شهر گور بدست آمد.

 

 

۴) چهار شاهزاده ساسانی برای اولین بار روی یکی از دیوارهای بدست آمده از این شهر کشف شد.

 

 

۵ ) این چهار شاهزاده را دو زن و یک مرد جوان به همراه نوجوانی تشکیل می دهند. سبک این نقاشی ها تاثیر نقاشی اشکانی را نشان می دهد.

 

۶) رنگ های به کار رفته در این کف همچنان سالم هستند و توجه ساسانیان را به استفاده از رنگ های متنوع در معماری نشان میدهد.

  

۷- نمایی از شهر ساسانی گور

 

تناقضات ناصر پورپیرار - بخش چهارم ( لباس پادشاهان ساسانی )

 ابندا  توجه شما را به نوشته ای از ناصر پورپیرار در خصوص امپراتوری ساسانی جلب می نمایم و سپس چند تصویر مستند، که کاملا بی پایه و اساس بودن این ادعای وی را  به اثبات می رساند. 

 

ستون پیامهای خوانندگان وب لاگ حق وصبر يکشنبه 9 مهر1385 ساعت: 23:4
نوشته شده توسط : ناصر پورپیرار :
 
 
  " آِقای رضا. همین مصاحبه عدل برای اثبات قلابی بودن امپراتوری ساسانی کافی است. کسی باید از این در گل ماندگان سئوال کند که چرا یکی از آن لباسهای معروف که میگوید در کمد لباس رومیان و گنجینه ی کلیساها پیدا می شود بر تن یکی از این همه آدمهای سنگی که میگویند شاهان ساسانی اند، دیده نمیشود؟! اگر مرده ای به نام هخامنشی با آن نشست لندن جان گرفت، این نشست پاریس نیز قادر خواهد بود که بر اسکلت پوسیده ی ساسانیان گوشت برویاند. مطمئن باشید همان طور که تجمع لندن گند هخامنشیان را بیش تر در جهان پراکند، پاریس هم به حفر گودال عمیق تری برای دفن ساسانیان مشغول است. خردمندان جهان به عقل خود رجوع می کنند نه نمایشات و نقاشی های تخت جمشید و کوزه های چینی که به جای ساسانی قالب می زنند. "
 
 
 پاسخ به ادعای دروغ ناصر پورپیرار : 
 
تصویر ذیل نشان سیمرغ بر لباس ابریشمی دوره ساسانیان را نشان می دهد، درست همانند همان لباسی که در نقوش خسرو پرویز و یزدگرد سوم در کرمانشاه و سمرقند دیده می شود.
 
 با سپاس
                                                             لباس ابریشمی ساسانی - موزه پاریس
          نقشی از ساسانیان - سمرقند
 
 
 
 
 
 

صحنه شكار گوزن - طاق بستان / تصویر پائین) :

اين صحنه در قابي به طول 80/5 متر و عرض 90/3 متر حجاري شده است . در اين صحنه فيل باناني در سه رديف ، گوزن ها را از طريق دروازه اي كه در سمت راست حصار تعبيه شده به داخل شكارگاه رم مي دهند . اين گوزن ها به دنبال چند گوزن دست آموز كه روباني در گردن دارند ، در حال فرار مي باشند . در درون شكارگاه شاه سوار بر اسب در سه قسمت نمايش داده شده است . در قسمت بالا ، شاه سوار بر اسب ، آماده براي شكار مي باشد . او شمشيري مرصع به كمر آويخته و كماني بر گردن دارد . در پشت سر او زني ديده مي شود كه چتري در بالاي سر شاه گرفته است . در پشت سر شاه ، سه رديف زن نقش شده است دو رديف اول به حالت احترام ايستاده اند و رديف سوم نيز در حال نواختن آلات موسيقي مي باشند . در مقابل شاه عده اي از رامشگران برروي سكويي نشسته اند .

 

 
 

(نقش سوار كار- طاق بستان / تصویر پائین) :

در بخش پائين ديوار انتهاي ايوان ، نقش مرد سواره اي حجاري شده كه حريفي پيش روي ندارد . اين سوار با صورتي سه ربعي و بدني تمام رخ سوار بر اسب قوي هيكلي است . اين شخص كلاه خودي بر سر دارد كه تمام صورت و گردن او را مي پوشاند ؛ به طوري كه فقط چشمان او مشخص است ؛ همچنين بر روي كلاه خود تاجي قرار دارد . بر روي پايه اين تاج ، نواري وجود دارد كه به وسيله دو رديف مهره هاي مرواريدي تزئين شده است . اين نوار در پشت سر به وسيله پاپيوني بسته شده است . همچنين دو رشته روبان افراشته به آن متصل است . حاشيه فوقاني تاج نيز به وسيله شيارهاي عمودي تزئين شده است . در بالاي تاج موهاي سر او به صورت انبوه و بدون پوشش رها شده كه به وسيله يك پاپيون و دو روبان بسته شده است 

اين شخص پيراهن بلندي بر تن دارد كه به وسيله نقش مرغ و ارغن تزئين شده است . بر روي پيراهن زره اي زنجير باف پوشيده كه تا روي زانو ادامه دارد . به دور كمر او كمر بندي بسته شده كه به وسيله طرح هاي دايره اي تزئين شده است . در قسمت پائين كمربند ، حمايلي بسته كه به وسيله طرح هاي هندسي به شكل لوزي و دايره تزئين شده به اين حمايل تيرداني آويخته است 

اين شخص نيزه بلندي در دست دارد و سپر مدوري براي دفاع در پيش رو گرفته است . صورت و سينه اسب به وسيله زره اي تيغه اي پوشيده شده است . بر روي اين زره نيز منگوله هايي آويخته است . همچنين بر روي كپل اسب منگوله اي آويخته است كه بر روي آن نقش انسان سه سر ديده مي شود

بسياري از مورخين و جغرافي نويسان دوره اسلامي چون ابن فقيه ، ابن رسته ، ابودلف و ياقوت حموي نقش اين اسب سوار را خسرو پرويز معرفي كرده اند كه سوار بر اسب معروفش شبديز است.
 
 
 

  

 

تناقضات پورپیرار -بخش سوم ( شاهنامه ، فردوسی و سلطان محمود )

ناصر پورپیرار در ادامه سخنان از هم گسیخته و متناقض خویش، اخیرا طی مقاله ای با عنوان :  " ایران شناسی بدون دروغ ۸ ، ناصر خسرو  "  تاریخ نگارش کتاب شاهنامه را به بعد از دوره صفوی !!!! احاله داده و فردوسی را نیز شخصیتی جعلی و ساختگی به شمار آورده است!!!  : 

 ناصر پورپیرار : " اما موضوع دعوی من دیگر است. می گویم چنان که تاریخ و دانسته های موجود در باب امتداد هخامنشیان پس از داریوش اول و خشایارشا، امپراتوری اشکانیان و ساسانیان، زردشت و اوستا، مزدک و مانی و سلمان و کوله بارهای دیگری از کودهای بدبوی موجود، از دوران باستان، مطلقا جعل یهودیان و برای پر کردن چاله ی سکوت کامل ناشی از پوریم بوده، آن چه را هم در باب فرهنگ و سیاست و اقتصاد ایرانیان، تا سده های میانی طلوع اسلام، به هم بافته اند و ناصر خسرو و محمود غزنوی و فردوسی و ابن ندیم و بیهقی و بیرونی و ابن اثیر، فقط چند نام کوچک و هنوز کم آوازه در آن فهرست طویل است، جز مجعولاتی به هم پیوسته نیستند و همانند همان بازی که مثال زدم و نیز برابر آن چه منصوری در موضوع حافظ ابرو و کاشانی و مقدمه ی شاه نامه ی بایسنغری بیان کرد، با ضربه ی کوچک نوک پا، یکی یکی بر هم آوار خواهند شد و بر همان سیاق و بنا بر مثال، اگر ممکن شود که تدوین شاهنامه را به دوران پس از صفوی بکشانم، که در آن تردید ندارم و به قدر کافی برای اثبات آن مستند و مطلب فراهم آورده ام، پس به همراه این جا به جایی زمان نگارش شاهنامه، صدها سند و سخن تایید کننده ی شاهنامه ی سلطان محمودی محکوم و مسخره خواهد شد.

جالب بودن قضیه در اینجاست که خود ایشان باستناد  آنچه در کتاب : «پلی بر گذشته ـ ناصر پورپیرار ـ نشر کارنگ ـ 1380 چاپ اول» نوشته، در زمره یکی از صدها تائید کنندگان شخصیت تاریخی فردوسی و کتاب شاهنامه قرار دارد. ( که در مطلب اخیر آنان را تهدید به محکومیت و مسخره شدن نموده است ) ولی گویا ایشان پاک حواس مبارک  را از دست داده که اینگونه دست به تهدید علیه جریانی می زند که خود جزوی از آنست و یا شاید هم آن کتاب  توسط خود وی نگاشته نشده است و بی تقصیر باشد. به هر صورت  در اینجا توجه شما را به بخشی از نوشته ها و تجزیه و تحلیلات وی در خصوص فردوسی و شاهنامه در کتاب پلی بر گذشته چاپ اول ، جلب می کنم تا بیش ازپیش با دسته گل های به آب داده وی آشنا شوید : 

  ناصر پورپیرار : « [این دفتر] شاهنامه را از این منظر بررسی می کند که فردوسی نه مؤلف و مدون شاهنامه، بل فقط سراینده آن بوده است و آن اندیشه و افسانه که در تاریخ‌گویی و خلق و خو تراشی برای ایران و ایرانیان در شاهنامه می گذرد، نه حاصل برداشت و تتبع فردوسی، (بر خلاف آنچه که عالمان !! خودِ فردوسی را گردآورنده و پدید آورنده شاهنامه می دانند و علت آن را نیز غیرت ملی و میهنی !! او می پندارند) بل برآمدۀ توصیه و تزریق سفارش دهندگان شاهنامه به فردوسی یعنی شعوبیه بوده است.»

بسیار خوب تا اینجا مشخص شد که طبق فرمایشات قبلی ناصرخان پورپیرارهم فردوسی وجود داشته و هم شاهنامه وی. منتها این کتاب  به سفارش جریانی به نام شعوبیه نگارش گردیده است.  

 حال می پردازیم به ادامه سخنان وی در کتاب پلی بر گذشته :

 ناصر پورپیرار : آنچه که مسلم است آنکه میل به شاهنامه سرایی امری نبوده است که مختص فردوسی بوده باشد بلکه در محدوده مختصری از خراسان بزرگ و در دورانی به عرض و پهنای نیم قرن، حداقل شش نفر مشغول سرودن شاهنامه بوده اند و همه نیز با یک مضمون، همه یک کیومرث دارند، یک فریدون، یک زال و رستم و سیاوش و کیقباد و کیکاووس و افسانه ای واحد را به نظم و یا به نثر بیان می کنند!!

 این جمله وی : دورانی به عرض و پهنای نیم قرن ، را فعلا بخاطر بسپارید تا به ادامه  ماجرا بپردازیم . 

ناصر پورپیرار : آیا این شش نفر به طور مجزا، ناگهان و ظاهراً به قصد ادای دین به یک درد و غیرت ملی واحد، به یک خیال تاریخی واحد مبتلا شده اند، یک کوشش فرهنگی و ادبی واحد را پیش گرفته اند و آیا این تعداد توارد است؟ و سپس این شش نفر را اینگونه می شناساند : 1. مسعودی مروزی ـ از شاعران قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری. ایشان اولین شاهنامه سرای خراسان بوده اند که نمونه های باقی مانده از کار او نشان می دهند که چندان در سرودن حماسی تاریخ توانا و ماهر و کارش باپسند شاهنامه خواهان منطبق نبوده است.2. شاهنامه ابو منصور ابن عبدالرزاق طوسی. از تاریخ تألیف و احوال بانی آن اطلاعات و معلومات کمی در دست است. اما می دانیم اصل شاهنامه فردوسی همان شاهنامه منثوری است که....3. ابوالمؤید بلخی ـ از شاعران دوره سامانی و نیمه اول قرن چهارم. شاهنامه او نیز به نثر بوده است.4. ابوعلی محمد بن احمد البلخی ـ از نویسندگان نیمه دوم قرن چهارم ـ بنا به گفته ها شاهنامۀ منثور او بسیار معتبر و مورد اطمینان و بیشتر مستند به روایات کتبی بوده است تا شفاهی !!!5. ابو منصور محمد بن احمد دقیقی بلخی ـ از شاعران بزرگ قرن چهارم و معاصر سامانیان. بعضی او را طوسی و بعضی بلخی گفته اند. دقیقی به نظم شاهنامه پرداخت و اتفاقا در کارش نیز موفق بود. 6. حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی ـ او برای نظم شاهنامه سی سال زحمت کشید و نهایت آن را هنگامیکه «پنج هشتاد بار از هجرت» می گذشت به پایان رسانید

 

 

خوب مسئله جالبتر شد نه !! ناصرپورپیرار در کتاب خود ادعا نموده در دورانی به عرض و پهنای نیم قرن ( پنجاه سال ) حداقل شش نفر مشغول سرودن شاهنامه بوده اند و از این شش نفر ( که یکی اشان همین فردوسی است که اکنون در طرفه العینی!!! او را می خواهد از عرضه هستی ناپدید کند ) با ذکر مشخصات دقیق و تاریخ و دوره زندگی نام می برد. 

 

ادعاهای او در خصوص سفارش دهندگان شاهنامه نیز با ادعاهای کنونی وی سرتاپا در تضاد است توجه فرمائید :

 

 ناصر پورپیرار : " مسئله ایکه در این قسمت باید مطرح شود آن است که این سفارش دهندگان شاهنامه چه کسانی بوده اند و اختیار فردوسی در مورد منابعی که در اختیارش می گذاردند، چه مقدار بوده است؟ باید گفت که فردوسی در سرودن و نظم شاهنامه هم از منابع کتبی استفاده کرده است و هم از منابع شفاهی که راویان بوده اند. اسامی این راویان در خود شاهنامه البته به صورت اسامی مستعار موجود است. چون پیر مرزبان هری، سخن گوی بلخ، شاهوی بیداردل، مهبود دستور، دهقان موبد نژاد و ....     او در رابطه با فردوسی نیز در کتاب خود ادعاهایی نموده که سرتاپا با ادعاهای کنونی وی در تضاد است توجه فرمائید :    ناصر پورپیرار : اما حدود اختیار فردوسی؛ فردوسی خود از داستانهایی که برایش می گفته اند بی خبر بوده و حتی اختیار تغییر آنها را نیز نداشته است.  البته فردوسی یک زیرکی خاصی نیز در این میان به کار برده است و آن اینکه با ذکر مکرر و مشخص منابع اصلی متن و حاملان آنها، خود را از محتوا و متن شاهنامه مبرا کرده است. چرا که فردوسی خود به پوچی و جعلی بودن گفته های خویش ایمان داشته و تنها برای گذران زندگی و کسب درآمد تن به چنین کاری داده بود.     بله ناصرخان در این نوشته با مبرا دانستن دامن فردوسی از آنچه در شاهنامه نگاشته سعی کرده شخصیت مستقل او را مورد تکریم و تجلیل قرار دهد . او در ادامه در خصوص روند سرودن شاهنامه چنین می نگارد:    ناصر پورپیرار : " بدین ترتیب، فردوسی کار دقیقی را که همانا به نظم درآوردن شاهنامه است ادامه می دهد. نکته جالب آنکه قصد فردوسی برای شعر کردن شاهنامه، مقدم بر آگاهی او از متنی است که باید به نظم درآورد و بدین ترتیب پیداست که محرک کسی که در آستانه سرودن شاهنامه، نمی داند چه چیز را باید به شعر درآورد، نمی تواند احساسات میهنی و ادای وظیفه ملی باشد.     آری طبق ادعای پورپیرار فردوسی متنی را به نظم درآورده که خود آگاهی از معنای آن نداشته است. براستی که برای همه اهل شعر و ادب این سخن پورپیرار به لطیفه ای بس خنده آور می ماند. ضمنا چگونه می شود یک شاعر، مزدورو مامور سرودن اشعاری سفارشی باشد ولی اینگونه آزادانه در کتاب خود ازعقاید و آرای مستقل خود سخن براند که بعضا در مخالفت کامل با دیدگاههای سفارش دهندگان کتاب است.    به ادامه سخن پورپیرار در خصوص تطهیر دامن فردوسی حکیم توجه فرمائید و آنرا در کنار ادعاهای تازه الهام شده !!! به وی قرار دهید :      ناصر پورپیرار : " موضوع دیگری که باید بدان پرداخت اینکه اولاً فردوسی از سرودن بعضی از قسمتهای شاهنامه نارضایتی داشته است و نکوهش خود را مخفی نمی کند.      ناصر پورپیرار در بخش دیگری از کتاب خود بازهم اینگونه دچار پراکنده گویی شده است. دقت کنید که او چگونه در اینجا اتمام  زمان نگارش شاهنامه را نه به بعد از دوره صفوی که به دوران سلطان محمود غزنوی  و متعاقب نابودی شعوبیه به دست او نسبت می دهد :     " پیوسته رسم بود که مؤلف در پایان کار خود به حمد الهی بپردازد، از اجر اخروی و از ارزش معنوی سخن گوید نه اینکه بدین صراحت از بر باد رفتن عمر و از دست دادن گنج سخن گوید!و اما پایان کار شاهنامه و فردوسی : اتمام کار شاهنامه همزمان است با اتمام کار شعوبیه و ساخته شدن کار آنها بوسیله سلطان محمود غزنوی.      جالبتر از همه این سخن پورپیراردر مورد قدمت سرایش  شاهنامه است که در کتاب پلی بر گذشته آمده و آنرا به هزار سال قبل و نه بعد از دوره صفویه نسبت می دهد :    " موضوع جالب آن است که در حدود هزار سالی که از بوجود آمدن شاهنامه می گذشت هیچ سخنی و اثری از فردوسی و شاهنامه در بین مردم نمی بینیم و تا این اواخر می توان گفت که شاهنامه به درستی ( یعنی توسط دستگاه سانسور حکومت های ضد ملی ) به ورطۀ فراموشی سپرده شده است.   

 

 در پایان فقط می توانم بگویم : فاعتبروا یا اولی الباب  ( عبرت بگیرید ای صاحبان خرد )

 

پاسخ به پورپیرار - معرفی آثار باستانی ایران از عهد هخامنشی تا صفوی - بخش ششم

نکته : در دوران هخامنشي و پس از آن  ساساني ، برج ها و ديده بان هاي متعدد، در همه كوه ها وجود داشت كه از آن براي ديده باني و خبررساني استفاده مي شد. وجود اين برج ها در بالاي كوه ها اين امكان را فراهم مي ساخت كه با دادن علايمي به كمك آينه يا با برافروختن آتش در شب و روش هاي ديگر، اطلاعات از برجي به برج ديگر منتقل شود.

و اما ادامه مطلب معرفی آثار دوران هخامنشی تا صفوی :

۱- برج گنبد سرخ ، مراغه :

اين برج در جنوب غربي مراغه واقع شده است . به استناد كتيبه هايي كه بر سر در بناي گنبد سرخ نصب شده است ، برج در سال 542 ه . ق به دستور " عبدالعزيز بنمحمود بن سعد يديم " و  توسط "بني بكر محمد بن بندان بن المحسن " معمار ساخته شده است .

اين برج به شكل مربع و شامل سردابه و يك اتاق اصلي است. اين اتاق كه بر روي يك سكوي سنگي قرار دارد ، داراي 7 رديف پله است كه پله ششم و هفتم جزء آستانهيدرگاه محسوب مي شوند . سردابه نيز در ميان سكو واقع شده و از جبهه شرقي مي توان به آن راه يافت . ورودي گنبد سرخ كه به طرف شمال باز مي شود درگاه بلندي دارد كه با آجركاري پرنقش و كاشي هاي فيروزه اي دوره سلجوقي زينت يافته است.

 

۲- قلعه جلالي و حصار سلجوقي

در انتهاي خيابان علوي کاشان و در نزديكي هاي آثار ديگري همچون خانه هاي بروجردي و طباطبائي و بقعه سلطان امير احمد (ع)، در طرفين خيابان، دو ديوار بلند كاهگلي به چشم مي خورد كه از بقاياي حصار معروف عهد سلجوقي است. اين دژ تسخير ناپذير آن دوران در اواسط قرن پنجم هجري به همت يكي ازرجال نامدار و سخاوتمند در دولت سلجوقيان به نام خواجه مجدالدين ابوالقاسم كاشاني ساخته شده است و اسناد معتبر تاريخي نشان مي دهد كه اين دژ بلند، مستحكم و حصين چند بار اهالي كاشان را از دست حملات سخت لشگريان مهاجم و از قتل عام هاي وحشيانه و غارت عمومي نجات داده است.

در كنار اين دژ، قلعه اي عظيم خود نمائي مي كند كه به دستور سلطان جلال الدين ملك شاه سلجوقي (جلوس 465 ق) ساخته شده است. اين بناي عظيم خشت و گلي مدتها از اهالي كاشان حراست مي نموده است و مدتي هم ارگ و مركز حكومتي كاشان بوده است.

در داخل و خارج قلعه دو بناي گنبدي شكل وجود دارد كه موسوم است به «يخچال»، بدين صورت كه با نگهداري يخهاي زمستاني در اين يخچالها، جوابگوي نياز اهالي در تابستان گرم كوير بوده است.

 

 

۳- قلعه رودخان ( بزرگترین دژ آجری ایران ) :

در فاصله 20 کیلومتری جنوب غربی فومن در قسمتی از ارتفاعات پوشیده از درخت های سرسبز قلعه رودخان بزرگ ترین دژ آجری کشور قرار دارد، مدت‌ها مرکز فرمانروایان گیلان بوده است. مساحت قلعه در حدود 50 هزار متر مربع و در ارتفاع 600 متری در بلندترین نقطه کوه واقع شده است.  65 برج و بارو و ديواري به طول 1500 متر دارد. رطوبت بيش از حد هوا باعث رويش گياه در لابه‌لاي ديوارهاي قلعه و پوسيدگي آنها شده، اما با اين حال در مقايسه با قلعه‌هاي ديگر، رودخان سالم مانده است.

بنیاد قلعه به دوره ساسانیان یعنی قبل از اسلام  می رسد. این قلعه در زمان حکومت سلجوقیان تجدید بنا شده است و از پایگاه‌های مبارزاتی اسماعیلیان بوده است. برای رسیدن به این قلعه بعد از عبور از شهر فومن و گذشتن از روستاهای گشت، کردمحله، سیاه کش، شمس تالان، گوراب پس، هولس کام، سیدآباد و قلعه رودخان به روستای حیدرآلات می‌رسیم که از این روستا تا خود قلعه حدود 5 کیلومتر فاصله است که شامل مسیری زیبا همراه با رودخانه‌ای کوچک می‌باشد.

                        

 

                         

 ۴- زندان هارون :

در سمت جنوب شرقي تهران در فاصله 12 کيلومتري جاده تهران – خراسان ( سه راه سيمان) قريب سه کيلومتر در سمت چپ در دامنه کوه هاي مسگرآباد واقع شده است.

بناي زندان به شکل مکعب مستطيل به ارتفاع 9 متر و به صورت دو طبقه ساخته شده و از درازا و پهناي يکساني برابر با 30/16 متر برخوردار است. زندان هارون داراي ساختاري متشکل از لاشه سنگ و گچ و از نظر قدمت متعلق به دوره آل بويه حدود 1100 سال قبل است.

۵- آتشكده جره :

چهار طاقيِ بزرگِ "گره" يا "جره" در بيرون روستاي بالا ده  شهرستان كازرون واقع است. اين بنا از سنگ و ملات گچ ساخته شده و ارتفاع آن 14 متر است. اين آتشكده يكي از پنج آتشكده اي است كه مهر نرسي وزير بهرام پنجم در بين كازرون تا فراشبند بنا نمود. به نظرمي رسد كه در قديم اطراف اين چهار طاقي شهري وجود داشت.

 

۶- قمپ آتشكده :

قمپ آتشكده در 20 كيلومتري شمال فسا ، ازدوران ساساني به جاي مانده است. طبق نظريه مورخان بناي آن به پارس پسر تهمورث مي رسد. احتمالاً آتشكده و بناهايي در اين مكان وجود داشته كه اكنون تنها بقاياي آنها در كنار آبگيري به جاي مانده است.

 
 
 ۷- برج نور آباد :
 
اثر بازمانده ای است از دوره اشكانيان در فارس، این برج در هفت كيلومتري نورآباد در دره اي فاقد آبادي در كنار كوه تنگ كله واقع است و به نام هايديمه ميل، ميل اژدها، ميل آزاد ناميده مي شود.

برج نور آباد از لحاظ شكل و ظاهر مانند كعبه زردشت و برج زندان شهر پاسارگاد، چهارگوش است. بلنداي برج بيش از هفت متر و پهناي هر ضلع آن در پايين چهار متر و در بالا 40/3 متر است و از سنگ رگه سفيد به طول هاي مختلف ( برخي 44 و برخي 19 سانت) بسيار دقيق، منظم و با مهارت ساخته شده است.

 

 

۸-  ميمون قلعه :

اين قلعه ي مربع شكل در شهرستان قزوين قرار دارد و با ابعاد تقريبي حدود هفتاد متر ، از خشت هاي سي سانتي متري ساخته شده است . اين بنا دو طبقه دارد . طبقه ي فوقاني آن از يك تالار چليپايي و اتاق هايي در اطراف تشكيل شده و طبقه زيرين آن شامل يك شبكه راه هاي ارتباطي است . طبقات توسط پلكاني مارپيچ به هم مرتبط مي شوند. نماي اين قلعه هشت برجي ، آجري است . از شكل و وضعيت بنا چنين استبناط مي شود كه اين قلعه ، بنايي نظامي و يا مقر فرماندهي بوده است .

برخي ، اين قلعه را از بقاياي " مدينه موسي " كه به امر " موسي الهادي " خليفه عباسي در سال 168 هـ . ق بنا شد و برخي ديگر آن را منسوب به " ميمون بن عون كاتب " مي دانند. سفالينه هاي به دست آمده ، قدمت بنا را تنها تا دوره " آل بويه " به عقب مي برد.

 

 

۹- قلعه چال ( اندج) :

قلعه چال در جنوب شرقي روستاي " اندج " قزوین ، بر روي يك كوه منفرد ، قرار دارد. سمت جنوب و غرب اين قلعه را دره هاي عميق احاطه كرده و تنها راه دسترسي به آن از طرف شرق است . در كف دره شرقي آن ، بين اين كوه و چند كوه ديگر ، محوطه وسيعي وجود دارد كه پوشيده از قبر است . در اين محوطه ، سفالينه هاي لعاب دار مربوط به قرن هاي پنجم تا هفتم هـ . ق كشف شده است . در اين قلعه ، آثار اندكي از يك برج نگهباني با سنگ هاي لاشه و ملاط ساروج ، ديده مي شود . سطح قلعه به صورت شيب دار از شمال به جنوب كشيده شده و در جنوب آن يك آب انبار به صورت شرقي - غربي در دل سنگ ايجاد شده است . وسعت قلعه در حدود 70×50 متر است . به نظر مي رسد اين قلعه به عنوان محل نگهباني مورد استفاده بوده و قبور موجود در دره هاي شرقي و شمال شرقي آن ، مربوط به همان افرادي است كه آثارشان را مي توان در سطح قلعه ديد .                               

پاسخ به پورپیرار - معرفی آثار باستانی ایران از عهد هخامنشی تا صفوی - بخش پنجم

۱- پل گاومیشان- ساسانی - دره شهر ( استان ایلام ):

پل گاوميشان در مسير رود سيمره، در تلاقي با رود كشكان بنا شده است. بناي اوليه آن به دوران ساساني مربوط است . اين پل به دستور حسن قلي خان ابوقداره والي پشتكوه تعمير شده است. در حال حاضر پل گاوميشان به يك بناي نيمه ويرانه تبديل شده است.

 

 ۲- آتشکده سیاهگل ایوان ( استان ایلام ) : بنای آتشکده مربوط به دوره ساسانیان است که در 15 کیلومتری جنوب غربی روستای سرتنگ و در مسیر رودخانه خروشان کنگیر ایوان قرار دارد.این بنا یکی از سالم ترین آتشکده های دوران قبل از اسلام در استان می باشد.این بنا روی چهار پایه ساخته شده  و دارای گنبدی یک جداره می باشد.

 

                                      

                                      آتشکده سیاهگل ایوان 

    

۳- آتشکده موشکان ( استان ایلام ):  آتشکده موشکان در فاصله 3 کیلومتری شهر سرابله قرا دارد که مربوط به دوران ساسانیان است.این آتشکده از ملات ساروج و سنگ ساخته شده است که در طول زمان بر اثر حوادث مختلف تخریب گردیده است که در سال 1382 زیرزمین آتشکده مذکور توسط اداره کل میراث فرهنگی و گردشگری استان با طاق های قوسی شکل بازسازی گردیده است.

 

 

۴- چهار طاقی : این اثر در شهرستان دره شهر استان ایلام بر روی تپه بنای یک آتشکده به صورت چهار طاقی باقی مانده است این بنا را در محل طاق می گویند.این بنا تماماً با قلوه سنگ و گچ ساخته شده است و مربوط به دوران ساسانی است.

                                              

آتشکده چار طاقی 

 ۵- قلعه شیاخ(شهاق) : این قلعه در روستای بردی از توابع بخش زرین آباد استان ایلام قرار دارد  و مربوط به دوران ساسانیان می باشد.قلعه بر روی محدوده ای نسبتاً بلند نسبت به زمینهای پیرامونی قرار گرفته است.مصالح بکار رفته در بنا سنگ  و گچ است.

                                  

                                              قلعه شیاخ

۶- قلعه هزار درب : این قلعه در شرق شهرستان دره شهر ایلام واقع گردیده است که قدمتش به دوره ساسانی می رسد.نمای اصلی این اثر،طاقهای هلالی شکل می باشد.با توجه به ساختار معماری،اثر احتمالاً قلعه یا پادگان نظامی بوده است.مصالح بکار رفته در ساخت این قلعه شامل سنگهای تراشیده و قلوه سنگ هایی است که از گچ پخته بعنوان ملات استفاده شده است.

 

                  .

                                         قلعه هزار درب

 

 

۷-  پشت قلعه آبدانان : در 5 کیلومتری جنوب شهرستان آبدانان ایلام و در میان روستا پشت قلعه، بر بلندی تپه ای منفرد  که رودخانه جاری آبدانان از پای آن می گذرد،آثار بنای قلعه ای به چشم می خورد.مصالح به کار رفته در قلعه قلوه سنگ،گچ و ساروج می باشد.قلعه مذکور دارای بخشهای متعددی از جمله باروی قلعه،برجکهای دیده بانی و نگهبانی،ورودی قلعه اماکن مسکونی و شاهنشین،تونل و پلکان متعلقه بوده است .با عنایت به شیوه معماری،ساختار،نحوه استفاده از مصالح،اجرای طاقها،مطالعه و بررسی سفالهای سطحی منطقه  و مقایسه بادگیر اماکن تاریخی حفاری شده،این اثر فرهنگی-تاریخی مربوط به دوران ساسانیان  است.بنای قلعه روستا پشت قلعه تحت حفاظت اداره کل میراث فرهنگی و گردشگری استان است که در سال 1380 به جهت اهمیت آن و انجام مطالعات باستانشناسی و حفاظت و مرمت آن در فهرست آثار ملی کشور به ثبت رسیده است.

 

 

                            تصویر پشت قلعه آبدانان

 

۸-  قلعه هزارانی : در امتداد جاده آبدانان- مورموری در ابتدای روستای هزارانی در بخش شمالی  جاده بقایایی قلعه ای بر روی یک تپه طبیعی دیده می شود.ارتفاع این تپه حدود 10 متر می باشد که آثار بجای مانده معماری آن به صورت یک قلعه بوده  که با مصالح سنگ و گچ ساخته شده است پلان بنا به شکل دالانهایی مستطیلی شکل و طویلی است که متاسفانه  کاملاً تخریب و به صورت مدفون و نیمه مدفون مشاهده می شوند و مربوط به دوران ساسانی می باشند. 

 

 ۹- تپه کوزه گران:

تپه یا تل کوزه گران در حدود 5/5 کیلومتری تپة تیخان ( تیغن ) واقع شده و قدیمی تر و بزرگتراز تپة تیخان است . قدمت این تپه به اواخر هزارة سوم پیش از میلاد می رسد ، ولی طبقة اول این تپه به دورة ساسانی مربوط است . سفالهای رنگین و منقوشی از طبقة زیرین تپه بدست آمده است . نقش سفال ها ، بیشتر از نوع پرندگان و بز کوهی است .

قسمتی از طبقات پایین این تپه به گورستانی اختصاص داشته است که چند نوع گور در آن باقی مانده است . در بعضی از گورها استخوانهای مردگان را در کوزه ها ریخته و در مکانهای سفید کاری شده دفن کرده اند . در گورهای دیگر اسکلت هایی در یک قبر مشاهده شده که در کنار آنها ، تنورهای بسیار وخاکستر زیاد نیز وجود دارد . قبرهای سر تپه طبق آثار مکشوفه (کوزه های شکسته و گورهای موجود ) به دورة زرتشت تعلق دارند . گفته می شود احتمال دارد این محل یک کارگاه کوزه گری بوده و به همین دلیل به کوزه گران معروف شده است .

 

پاسخ به پورپیرار - معرفی آثار باستانی ایران از عهد هخامنشی تا صفوی - بخش چهارم  

۱- مسجد خرقه - خنج

اين مسجد بسيار قديمي مربوط به سال 252 هجري قمری است هنگامي كه سيد عفيف الدين بن هشام بن ابراهيم بن موسي ابن جعفر از مدينه به بيرم شتافت و مردم را به دين اسلام دعوت كرد اين مسجد را نيز در همان سال ورود ساخته نام خرقه به  آن نهاد.اين بناي قديمي تا كنون بارها تعمير شده اينك به مسجد صاحب الزمان شهره است .

۲- مسجد شرف الدين اخي - لارستان

اين مسجد قديمي به مسجد اخي معروف بوده در محله كوريچان جاي داشت بناي آن مربوط به زمان عمر بن عبدالعزيز و سال هاي آغازين ورود اسلام به لارستان مي باشد در گذشته ي نه چندان دور سنگ نبشته اي به خط كوفي در خرابه آن باقي بوده كه متاسفانه به سرقت رفته و اينك اثري از آن در دست نيست.

 ۳- قلعه قدمگاه- خنج/ لارستان

 اين قلعه در بستري گسترده و مرتفع قرار گرفته از سه طرف داراي شيبي تند است از اشياي به دست آمده مي توان پي برد كه  پيشينه آن به دوره قبل از اسلام بر مي گردد اين قلعه به صورت تدافعي طراحي شده در جنوبي ترين قسمت آن بنايي كوچك ساخته كه به نظر گاه مرتضي علي ( ع) مشهوراست.

   ۴- قلعه اژدها پيكر - لارستان

شهر لار در سینهُ قلعه ای بزرگ و باستانی قرار دارد كه آن را اژدهاپیكر می نامند. قدمت آثار و بقایای آن به دورهُ ساسانی باز می گردد ( پوهندا ، 1986 ، ص 66 ). استحكامات و تأسیسات داخلی آن چنان محكم و استوار بوده است كه در قدیم آن را طلسم كیانی می نامیده اند ( منجم ، 1366 ، ص 214 ). برفراز این كوه عظیم ، چاهی از دل سنگ تراشیده شده كه به دولاب مشهور است و دربارهُ آن داستانها و افسانه های بسیاری گفته می شود. 

     

۵- بقعه شيخ محمد ابونجم - خنج

اين بقعه پس از 800 سال همجنان باقي است تنها سقف گنبد آن بر اثر تندبادي مهيب در پنجاه سال پيش فروريخته است در ضلع شمالي بر بالاي سردر ورودي كتيبه اي سنگي نصب شده كه اين شعر بر آن به چشم مي خورد: 

آن جهان بخشي كه از راه كرم

                                                       واقف درگه بودش هر شيخ و شاب

                  منبع احسان صفي الدين علي       

                                                        از براي فيض و تحصيل ثواب

درون بقعه شيخ محمد ابونجم از هنر معماري بديعي برخوردار است كاشيكاري هاي اسلامي و كتيبه هايي از سوره هاي كوثر توحيد و قدر مشاهده مي شود كه اطراف آن با گل و بوته تزيين يافته است .                 

 

 

  ۶- مناره شیخ دانیال- خنج

از آثار بدیع تاریخی و منحصر بفرد محسوب می شود. این مناره بفرمان عمربن عبدالعزیز و توسط قطب الدین بهمین حاکم هرمز که از مریدان شیخ بود در قرن ششم هجری ساخته شد و دارای کاشی ایوان و سنگ نوشته با خط نستعلیق و خط کوفی بنایی است.این اثر در فهرست آثار ملی کشور به ثبت رسیده است.

 

 ۷- قلاع خنج

چهار قلعه معروف از دوران پیش از اسلام بصورت تل خاکی باقی مانده که عبارتند از : قلعه کلوکی / قلعه ما جلان/ قلعه خلوت و قلعه شاه نشین.

۸- تپه تنگر- خنج

این تپه بقایی از کاخ پادشاهان ساسانی است که از نظر کارشناسان شبیه به معماری شهر بیشابور کازرون است.

۹- جاده سنگ فرش از دوره هخامنشی

خنج به وسیله این جاده سنگ فرش که تنها قسمت کوچکی از آن در منطقه معروف به {شهرستان حمامی}باقی است به آتشکده بزرگ آذر فرنبغ متصل شده است.

 ۱۰- سد دول ابراهیمی- خنج/ لارستان

 این سد از آثار دوره سلجوقی است که از سنگ / ملات و ساروج ساخته شده و آثار آن هنوز باقی است.

۱۱- – آتشكدهُ كاریان ( kāryān ) :

آتشكده کاریان يا آذر فرنبغ در فيروزآباد فارس، يكي از سه آتشكده بزرگ دوره ساسانيان و ويژه موبدان بوده است. ايران‌شناسان خارجي اين بنا را كاخ اردشير دانسته‌اند. اين بنا شامل سه تالار گنبددار است كه دو تالار آن تقريبا سالم و سومي نيمه‌ويران است. ارتفاع و ابعاد بزرگ تالارهاي گنبددار اين بنا تا پيش از خود بي‌سابقه بوده است. بركه جوشان بنا كه با استفاده از پله‌هايي به آن دسترسي پيدا مي‌شد، بر زيبايي بنا افزوده و نشانه تقدس بناست.

 آتشكده آذر فرنبغآتشكده آذر فرنبغآتشكده آذر فرنبغ

 

 ۱۲- وجود راه های باستانی كه از فیروز آباد و استخر از طریق خنج، و علامردشت( alāmarvdašt ) و فال ( fā l ) به طرف بندر باستانی سیراف ، و جنوب می رفته است و آثار بر جای مانده در این مسیر ، از نشانه های وجود فرهنگ و تمدن پیش از اسلام در این منطقه است.

 

۱۳- نام  شهر لار در متن های تاریخی پیش از اسلام به شكل های مختلف آمده است كه از آن جمله در شاهنامهُ‌ فردوسی لاد و در تاریخ طبری اَلار ( alār ) و در متن های ارمنی پیش از اسلام گلار ( gelār ) ذكر شده و مشخص می شود كه نام كنونی برگرفته از اسامی پیش از اسلام می باشد كه در طول زمان ، به دلایل مختلف ، تغییر شكل یافته است.

 

۱۴ - از جمله بناهای تاریخی پیش از اسلام در لارستان علاوه بر آتشكدهُ كاریان و قلعهُ اژدها پیكر در لار ، آتشكدهُ محلچه ( mahlačeh ) در بین راه اصلی لار به شیراز ، قلعهُ سفید خنج ،‌قلعهُ فرشته جان ، قلعهُ ایلود ، كاروان سراهای واقع در بین جادهُ خنج ، قلعهُ ایلود ،‌ كاروان سراهای واقع در بین جادهُ خنج به فال و فال به سیراف ، قلعهُ جبرئیل در بنارویه ، قلعهُ كیقباد در جویم ، و آثار و بقایای جادهُ باستانی عصر ساسانی بین جویم و جهرم و بین فال به سیراف و فیروزآباد به خنج و خنج به كاریان را می توان ذكر كرد.

 

پاسخ به پورپیرار - معرفی آثار باستانی ایران از عهد هخامنشی تا صفوی - بخش سوم

۱- قلعه دختر- فیروزآباد  / ساسانی :

از ديگر آثار دوره ساساني جلگه فيروزآباد، قلعه‌ اي است كه در بالاي كوهستان و مشرف بر رودخانه تنگ و در فاصله 6 كيلومتري شهر امروزي فيروزآباد واقع شده است. اين دژ مستحكم و به نسبت بزرگ كه بر تمام منطقه تسلط دارد در زمان شاپور اول ساساني و به احتمال زياد براي ديدباني و حفاظت از پايتخت اوليه ساسانيان در شهر گور، بوجود آمده است. قلعه دختر داراي اتاقها و راهروهاي تو در تويي است كه در ساختن آنها از سنگ‌هاي نتراشيده و گچ ساروج استفاده شده است. اين قلعه در مقايسه با بناهاي مربوط به اردشير بابكان، از استحكام كمتري برخوردار است و سقفهاي آن نيز به صورت طاقي مي‌باشد.از ويژگيهاي اين قلعه داشتن مخزن آب سنگي است كه در دل كوه ايجاد كرده‌اند و در مواقع مورد نياز احتياجات قلعه را بر طرف مي‌كرده است. قلعه دختر در سال 1315 در فهرست آثار ملي به ثبت رسيد.از ديگر مصارف اين دژ نگهداري از زندانيان خطرناك و يا مكاني براي پناه آوردن پادشاه شكست خورده در جنگ بود كه با وجود انبارهاي غذا و منابع آبي كه به رودخانه وصل بود و همچنين زمينهاي كشاورزي اطراف مي‌توانستند مدت زيادي در مقابل محاصره و حمله دشمن دوام بياورند.

 تصویری از قلعه دختر - فیروزآباد فارس

 

۲- قلعه اردشیر و قلعه دختر - کرمان / ساسانی :

 

از دیگر آثار معماری موجود از دوران قبل از اسلام می توان به قلعه دختر و قلعه اردشیر اشاره كرده قلعه دختر از قدیمی ترین آثار تاریخی در شهر كرمان است : این قلعه كه در بیشتر تواریخ به نام قلعه كوه آمده و در مشرق كرمان بر افراز صخره ای از سنگ قرار گرفته است.

آثار بر جای مانده از دو قلعه دختر و اردشير از نمونه های بسيار ديدني قلاع بزرگ قديمي و تاريخي کشور است که ابنيه موجود در آنها به دو بخش قابل تقسيم مي باشد . بخشي که بر فراز قله نسبتا مرتفع جنوب شرقي واقع گرديده و سابقا قلعه کوه ناميده مي شد که کاملا به دليل وضعيت طبيعي از قاعده ديگر مجزاست.

 

قلعه دختر  کرمان

 

بخش دوم بر فراز کوه کوتاه تری قرار دارد و به قلعه دختر مرسوم است، قسمتي از اين قلاع به نام اردشير شهرت دارد.قلعه اردشير در بالای کوه مرتفعي واقع و ديوار های آن از خشت های بسيار ضخيم ساخته شده که ابعاد خشت های معمولي و متداول بسيار بزرگتر مي باشد.

قطعات کاشي پيدا شده در محوطه قلعه نشان مي دهد که بعضي از ابنيه موجود در قلعه علاوه بر کاربرد نظامي جنبه بزمي و عبادي نيز داشته بطوريکه از هنر و ذوق در تزئين آنها استفاده شده است.در بخش جنوبي قلعه اردشير کوهي به نسبت بلند ديده مي شود که از اواسط آن پلکاني برای رسيدن بر فراز آن تراشيده اند که حدودا دارای يک صد و سي پله مي باشد به شرحي که در روضه الصفا آمده است: اردشير بن بابک بر گردش حصار انداخت و بردشيرش ناميد. احتمالا اين محل نقار خانه بوده که بعدا به اين مجموعه اضافه شده است.

این قلعه نیز در زمانهای مختلف تعمیر شده است . اولین بار در حكومت ابوعلی محمد بن الیاس ( 322 قمری - 933 میلادی ) تعمیر صورت گرفت ، در زمان سلجوقیان نیز « قلعه دختر » پناهگاه كرمانیان محسوب می شد . در تاریخ افضل آمده یكی از قلاع كوچك موسوم به گوهریه بوده و برجهای قلعه نیز نام های مخصوص به خود داشته كه از آن میان نام برج فیروزه به ما رسیده است . در تاریخ دوره فراختییان بار دیگر نام این قلعه آمده و آن وقتی است كه شاهزاده سیور غتمش به دست خواهرش پادشاه خاتون در این قلعه محبوس می شود .

۳- قلعه دختر -  شوراب گناباد / ساسانی :

اين قلعه سنگي در حدود 15 كيلومتري  شهر گناباد در روستايي به نام شوراب بر بلندي قرار گرفته است . وجه تسميه اين بنا به دليل انتساب  آن به «‌ناهيد » الهه آب و بركت و زيبايي است كه مورد پرستش و احترام ايرانيان در آيين پيش از اسلام بوده است . قلعه دختر شوراب گناباد از ابنيه دوران ساساني و مركب از سه فضاي معماري است كه تمامي آنها به صورت برآمدگي بقاياي ساختماني از شرق به غرب بر روي محدوده قلعه بنياد شده است . بخش تحتاني آن مدخل قلعه به شمار آمده و مشتمل بر برج مدور ، رشته بلندي دالان هاي مسقف با ديوارهاي عريض و نيم برج هاي تقويت كننده است . قسمت فوقاني آن نيز اختصاص به تالار ها ، اطاق هاي وسيع و برج هاي مدور و نيم دايره اي داشته است . شواهد موجود حاكي  از اين است كه اين قلعه در دوران پس از اسلام (در دوره اسماعیلیه) مرمت شده و گسترش يافته است.

تصویری از قلعه دختر شوراب گناباد

۴- قلعه بمپور بلوچستان/ اشکانی- ساسانی :

  قلعه بمپور با عمري به بلندي بيش از 2000 سال اين قلعه با زخم‌هايي كه از پس تاريخ در اثر جنگ‌ها و بلاياي طبيعي سيلي شن‌هاي روان صحراي مقابلش همچنان بر فراز تپه‌اي چشم بينندگان را حتي از فرسنگ ها راه دور به خود خيره مي‌سازد. قدمت اين قلعه كه در 24 كيلومتري غرب ايرانشهر و در جوار شهر بمپور قرار گرفته، به دوره به دوران اشكاني و ساساني مي‌رسد. قلعه بمپور در گذشته يكي از استوارترين پناهگاه‌هاي بلوچستان به شمار مي‌آمده است. به همين دليل، بارها در زمان‌هاي مختلف و بخصوص در دوره قاجاريه محاصره و به توپ بسته شده است. بناي قلعه به صورت دو تكه ساخته شده كه از نظر ارتفاع، اين 2 بخش با هم يكسان نيستند. صحن پايين كه در ورودي در ديواره شرقي آن قرار گرفته و برجهايي چند نيز آن را احاطه كرده‌اند، مقر ساخلو منطقه مسكوني و نظامي بوده است. علاوه بر اين، اصطبل‌ اسبها و يك نقب براي فرار از محاصره به هنگام تسخير احتمالي قلعه نيز به شمار مي‌آمده است. قسمت فوقاني قلعه ارگ و حاكم‌نشين بوده است. بلندي تپه از صحن پايين بيشتر بوده به حدي كه نفوذ به داخل ارگ براي مهاجمان به علت بلندي و شيب تند تپه، كار ساده‌اي نبوده است. در ديواره اطراف قلعه 10 برج دفاعي قرار داشته است.

تصویری از قلعه بمپور

 

۵- گنبد جبلیه- کرمان/ ساسانی  :

بنای تاریخی است که به شکل گنبد منفردی بر روی یک ساختمان پنج ضلعی در دامنه بنای   شیوشگان ( سید حسین فعلی ) و در دوره ساسانیان ساخته شده است. این ساختمان آتشکده ای بوده است و در داخل آن مقبره ای قرار دارد. احتمالا ابوعلی محمد بن الیاس که در قرن چهارم ه . ق می زیسته در تعمیر آن نقش اساسی داشته است. 

  

 

                :  ۶ـ نقوش برجسته تنگ سروک ـ کهگیلویه ـ دوره اشکانی

اين نقوش در فاصله 50 کيلومتري شمال بهبهان ، بخش ليکک شهرستان کهگيلويه قرار دارد و قدمت آن به 299 ميلادي يعني به دوره اشکاني مي رسد و مربوط به شاهزادگان اليمائي است.

نقوش برجسته تنگ سروک در سال 1841 ميلادي به وسيله «آقاي بارون دبود» (سياح روسي) تشخيص داده شد و براي اولين بارآقاي الستين در کتاب موسوم به جاده هاي قديم ايران غربي منتشر شد.

از تاريخ 1952 آقاي هنينگ اين نقوش و کتيبه هاي آن را با دقت مورد مطالعه قرار داد. نقش تنگ سروک که بر صخره اي در يک دره بلند از پايه هاي زاگرس در شهرستان کهگيلويه تراشيده شده ، به يک شاهزاده اليمائيد که يک شاهزاده نشين تابع اشکانيان بوده منسوب است.

در تنگ سروک حداقل چهار مجموعه نقش برجسته موجود در سنگي که از کوه جدا شده و به شرح زير مي باشد:

 

الف ) اولين نقش دو نفر را در حال ايستاده نشان مي دهد که هر دو قبا و شلواري به سبک لباسهاي عهد اشکاني پوشيده اند. نماي شرقي اين تخته سنگ شخصي را نشان مي دهد که روي تختي دراز کشيده در حدود 600 متر دورتر در مجموعه اي از نقوش برجسته ديگري است که احتمالا قسمت اصلي اين مجالس را نشان مي دهد.

 

ب ) روی نمای غربی تخته سنگ اولی ، نقوش در سه ردیف دیده می شود که در نقوش دیگر بهتر محفوظ مانده اند. در ردیف بالا از قسمت چپ ابتدا فردی که شاید شاه باشد روی تختی نشسته در طرفین او اشخاصی ایستاده اند ، در نقش وسط سواری به شیری حمله کرده است و در بالای او کتیبه ای به خط پهلوی اشکانی دیده می شود. در ردیف پایین مردی  با یک شیر در حال جنگ است. در طرف شمال غربی این تخته سنگ یک نفر روحانی در کنار آتشدانی ایستاده و آتشدان روی سکوی سه طبقه ای قرار دارد.

 روی طبقه زیرین این سکو کتیبه ای به خط پهلوی اشکانی است. روی نمای شمالی آن نیز مجلسی در دو طبقه نمایانده شده است. در طبقه بالا مردی خوابیده و تاجی در دست دارد و بر روی دست چپ خود لمیده است و در سمت چپ این شخص سه سرباز نیزه به دست دارند و در لابلای آنها سه خط به زبان پهلوی اشکانی نوشته شده است. در طبقه زیرین شبیه سه نفر نمایان است که کمی پاک شده است.

 

ج) به فاصله کمی در طرف شمال این تخته سنگ نقش برجسته دیگری است که روی نمای جنوبی آن یک اسب سوار نشان داده شده است.

 

د) در حدود شش متر دورتر یک تخته سنگ دیده می شود مه از کوه بیرون آمده و روی آن مجالس مذهبی مانند ، اشخاصی که در کنار آتشدان نقش شده است دیده می شود.

 

هنینگ زمان این نقوش را در حدود آخرین ربع قرن دوم میلادی یا اوایل قرن سوم می داند.

شاهزاده ای به صورت سواری مصور شده است که شیری را می کشد و یا با دشمنی جنگ تن به تن می کند و این برای اجتماعی که بر چشت اسب زندگی می کنند تصویری مطلوب است. در جای دیگر همان شاهزاده دیده می شود که ایستاده و بزرگتر از اشخاص دیگر در صحنه است و شاهزاده ای را به تخت می نشاند ، بعد در برابر یک قربانگاه که به شکل تخته سنگ مخروطی شکل است و دیهیمی روی آن قرار دارد به ستایش ایستاده است. سپس در طرف چپ قربانگاه بر روی یک تخت که بر پایه سه عقاب قرار دارد به طرز ایرانیان نشسته و دست راست خود را با حلقه مظهر قدرت به سوی دو تن از سران تابع خود گسترده است. کمی دورتر مجلسی است که در آن یک ایزد به شاهزاده ای مقام می بخشد و پس از آن صحنه جنگ یک شاه که بر اسبی سوار استو خود و الستین زره بر تن دیده می شود که با نیزه خود به دشمن حمله می کند.

                    

 

 

            تنگ سروک -  نقش برجسته 

 

 

تنگ سروک - تصویری از نقش سوم

 

 

 

نگارکند در محلی به نام تنگ سربازیکی از آثار باستانی مسیریک نگارکند دیگر

 

سمت دیگر اثر قبلییکی دیگر از آثار باستانیاز مناظر مسیر

 

چند تصویر جدید از تنگ سروگ و نقوش آن

 

 

پاسخ به پورپیرار - معرفی آثار باستانی ایران از عهد هخامنشی تا صفوی - بخش دوم

 ۱- کهنه قلعه :  این قلعه در ورودی مشکین شهر (خیاو) در ارتفاع 50 متری خیاوچای قرار گرفته و از 3 طرف با شیب تند به خیاوچای منتهی می شود.

قله سبلان در قسمت جنوبی قلعه خودنمایی می کند.

در ضلع شمالی قلعه در داخل خیاوچای (باغ نوروز) سنگ نبشته ای موجود است که بر روی آن تاریخ 347 م. (هفتمین ماه از بیست و هفتمین سال از سلطنت شاپوردوم) نقش بسته است. این کتیبه اولین سنگ نبشته دوران ساسانی کشف شده در آذربایجان است. بنا به نوشته این سنگ نبشته، قلعه کهنه (کهنه قالا) به دستور نرسه هرمز، حکمران محلی منطقه مشکین شهر ساخته شده و شش سال به طول انجامیده و چندین دوره تعمیرات در آن صورت گرفته که آخرین تعمیر این قلعه در دوران زندیه می باشد.

 (( کهنه قلعه مشکین شهر / ساسانی))

  

 

 ۲- تنگ شیشه ای/ سلوکی :

 
(30)1008



     

  شماره موزه: 1008

تنگ شيشه اي

 دوره : سلوکي

 محل یافت :شوش

قطردهانه: 2 سانتيمتر، ارتفاع : 6 سانتيمتر

 


۳- پیکره گلی هرکول/ سلوکی :
 

      

(17)1211


 

       شماره موزه: 1211

پيکره گلي هرکول

دوره :سلوکي

محل یافت : شوش

طول : 17 سانتيمتر، عرض : 9 سانتيمتر

 

۴-  کفش مفرغی/ سلوکی :

(23)468



 

 
       شماره موزه: 468

کفش مفرغي

 دوره : سلوکي

 محل یافت :شوش

     طول: 12 سانتيمتر، عرض 7 سانتيمتر



 ۵-  نقش  برجسته / پارتی :

(24)3286




       شماره موزه: 3286

قسمتي از نقش برجسته

 دوره : پارتي

       محل یافت : شوش



۶- صدف با نقش کنده نیم تنه /  پارتی:

 

(26)917




             شماره موزه: 917

قسمتي از صدف با نقش کنده نيم تنه مرد

 دوره :پارتي

 محل یافت : ايذه

طول : 5/4 سانتيمتر، عرض: 5/3 سانتيمتر



 

۷- نیم تنه سفالی/ سلوکی:

(B)1210




شماره موزه: 1210(B)

نيم تنه سفالي

 دوره : سلوکي

 محل یافت : شوش

طول: 7 سانتيمتر ، عرض : 6 سانتيمتر



۸- سر مرمر / پارتی:

 
(C)2089






شماره موزه : 2089(C)

سرمرمر

 دوره : پارتي

 محل : شوش

طول: 10 سانتيمتر، عرض : 7 سانتيمتر


 

۹- ظرف برنزی /  ساسانی :

 

(50)941



          شماره موزه: 941

ظرف برنزي بيضي شکل

 دوره : ساساني

قطر: 5/15 سانتيمتر

 

 

 

۱۰-  پی سوز برنزی / سلوکی :

 

(18)1229

  

         شماره موزه: 1229

پي سوز برنزي

 دوره : سلوکي

 محل : شوش

قطردهانه: 3 سانتيمتر ، ارتفاع:7/5 سانتيمتر

 

 

۱۱-  مجسمه سفالی باکوس /  پارتی:

 

(20)18850

 

          شماره موزه: 18850

مجسمه سفالي باکوس

پارتي

شوش

      طول: 15 سانتيمتر 



 

۱۲- پیکره برنزی گوزن/ سلوکی : 

(21)1378


       
           
شماره موزه: 1378

پيکره برنزي گوزن

 دوره : سلوکي

 محل : ارومیه 

طول: 15 سانتيمتر

 

 

۱۳- صدف با نقش صلیب شکسته / پارتی:


(25)921

 

 شماره موزه: 921

قسمتي از صدف با نقش کنده صليب شکسته

پارتي

ايذه

      طول : 3 سانتيمتر، عرض: 5/1 سانتيمتر

 

۱۴- تنگ شیشه ای سبز رنگ / سلوکی :

(22)1109



 

          شماره موزه: 1008

      تنگ شیشه ای سبز رنگ

      دوره : سلوکي

 محل : شوش

قطردهانه: 5/2 سانتيمتر، ارتفاع: 13 سانتيمتر



 

۱۵ - شئی استخوانی با نقش انسان /  ساسانی :

 

(44)549


            شماره موزه: 549

قطعه اي از يک شي استخواني با نقش کنده انسان

 دوره : ساساني

 محل : شوش

 

 

پاسخ به پورپیرار - معرفی آثار باستانی ایران از عهد هخامنشی تا صفوی - بخش نخست

چون اینروزها جناب ناصر پورپیرار به دلیل خالی بودن مطلق دستانش ازهر گونه مدارک و اسناد ملموس و قابل اعتنا جهت اثبات پوریم  ادعایی ، به شدت سرخورده شده و بالاجبار با گشودن یک مسیر انحرافی روی به مبحث غیر مرتبط ابنیه شناسی ( پل، کاروانسرا و ..) آورده تا بلکه از این نمد کلاهی برای خود و طرفداران قلیل و سردرگمش بدوزد، سعی می کنم در خلال مباحث گوناگون این وب لاگ هر گاه فرصتی شد ، به معرفی اجمالی ابنیه کهن سرزمین پهناورمان در حدفاصل ۲۰۰۰ ساله عهد هخامنشی تا صفوی بپردازم، تا دوستان عزیز بیشتر از قبل با پوچی نقطه نظرات نامبرده در این خصوص آشنا شوند.

در ایتدا به سخنان ناصوابی که اخیرا  وی در مقاله : " آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پوریم " نگاشته است می پردازیم :

ناصر پورپیرار:

" کاروان ها، برای نخستین بار، پس از ۲۰۰۰ سال توقف، بر راه هایی رفته اند که پل های عهد صفوی گذر از آن ها را آسان کرده بود........ باز سازی ویرانه های دو هزار ساله ی ایران، به دست و همت صفویان، که پوریم یهودیان به بار آورده بود، آبیاری زمین خشکی به قطره های باران مدیریتی ملی اندیش بود. ..... "

"وسعت خرابی بار آمده در پوریم و این که جنبنده ای در آن ویرانه های وسیع در حرکت نبود ...."

--------------------------------------------------------------------------------------------

« معرفی آثار تاریخی حدفاصل دوره هخامنشی تا صفوی »

 

۱- پل شاپوری ( طاق پل شکسته ی):  رومشكان يكي از مناطق باستاني لرستان محسوب مي‌شود كه در منطقه‌ي طرهان واقع در شمال غربي لرستان واقع است و وجه‌تسميه نامگذاري آن را به اين دليل مي‌دانند كه در دوره ساساني لشكر روم در اين منطقه از سپاه ايرانيان شكست خورد و بسياري از نفرات لشكر روم اسير شده و در اين منطقه و ساير لرستان پراكنده شدند . پل شاپوري محل عبور لشکريان ايران و روم بوده و چند طاقه از اين پل از سمت قبرستان شهر به خوبي عظمت و ابهت آن قابل مشاهده است.

 این پل در دو كيلومتری جنوب باختری شهر خرم آباد و در باختر شهر قديمی «شاپور خواست» يكی از شاهكاری های معماری باقی مانده از دوره ساسانی است. اين پل بيست و هشت تاق در جهت خاوري- باختری داشت كه امروزه تنها شش تاق آن باقی مانده است. پايه ها و موج شكن بقيه تاق ها هنوز پابرجا هستند. سطح هر پايه 66 متر (6×11) و فاصله بين دو پايه 6/7 متر و ارتفاع كنونی آن 16 مر است. سنگ هايی به ابعاد 60×60×58 سانتی متر در پايه ها به كار رفته اند. تاق ها نيز با سنگ های حجاری شده ساخته شده اند. مصالح تمام بنا از سنگ و ملاط است و ملاط آن تركيبی است كه اكنون نيز جدا كردن آن از سنگ ها به سختی امكان پذير است.

امروزه در خرم‌آباد و اطراف آن خانواده‌هايي با نام فاميلي « رومياني » زندگي مي‌كنند كه به احتمال زياد بازماندگان همان روميان در استان لرستان مي‌باشند.

 

 

۲- پل تاریخی کشکان : اين پل بين خرم آباد و انديمشک و بر روی رودخانه کشکان رود قرار دارد و قسمتی از آن خراب شده است بر طبق کتيبه آن که به خط کوفی است ساختمان آن در سال 399 به اتمام رسيده است. اين پل دارای 13 دهانه بوده است. ارتفاع آن درحدود 20 متر است سنگ های پايه آن بسيار بزرگ و تراشيده می باشد. بنای اصلی اين پل را به دوره ساسانيان منسوب است. کتيبه ای به طول و عرض يک متر و ضخامت 75 سانتي‌متر بر روی پل نصب بوده است.

 

 

۳- آتشکده ری ( تپه میل ) : در سمت راست جاده ری به ورامین در جنوب شرقی حرم حضرت عبدالعظیم(ع) در نزدیكی روستای قلعه‌نو بر فراز تپه‌ای بلند، بنایی كهنه از دوره ساسانیان خودنمایی می‌كند. این بنای قدیمی بقایای آتشكده بزرگ ری است، یكی از مهمترین آتشكده‌های پیش از اسلام كه به روایت تاریخ از آن قدیمی‌تر وجود ندارد. 
این آتشكده محل نگهداری آتش مقدس بوده است.  این آتش مقدس همان است كه زرتشتیان معتقدند از آسمان فرستاده شده و تاكنون خاموش نشده و آتش دیگر آتشكده‌ها در ایران زمین نیز از آن گرفته شده‌است.

از آنجا كه ری در دوران پیش از اسلام محل استقرار موبد موبدان بود، آیین‌های مهم مذهبی زرتشتیان در این آتشكده برگزار می‌شد كه بر ارزش آتشكده ری می‌افزاید. بخشی از بنای آتشكده ری در زمان حمله اسكندر به ایران خراب شد و تنها قسمتی از بنای چهارطاقی و زیبای این آتشكده به صورت دو میل باقی ماند.
از این رو بقایای به جای مانده از آتشكده ری را كه بر تپه‌ای واقع شده تپه میل می‌خوانند.

بنای آتشكده از سنگ، لاشه و آجر با ملات ساروج ساخته شده كه در ساختمان آن از خشت نیز استفاده شده‌است.آنچه از پوشش بنا در زمان حاضر بر جاست یك جفت قوس هلالی با نقطه بیضی است، در راستای محور اصلی تالار راهروی كم عرض تونل مانندی سراسر طول تالار را از زیر طی می‌كند كه از منتهی‌الیه غربی راهروی هم عرض دیگری بر آن عمود می‌گردد و ورودی اصلی راهروی زیرین در جبهه شرقی ، زیر ایوان اصلی است. بنای چهارطاقی آتشكده دارای چهار دالان سرپوشیده بوده كه آتش مقدس را برای حفاظت از آب، خاك و باد از این دالان‌ها عبور می‌دادند.

در اكتشافات انجام شده تنها یكی از این دالان‌ها پدیدار شده است. در كتاب مروج‌الذهب مسعودی، احداث آتشكده ری را به فریدون نسبت می‌دهد و راویان روایت كرده‌اند كه اعراب در فتح ری چون با مردم آنجا صلح كردند آتشكده را باقی گذاردند.به جای ماندن قسمتی از طاق‌های این آتشكده در عصر حاضر گواهی است بر اینكه آتشكده ری در زمان صدر اسلام خراب نشده است.

آتشکده ری

 

۴- کاخ ساسانی سروستان : مجموعه تاریخی سروستان که قدیمی ترین گنبد آجری کشور را در خود جای داده در زمان بهرام گور ساخته شده و به عنوان کوشکی شکاری مورد استفاده قرار می گرفته است. کاخ سروستان در استان فارس و در 9 کیلومتری جنوب شهر سروستان در دشتی وسیع جای گرفته است. این کاخ از سنگ و گچ ساخته شده است و کل مجموعه 25 هکتار وسعت دارد. این بنا که از با شکوه ترین کاخ های ساسانی است در آن زمان مقدس بوده است. بخش های مختلف این بنا شامل یک ایوان ورودی و گنبدی در مرکز و حیاط است. این کاخ نسبت به دیگر بناهای این دوره از فن معماری و پلان های پیچیده و کامل تری برخوردار است.

کاخ سروستانکاخ سروستان

کاخ سروستان

 

۵- ستون های یادبود بیشابور : در مرکز شهر بیشابور و در قسمتی که دو خیابان اصلی شهر به یکدیگر میرسند بنایی قرار دارد معروف به بنای ستون یادبود. این بنا دارای دو ستون به شیوه رومی به همراه دو آتشدان کوچک در جلو . بایه ستون ها و یک بایه مکعبی شکل در میان آتش دان ها است. این ستون ها دارای ارتفاعی برابر با 6/70 متر میباشند که بر روی یک بایه ستون مکعبی شکل بلکانی قرار گرفته اند. بر روی یکی از بایه ستون های این بنا کتیبه ای وجود دارد در 16 خط و به زبان بهلوی اشکانی و بهلوی ساسانی که سند رسمی شهر محسوب می گردد. در این کتیبه ذکر گردیده است که معمار این شهر فردی به نام ( ابسای دبیر) از اهالی حران کشور سوریه فعلی بوده که ستون های یاد بود را به هزینه شخصی خود احداث و به شاهپور تقدیم کرده است و زمانی که شاهپور از آن بازدید نموده بسیار مورد توجه شاه قرار گرفته و به ابسای زر و سیم و بندگان و باغات بسیاری بخشیده است.

نذر کنید ف جواب میده:)

ستون های یادبود بیشابور

 

 

 ۶- پل بند شادروان : پل بند شادروان در شهرشوشتر بر روی شطیط احداث شده است. این پل بند از سنگ و ملات ساروج و در زمان شاپور اول ساسانی ساخته شده است.بقایای این پل بند هم اکنون در نزدیکی شوشتر وجود دارد.

در سفرنامه های بسیاری از شوشتر یاد شده‌است و نام شوشتر نیز در طول تاریخ جهان گیر بوده‌است. در متون تاریخی غرب (روم و یونان باستان) شوشتر را با Šurkutir می‌شناسند. همچنین در جهان عرب شوشتر را با نام «تستر» می‌شناسند. در بسیاری از اشعار کهن فارسی از دیبای شوشتر، پرند شوشتر و بهار شوشتر یاد شده‌است. همچنین شاهنامه فردوسی ماجرای ساختن سد شادروان شوشتر را در زمان شاپور اول ساسانی نقل می‌کند.

فردوسي در مورد چگونگي ساخت پل بند شادروان چنين مي گويد:

همي برد هر سو برانوش را                    بدو داشتي در سخن گوش را
يكي رود بد پهن در شوشتر                     كه ماهي نكردي بر او بر گذر
برانوش را گفت اگر هندسي                    پلي سازي ايندو خيال چون رسي
كه ما باز گرديم و اين پل بجاي                 بماند به دانايي رهنماي
برش كرده بالاي اين پل هزار                  بخواهي زگنج آنچه آيد بكار

 

در متون تاریخی بسیاری به این بند ( سد ) اشاره شده است منجله :

الف - ابن حوقل در صوره الارض می نویسد :

 " از آثار شوشتر شادروان است كه شاپور آنرا ساخته و بنايي است شگفت انگيز كه طول آن حدود 1 ميل و با آجر ساخته شده چنانكه جلوي آب را مي گيرد . و آب را تا باب شوشتر بالا مي آورد "

ب -احمد بن سهل البلخي معروف به ابوزيد سال 308 تا 309 :

 " و خوزستان سرزميني  است هموار كه درميان رود جاري است كه بزرگترين رود آن رود شوشتر است كه شاپور آنرا ساخته است نزديك دروازه شوشتر "

ج -تحفة العالم و ذيل التحفه مير عبداللطيف خان شوشتري :

مهندسان بعد از آن كه ترازوي آب را برآورد نمودند ديدند كه به سبب بسياري رودخانه و شدت آب ساختن شاذروان محال مگر آنكه  آب را اولا  به طرف ديگر جاري نمايند تا آب از رودخانه منقطع گردد بعد از ساختن شادروان آب را به اين طرف سير دهند و آن  را رخنه  ببندند و چنان كردند كه  از زير كوه مذكور الي بند قير دوازده فرسنگ كامل است و آب را بدان طرف گردانيدند تا شادروان تمام شود.

 د -آثار البلاد و اخبار البلاد (زكريا محمد بن محمد قزويني) قرن7 :

تستر يكي از شهرهاي اهواز است و جاي شهر در بلندي است و شاپور از دور سدي بر آب كرده كه مساحتش تقريبا تا شهر يك ميل مي باشد . اين سد پيرامون تستر رسيده سد شاپور بسيار شگفت انگيز است و سراسرش از ستونهاي آهني و بقيه از سنگهاي خارا و اگنه اش از ارزير مي باشد.

ذ -كتاب مراصد الاطلاع علي اسماء الامكنه والبقاع قرن 8 صفي الدين عبدالمومن بن عبدالحق بغدادي:

تستر شهريست بزرگ در خوزستان در شوشتر نهرهاي بزرگ قرار دارد كه شاپور پادشاه ساساني سدي برآن كرده از عجايب شگفت انگيز ترين ساختمانهاست و طول آن بسيار است

 

پل بند شادروان - دوره ساسانی/ شوشتر

 

۷-  پل بند میزان : بند ميزان يك بناي بسيار مهم در مجموعه بناهاي آبي تاريخي شوشتر است كه رودخانه كارون را به دو شاخه شطيط و گرگر تقسيم مي كند و پيشينه ساخت آن به دوران ساساني (شاپور اول ) باز مي گردد. اين بند با شماره 2331 در فهرست آثار ملي به ثبت رسيده است.

در متون تاریخی بسیاری از این بند ( سد ) یاد شده است منجمله :

 الف - در کتاب جهان گشاي نادري آمده است:

چون بند رودخانه شوشتر كه از بناهاي شاپور ذوالاكتاف است به سيلاب مرور دهور و قصور يافته بود. همت والاي كه در متانت ساد مسد سد اسكندري است به مرمت آن پرداخته است.

ب - ظفرنامه، شرف الدين علي يزدي

در سفر تيمور لنگ به خوزستان از كارون با نام هاي چهار دانگه ودو دانگه ياد مي كند كه اين خود نيز اشاره اي غير مستقيم به وجود بند ميزان باشد چرا كه تصور چهار  دانگه و دو دانگه بدون بند ميزان محال مي باشد.

ج- تذكره شوشتر، نوشته سيد عبدالله جزايري

در كتاب فوق پس از شرح ساخت شادروان با دستور شاپور ساساني توسط والريانوس قيصر روم مي گويد. بعد از آن رود گرگر را شكافيد و به همان دستور مسدود نمود و آب را باعمال بردند و باغ و بوستان را مجدداً‌ ساختند.

 

۱- بند میزان - دوره ساسانی/ شوشتر ۲- تصویر هوایی از موقعیت بند میزان

پاسخ به پورپیرار -  کاروانسرا در ایران ( بخش نخست )

از جمله یادگارهای پرارزش معماری ايران كاروانسراهاست كه از روزگار كهن به دلايل گوناگون و ارتباطی ، همچون جريانات اقتصادي ، نظامي ،جغرافيايي و مذهبي بنياد گرديده و در ادوار مختلف بتدريج توسعه و گسترش يافته اند.

عملكرد هاي گوناگونی كه كاروانسراها در گذشته بعهده داشته اند باعث شده درفرهنگ لغت نامهائي مانند: كاربات – رباط – ساباط – خان – اين Inn  به آنان داده شود كه در اصل داراي وظايف مشابهي مانند كاروانسرا های مرسوم بوده ولي از نظر خصوصيات و معماري هر يك داراي ويژگي هاي متفاوتی بوده اند .

در کتاب « راه و رباط » می خوانیم :

ساباط : این واژه که تقریباً به همه زبان های خاوری و باختری و آرامی و ایرانی و فرهنگی و تازی بکاررفته ، در زبان های ایرانی و منجمله فارسی ریشه کهن دارد جزء اول آن «سا» به معنی آسایش و جزء دومش پسوند نمودار ساختمان و بنا و آبادی و عمارت است . «ساباط» به کلیه بناهایی که به منظور آسودن به پا می شده چه در شهر و چه در بیرون شهر اطلاق می شده است .

با توجه به كار برد، توسعه و گسترش كاروانسراها در ايران، مي‎توان علل پيدايش كاروانسرا ها را نياز اساسي و حمايتی كاروانيان دانست . بنابراين بناهاي مشابهي كه با نامهاي مختلف احداث گرديده به احتمال زياد بهمين منظور وهدف بوده است .

كلمه كاروانسرا مشتق از كاروان – كاربان، بعضي گروه مسافران (قافله ) كه دسته جمعي مسافرت مي كنند و سراي به معني خانه و مكان است. هر دو كلمه كاروان و سراي مشتق از پهلوي ساساني يعني فارسی ميانه است . چنانکه در فرهنگ لغات و ساير منابع ادبي نامهاي كاروان خانه – كاروان گاه كاروان گه بعضي كاروانسرا مورد استفاده قرار گرفته است .


بنابراين ميتوان احداث كاروانسراها بناهاي مشابه را به هر دليلي كه در مسير جاده ها ساخته شده اند محلي براي استراحت و حمايت كاروانيان دانست .

برطبق منابع تاريخي ، بنياد كاروانسراها در ايران از زمان هخامنشي آغاز مي شود : هردوت مورخ يوناني در كتاب پنجم خود از ساختمانهايي گفتگو مي كند كه توسط هخامنشيان بين شوش و سارد ساخته شده بود ، هردوت از يكصد و يازده بناي شبيه كاروانسرا (چاپارخانه) نام مي برد كه در فاصله حدود 2500 كبلومتر بين پايتخت هخامنشي و سارد بنا گرديده بود و كاروانيان اين فاصله را در طي سه ماه طي مي كردند .

ازدياد توقفگاه ها يا كاروانسراها در گذشته براي راههاي ارتباطي ، جريان اقتصادي كشور كه مورد توجه و علاقه حكومت بوده، مي باشد . مطالعه راههاي ارتباطي و جاده هاي بازرگاني و نظامي و نتايج تحقيقات و كاوشهاي باستان شناسي معلوم مي دارد كه از گذشته دور نياز وافري به ايستگاه هاي بين راه و امنيت و رفاه كاروانيان احساس مي شده است.

در دوره طولاني سلسله اشكانيان در نجد ايران و حوزه نفوذ و اقتدارشان يعني ازشرق (استپ آسياي مركزي ) تا منطقه تحت نفوذ آنان در غرب يعني بين النهرين، ايستگاه هاي ارتباطي و كاروانسرا هائي وجود داشته است . با مقايسه قلاع و شهرهاي اشكاني كه اخيرا در دشت گرگان شناخته شده مي‎توان گفت احتمالا كاروانسراهاي آن زمان از خشت و آجر بوده و بصورت مربع و مستطيل بنا گرديده و بر طبق شيوه معماري آن زمان داراي ايواني بوده كه محور اصلي بنا تلقی شده و از پشت ايوان قضاي باز حياطي شكل وجود داشته و اطاقها واطراق گاه در اطراف حياط ساخته مي شده است .

در دوره ساساني اهميت زيادي به ايجاد راهها و همچنين امنيت جاده ها داده شده ، از جمله اين كاروانسراها مي توان كاروانسراي دروازه گچ ، كنار سياه در استان فارس ، دير گچين و رباط انوشيرواني را در امتداد جاده ابريشم نام برد.

در دوره اسلامي تحولات چشمگيري در احداث كاروانسراها بوجود آمد و درارتباط با مسائل اقتصادي ،مذهبي و نظامي احداث اينگونه بناها وارد مرحله جديدي شد و شكل تازه اي بخود گرفت .

منابع تاريخی و سفر نامه ها آگاهي مختصري در مورد كاروانسراهاي اوايل اسلام بدست مي دهد . از جمله در سفر نامه ناصر خسرو مي خوانيم :

« به هنگام اقامت او در اصفهان در يك كوي شهر 200 صرافي و 50 كاروانسرا بوده است»

 ابن حوقل درباره نيشابور مي نويسد :

« در اين شهر كاروانسرا هاي زيادي وجود دارد كه در آن همه گونه مال التجاره ياقت مي شود.»

اهميت كاروانسرا ها در آن زمان بسيار زياد بوده تا جائيكه ناصر خسرو بهنگام مسافرت از نائين به طبس مي نويسد :

« ما به رباط زبيده رسيديم كه داراي آب انبار بود . بدون اين كاروانسرا و آب هيچكدام قادر به گذشتن از بيابان نبوديم».

به اين ترتيب با مطالعه سفرنامه ها ، اهميت فراواني كه كاروانسراها بويژه كاروانسراهاي بياباني در گذشته داشته اند به خوبي روشن مي شود .

در دوره سامانيان ، آل بويه ، آل زياد و غزنويان احداث بناهاي عام المنفعه منجمله كاروانسراها رونق زيادي گرفت . از يادگارهاي آن زمان رباط چاهه يا ماهي است . كه ويرانه هايش در كنار جاده خراسان هنوز به چشم مي خورد .

در زمان حكومت سلجوقيان بويژه در دوره ملكشاه ، آلب ارسلان، سلطان سنجر ، و صدارت خواجه نظام الملك احداث بناهاي مذهبي و غير مذهبي توسعه فراوان يافت .

ايجاد راههاي جديد و همچنين تامين امنيت جاده ها باعث روز افزوني تجارت و اقتصاد شد و در نتيجه در مسيرجاده هاي كارواني براي آسايش كاروانيان كاروانسراهاي متعددي احداث گرديد . شيوه و سبك معماري بناهاي مذهبي اين دوره مانند مساجد و مدارس الگوي جالبي براي بنياد ديگر بناهاي سلجوقيان شد و رباط ها و كاروانسراهاي اين دوره عموما همانند مساجد با پلان 4 ايواني احداث گرديد.  رباط يا كاروانسراي شرف يكي از زيباترين يادگارهاي آن دوره است كه پس از يك هزار سال از زمان بنياد آن در بياباني تقريبا خشك محل آسايش و استراحتگاه موقتي براي مسافران است.

با حملات مغول مدتي فعاليت ساختماني در كليه شهر ها متوقف گرديد ولي با تاسيس سلسله ايلخانيان بتدريج احداث بناهاي مذهبي و غير مذهبي رونق گرفت .

در اين زمان براي توسعه تجارت و اقتصاد ، به راه و راهداري توجه زيادي مبذول گرديد .

در زمان ايلخانيان فعاليت معماري ، توسعه راهها و رونق تجارت و اقتصاد مرهون زحمات و تلاش فراوان خواجه رشيدالدين فضل الله در ايجاد و كاروانسراها در مسير راهها و شهر ها و زحمات بسيار كشيده .

ماركوپولو به هنگام مسافرت يزد – كرمان مي نويسد : « يزد شهر بزرگي است …….. ساكنين آن مسلمانند در صورتيكه بخواهند از شهر خارج شوند بايد هشت روز تمام از صحرائي بگذرند كه در آن سه محل براي اطراق مسافران بوده است.»

عصر طلايي و شكوفائي احداث كاروانسراهاي زيبا از زمان صفوي آغاز مي شود . رونق تجارت داخلي و خارجي و اهميت دادن به راهها و شهرهاي زيارتي باعث اين گرديد كه بنياد كاروانسرا ها و معماري و تزئينات معماري تحولات جديدي را آغاز نمايد .

حكمرانان صفوي در پايتخت و واليان در شهرستان ها كوشش فراواني در ايجاد و توسعه اين بناي عام المنفعه انجام دادند و ايجاد جاده هاي بزرگ و دريايي منجر به صدور كالاهاي تجارتي ايران به كشور هاي اروپائي در غرب و چين و هندوستان در شرق گرديده  است.

در مسير جاده هاي زميني، كاروانسراهاي زيادي احداث شد اين جاده با سنگ مفروش و در بعضي نقاط با پله هاي زيبا ساخته شد . آثار اين جاده در نقاط شمالي كشور و راهنماي كويري هنوز بچشم مي خورد انساب احداث 999 كاروانسرا به شاه عباس گر چه بنظر اغراق آميز مي نمايد ولي از طرفي اهميت بنياد كارونسرا ها را در آن دوره باز گو مي كند .

  

تاريخ آموزش و پرورش درايران باستان

تاريخ آموزش و پرورش درايران باستان (۱)


نوشته‌ي: سورنا گيلاني


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مقاله‌ي حاضر، كه در سه بخش تقديم حضورتان خواهد شد، نوشته‌ي دوست ارجمند و دانشمندم، آقاي سورنا گيلاني است، كه بي‌ترديد براي عموم خوانندگان آموزنده و سودبخش خواهد بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



در بحث و بررسي درباره‌ي آموزش و پرورش اعصار باستاني ايران محقق با كم‌بود شديد مدارك و اسناد روبه‌رو است و البته لازم به ذكر است كه هر چه قدر به تاريخ ورود اسلام به ايران نزديك گرديم اسنادي اين چنيني رو به فزوني مي رود كه البته مجددا لازم است يادآوري گردد كه افزايش چنين اسنادي هرگز بدان حد نمي باشد كه بتوان مستقيماً به آموزش و كيفيت آن در اعصار باستان دست يافت. ليكن با توجه به نوشته‌هاي مورخين غربي ازمنه باستان و هم‌چنين اسناد و كتيبه‌هاي به جاي مانده از آن دوران و ... با اندكي تعمق و تحليل مي توان تا حدي از آموزش و پرورش اعصار باستان و ويژگي‌هاي آن آگاه گرديد.


به هر حال با عنايت به شواهد به جاي مانده از ازمنه باستان مي توان اذعان داشت كه در ايران باستان عوامل اوليه تعليم و تربيت عبارت از موارد ذيل بودند :


1- طبيعت و وضع جغرافيايي كشور.
2- آرا و عقايدي كه آريايي‌ها با خود آورده بودند و زرتشت آن‌ها را پيراسته و اصلاح كرده بود و به عبارتي نقش دين در روند آموزش.
3- دولت و نقش ويژه آن در پرورش دادن متعلمين ( صديق، ص52).


طبيعت و وضع جغرافيايي به سبب اين كه ايران سرزميني است تقريباً خشك و بياباني و كوه‌هاي آن عمدتاً برهنه از رستني‌ها است، لذا ضرورت حيات در چنين سرزميني با توجه به كم‌بود منابع آب و غذا، سخت‌كوشي و مدارا است. بنابراين مردمان ايران باستان مردماني نيرومند، زحمت‌كش، قانع و سازگار بارآمدند. به واقع، طبيعت اينان را به آموختن چنين خصايصي وادار مي ساخت. از سوي ديگر ايران در همسايگي آسياي مركزي كه محل اسكان طوايف و ايلات و عشاير چادرنشين و بيابان‌گردي كه داراي توالد و تناسل زياد و وسايل معيشتي اندك بودند قرار داشت و ايرانيان مداوماً در حال مبارزه و مقاومت در برابر تهاجمات پياپي اينان كه براي تحصيل قوت و غذا به ايران هجوم مي آوردند بودند و لذا مجبور به آموختن چگونگي مقاومت و فنون جنگي و دليري گشتند. هم‌چنين در مجاورت ايران‌زمين در سمت مشرق دو كشور چين و هند و در سوي مغرب آسياي صغير و يونان بودند و راه عمده ارتباطي شرق و غرب از ايران مي‌گذشت و لذا ايرانيان آن زمان در طي قرون و اعصار از اين موقعيت سود برده و از علم و ادب و تمدن و هنر خاور و باختر استفاده مي كردند و ملل شرق و غرب را نيز از تمدن خويش بهره‌مند مي‌ساختند.


اما در باب دين به عنوان ديگر عامل مهم و فاكتور مؤثر در روند آموزش و پرورش بايد اذعان داشت كه دين زرتشت، كه علي‌رغم حضور دگر اديان در محدوده اين مرز و بوم فراگيرترين اديان بوده است، نقشي پررنگ را در اين زمينه ايفا نموده است. با توجه به اين كه دين زرتشت براي دانش و خرد اهميت بسيار قائل گشته است و مزداپرستان را به تعليم و تربيت فراخوانده است و حتي فرشته‌اي به نام «چيستا» بر امر آموزش تعيين نموده بود ( وكيليان، ص21) .


نمونه‌هايي از اهميت آموزش و تعليم در دين زرتشتي به عنوان گواهي بر صدق ادعاي فوق ذكر مي‌گردد :
در ونديداد آمده است كه : «اگر شخص بيگانه يا هم‌كيش يا برادر يا دوست براي تحصيل هنر نزد شما آمد او را بپذيريد و آن چه خواهد بدو بياموزيد» (صديق، ص56؛ كشاورزي، ص21).


و در دينكرد ديگر كتاب متعلق به زرتشتيان آمده است : «تربيت را بايد مانند زندگاني مهم برشمرد و هركس بايد بوسيله پرورش و فراگرفتن و خواندن و نوشتن خود را به پايگاه ارجمند رساند» (كشاورزي، ص81).


و ايضاً در پندنامه زرتشت آمده است : «به فرهنگ خواستاري كوشا باشيد، چه فرهنگ تخم دانش و بَرَش خرد، و خرد رهبر هر دو جهان است» (صديق، ص57).
هم‌چنين در ونديداد باز هم در اين باب آمده است : «از سه راه به بهشت برين مي‌توان رسيد، اول دستگيري نيازمندان و بينوايان، دوم ياري كردن در ازدواج بين دو نفر بينوا و سوم كوشش و كمك به تعليم و تربيت نوع بشر كه به نيروي دانش، شر و ستم اين دو آثار جهل از جهان رخت بر بندد» (حكمت، ص95).
با توجه به نمونه‌هاي فوق و ده‌ها نمونه‌ي ديگر، كه مجالي براي بيان آن‌ها نمي باشد، آيا نمي‌توان اذعان داشت كه دين زرتشت مشوق و ترغيب كننده يادگيري و آموختن بوده است؟


اما در مورد نقش دولت به عنوان سومين فاكتور مؤثر در امر آموزش، از زماني كه حكومت مادها در ايران تأسيس گرديد و سپس شاهنشاهي ايران بنياد گرفت و اقتدارات در يك جا تمركز يافت، اداره كردن اين كشور پهناور محتاج افرادي گرديد كه مورد اعتماد بوده و تكاليف خود را نيكو بشناسند و بدان عمل كنند. از اين رو دولت به حكم ضرورت از اطفال شاهزادگان و بزرگان و نجبا و طبقات برجسته كشور عده‌اي را براي رتق و فتق امور تربيت مي نمود، به گونه‌اي كه حتا بنا به گفته نگارنده كتاب تاريخ آموزش و پرورش ايران قبل و بعد از اسلام، دولت، افراد جامعه را به طور مستمر در كنترل داشت و تعليم و تربيت به منزله ضرورتي اجتماعي در اختيار صاحبان قدرت بود (دراني، ص 25).


اهداف آموزش و پرورش در ايران باستان:


با توجه به مدارك و اسناد به جاي مانده ازمنه باستان مي‌توان هدف كلي تعليم و تربيت در ايران باستان را اين دانست كه كودك عضو مفيدي براي جامعه گردد ( الماسي، ص71؛ صديق، ص 75).
در تأييد گفتار خويش به جملاتي از يسنا اشاره مي‌گردد كه در آن آمده است : «اي اهوره‌مزدا به من فرزندي عطا فرما كه از عهده انجام وظيفه نسبت به خانه من و شهر من و مملكت من برآمده و پادشاه دادگر مرا ياري كند» (حكمت، ص78؛ صديق، ص 75).


ليكن جزييات اهداف مهم آموزش و پرورش ايران پيش از اسلام را مي‌توان به صورت ذيل خلاصه نمود:


1- هدف ديني و اخلاقي كه تحت تعاليم زرتشت به شعر پندار نيك، گفتار نيك، كردار نيك جامه عمل پوشانند.
2- هدف نيرومندي و بهداشتي براي تندرستي و پاك تني و راستي و جوانمردي، چنان كه در دين زرتشت پاكيزگي تن براي هر زرتشتي از وظايف ديني است و ناپاكي تن و بيماري به اهريمن منسوب است.
3- هدف جنگي و نظامي جهت نگهداري حدود مرز و بوم و حفظ آرامش و دفاع در برابر دشمنان.
4- هدف اقتصادي به جهت تهيه نان و قوت مردم و رفاه و آسايش آن‌ها و حفظ خانواده و توسعه صنعت و هنرها.
5- هدف سياسي به جهت روابط عمومي و امنيت و كشورداري و روابط خارجي (الماسي، ص 72؛ حكمت، ص63).


سازمان آموزشي ايران باستان:


در طي قرون و اعصار متمادي سازمان تعليم و تربيت يك‌سان نبوده است و به فراخور زمان امكنه آموزشي اعصار باستان متفاوت بوده‌اند. ليكن در قسمت اعظم اين مدت، خانواده و آتشكده و آموزشگاه درباري به پرورش اطفال و نوجوانان مي‌پرداختند كه البته در برخي قرون دبستان و دانشگاه نيز بدان افزوده شده است (صديق، ص 59؛ الماسي، ص65). در ادامه در مورد اين امكنه آموزشي و به هنگام بحث در مورد دوره‌هاي مختلف حكومتي ايران باستان و روند آموزش و پرورش اين دوره‌ها بيش‌تر سخن به ميان خواهد آمد.


برنامه‌ي آموزشي در ايران باستان:


برنامه‌ي تعليم و تربيت در ايران باستان را مي‌توان شامل سه قسمت عمده دانست:
1- پرورش ديني و اخلاقي 2- تربيت بدني 3- تعليم خواندن و نوشتن و حساب براي طبقات خاص (ضميري، ص20؛ صديق، ص62).
پرورش ديني و اخلاقي: از آن جا كه آموزش‌هاي اوليه بيشتر جنبه ديني داشت اديان را مي‌توان نخستين پايگاه آموزش انساني دانست كه در زندگي روزمره نقش آموزش را با قدرت با زندگي فرهنگي مردم مي آميخته است (كشاورزي، ص10) و از آن جا كه در اوستا فصل مخصوصي به تربيت كودك ومعلم و روحاني اختصاص يافته بود و در پندنامه بزرگمهر نيز از اهميت آموزش ديني سخن به ميان آمده است و هركسي را موظف مي‌داند كه 3/1 شبانه روز را صرف تربيت ديني نمايد، مي توان اذعان داشت كه در واقع مهم‌ترين و يا يكي از مهم‌ترين قسمت‌هاي برنامه آموزشي ايران باستان، پرورش ديني و اخلاقي بوده است (صديق، ص64؛ وكيليان، ص24) و اين نوع آموزش به واقع رايج‌ترين و همگاني‌ترين نوع تعليم به شمار مي‌رفت كه در خانه و آتشكده معمولاً انجام مي‌پذيرفت (وكيليان، ص 24).


تربيت بدني و آموزش نظامي: يكي از مهم‌ترين نوع تعاليم نوجوانان و جوانان را تشكيل مي‌داده است و هدف آن دفاع از سرحدات و لشكركشي، پرورش روحيه‌ي سلحشوري و جنگاوري و حفظ وحدت مي بود. براي تربيت بدني سواركاري، تيراندازي، شكار، چوگان، ژوبين اندازي و شنا را مي‌آموختند ( جهت اطلاع بيشتر در اين باب رجوع كنيد به صديق، ص 72-66).


خواندن و نوشتن و حساب كردن: كه معمولاً فقط به عده معدودي آموخته مي‌شد. به مانند فرزندان بزرگان و نجبا و موبدان كه معمولاً براي فرمان‌دهي سپاه وحكم‌راني و دادرسي و نگاه‌داري دفاتر ديوان و حساب و ماليات تربيت مي‌شدند. در واقع مي‌توان اذعان داشت كه اين مرحله از آموزش فقط ويژه اشراف بوده است. از سوي دگر در اين مرحله به تربيت ترجمه كنندگان زبان‌هاي ملل مختلف نيز اقدام مي‌شده است. هم‌چنين مطابق نظر فردوسي، كه با منابع تاريخ ايران باستان آشنا بوده است، سخنوري آموختن نيز در اين مرحله همواره قسمتي از تربيت شاهزادگان بوده است.
ز بيداد و از داد و تخت و كلاه // سخن گفتن و رزم و راندن سپاه ( بيژن، ص 195-194).


محدوديت‌هاي آموزش و پرورش در ايران باستان:


علي رغم ويژگي‌هاي مثبتي كه در روند آموزش و پرورش ايران باستان وجود داشته است متاسفانه اين نظام آموزشي از محدوديت‌ها و يا بهتر است ذكر شود معايبي رنج مي‌برد. بزرگ‌ترين محدوديت‌ها و معايب سازمان آموزش ايران باستان را مي‌توان به شكل ذيل دسته بندي نمود:
1- آموزش و پرورش در انحصار طبقه اعيان و اشراف و شاهزادگان بود.
2- آموزش يافتگان سعي داشتند دانش و معلومات خويش را از مردم عادي مخفي دارند.
3- در آموزش و پرورش القا عقيده و انديشه حاكم بود كه نتيجه‌اش فرمان‌برداري مطلق و اطاعت كوركورانه در برابر افراد صاحب قدرت و منصب بود (وكيليان، ص 40).
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتاب‌نامه:
ـ الماسي، علي‌محمد: تاريخ آموزش و پرورش اسلام و ايران، دانش امروز، 1370
- بيژن، اسدالله: سير تمدن و تربيت در ايران باستان؛ ابن سينا، 1350
ـ حكمت، عليرضا: آموزش و پرورش در ايران باستان؛ موسسه تحقيقات و برنامه ريزي علمي و آموزشي، 1350
ـ دراني، كمال: تاريخ آموزش و پرورش ايران قبل و بعد از اسلام؛ سمت، 1376
ـ دياكونوف، ا، م: تاريخ ماد؛ ترجمه كريم كشاورز، انتشارات علمي و فرهنگي، 1379
ـ صديق، عيسي: تاريخ فرهنگ ايران؛ زيبا، چاپ هفتم، 1354
ـ ضميري، محمد علي: تاريخ آموزش و پرورش ايران و اسلام؛ راهگشا، 1373
ـ كشاورزي، محمدعلي: تاريخ آموزش و پرورش در ايران و اسلام؛ روزبهان، 1382
ـ وكيليان، منوچهر: تاريخ آموزش و پرورش در اسلام و ايران؛ دانشگاه پيام نور، 1378

===============



تاريخ آموزش و پرورش درايران باستان (۲)


نوشته‌ي: سورنا گيلاني

 آموزش و پرورش در دوران حکومت مادها :

 
مدارک موجود درباره تمدن و فرهنگ مادها آن چنان اندک است که امکان اظهار نظر قطعي را درباره اوضاع فرهنگي مادها دشوار مي‌سازد. در واقع راجع به معارف مادها اطلاعاتي در دست نمي‌باشد زيرا که نه سنگ نبشته‌اي از آنان تاکنون کشف شده است تا مدرک قرار داده شود و نه از يوناني‌ها و يا ملل دگر در اين زمينه اطلاعات جامعي به دست آمده است (بيژن، ص120).

حتا تاکنون هيچ مدرک مستقيمي که دال بر آشنايي مادها با خط و کتابت باشد به دست نيامده است (دياکونوف، ص339)؛ ليکن تا حدي تعليم و تربيت اجتماعي مادها را مي‌توان از کيفيت تعليم و تربيت عصر هخامنشي حدس زد، زيرا که پارس‌ها در بادي امر از حيث تمدن و معارف در رتبه‌اي پايين تر از مادها قرار داشتند، ليکن هم‌نژاد و هم‌کيش و هم‌زبان آنان بودند و وقتي که پارسيان بر آنان سلطه يافتند تمدن آنان را نيز اخذ نمودند (با توجه به اين که تمدن هخامنشي از تمامي تمدن‌هاي تابع از جمله تمدن ايلامي جهت رشد خويش استفاده نموده است).


به هر تقدير مادها مطمئناً داراي خط و کتابت بودند و اين خط احتمالاً مشابه هماني بوده است که امروزه خط باستاني پارسي خوانده مي‌شود. زيرا اين نکته مسلماً غير محتمل است که پادشاهي بزرگ ماد فاقد خط و کتابت بوده باشد و پارسيان واجد خط باشند (دياكونوف، ص 340).
البته شواهدي نيز بر اثبات اين امر دلالت دارد زيرا با توجه به مطالب کتاب دانيال در اين که مادها صاحب خط بوده‌اند و نوشته‌هايي به زبان مادي وجود داشته است جاي ترديد باقي نمي‌ماند (بيژن، ص 124). حتا ظاهراً خواندن و نوشتن تا حدي در ميان مردمان معمولي نيز مرسوم بوده است و فقط منحصر به مغ‌ها و روحانيان و اشراف نبوده است. زيرا بر طبق آن چه که از تواريخ بر مي‌آيد مردم عرايض خود را به شاه مي‌نگاشته اند و شاه عرايض را مي‌خواند و هر حکم را نوشته و به آنان بازپس مي‌فرستاد . (هرودوت، ص60).


گذشته از اين، نگارنده تاريخ ماد نظريه ديگري نيز ابراز ميدارد : « ... خط ميخي پارسي باستاني با خط ميخي بابلي و ايلامي تفاوت بسيار دارد و با اين که محتملاً با ديگر خطوط ميخي آسياي مقدم منشأ مشترکي دارد ولي آن را نمي توان مستقيماً مأخوذ از آن‌ها شمرد. تعبير کلام آن است که چند حلقه فاصل بر ما مجهول است و بيش‌تر گمان مي‌رود که خط ميخي ماد جزء اين حلقه‌هاي فاصل و مجهول بوده است، به عبارتي پارسيان خط ميخي را از مادها اخذ کردند... » (دياكونوف، ص 340).


جالب است که استرابون جغرافيادان دنياي باستان نيز اذعان ميدارد که روش تعليم و تربيت معروف پارس‌ها از مادها اقتباس گشته بود (بيژن، ص127). از سوي دگر ذکر وجود کتاب « تاريخ شاهان ماد و پارس» در کتب مختلف نظير کتاب استر، احتمال وجود ادبيات را در ميان مادها نشان مي دهد (بيژن، ص 125).


مادها براي امور اداري و لشگري خويش مطمئناً دفاتري به مانند پارسيان داشته‌اند ليکن واضح و مبرهن است که تشکيلات آنان بدان اندازه پيش‌رفته و پيچيده نبود که نياز به گروهي انبوه از دبيران احساس گردد بنابراين به احتمال زياد آموزش اين فنون در انحصار مغان بود (سلطانزاده، ص12) که البته لازم به ذکر است شواهدي نيز مبني بر وجود سازمان‌ها و دفاتري جهت اداره کارهاي مربوط به امور مالي و حسابداري با توجه به پيشرفت و رونق اقتصاد مادها به خصوص در زمينه زراعت و دامداري وجود دارد (حكمت، ص 149).


علاوه بر اين، بنا به نظر دياکونوف تعاليم زرتشتي به وسيله کاهنان و مبلغان قبيله ماد که به مغان موسوم بودند اشاعه يافت و به عبارتي تعاليم مغان مورد پشتيباني جدي شاهان ماد قرار گرفته بود و حتا تعاليم مزبور تا حدي عنفاً به مردم تحميل ميشد (دياكونوف، ص370). دياکونوف را حتا اعتقاد بر اين است که سرزمين ماد در قرون هفت و هشت پيش از ميلاد از کانون‌هايي بوده که از آن جا مفهومات ديني و فلسفي انتشار يافته است (دياكونوف، ص345).


به هرحال آن چه که از کيفيات زندگي مادها و با توجه به کم‌بود مدارک [مي‌توان] استنباط نمود اين است که آنان مطمئناً داراي ساختار و يا سازمان‌هايي جهت تعليم و تربيت بوده اند. هرچند مشخص نمي‌باشد که چنين سازمان‌هايي داراي چه درجه‌اي از پيش‌رفت و توسعه تمدني بوده‌اند. ليکن به احتمال قريب به يقين نسبت به همسايگان خويش در بين النهرين از حيث دانش و فرهنگ در مرحله پست‌تري قرار داشتند.



 آموزش و پرورش در عصر هخامنشيان:


در باب آموزش و پرورش در عصر هخامنشيان نيز کسي که تحقيق در اين باب را مد نظر قرار مي‌دهد با کم‌بود منابع مواجه مي‌باشد، ليکن مدارک موجود مرتبط با اين دوران در مقايسه با عصر حکومت مادها بسيار بيشتر است که دست محقق را در نيل به هدف خويش اندکي بازتر مي‌نمايد. اسناد و مدارکي به سان نوشته‌هاي مورخان اروپايي آن روزگاران، کتيبه‌ها و الواح به جاي مانده از آن دوران و غيره. هم‌چنين، نگاهي به فهرست تشکيلات و سازمان‌ها در اين عصر مؤيد اين مي‌باشد که آموزش کشوري مطمئناً مورد توجه و عنايت بوده است و البته اداره‌ي تشکيلاتي بدين عظمت يقيناً بدون تعليم و تعلم امکان پذير نبوده است.


آن گونه که بر مي‌آيد در عصر هخامنشي مکان‌هايي براي آموزش کودکان و اطفال داير بوده است. به عنوان نمونه‌ي گزنوفون يوناني در "کوروش‌نامه" خويش دراين باب مي‌گويد : «اطفال به مکتب مي‌رفتند تا ادب بياموزند و رؤسا و مراقبان‌شان اکثر اوقات روز مراقب حال آنان بودند و قضاوت و عدالت را ميان آن‌ها مجري مي‌داشتند» (گزنوفون، ص6).


جالب آن است که بنا به ادعاي گزنوفون تا حدود شانزده يا هفده سالگي کودکان در اين مکان آموزش‌هاي مختلف نظير اعتدال مزاج، اطاعت، وظيفه شناسي، تيراندازي و پرتاب نيزه مي‌آموختند (گزنوفون، ص7). از سوي دگر، هرودوت که به پدر تاريخ اشتهار دارد اذعان مي‌دارد که دوره تربيت کودکان در ايران بين پنج تا بيست وپنج سالگي است و سه کار مهم بدانان آموخته مي‌شود : اسب سواري و تيراندازي و راستگويي (هردوت، ص 75).


گزونوفون هم‌چنين مدعي است که در ايران محلي به نام الوترا (Eleuthera) وجود داشته که در آن اطفال بزرگان تربيت مي‌يافتند (گزنوفون، ص5). گزنوفون در ضمن اذعان مي‌دارد که اطفال ايراني پس از اين که به سن بلوغ مي‌رسيدند، ده سال در اطراف بناهاي دولتي به سر مي‌بردند تا هم از بناهاي دولتي حراست نمايند و هم به اعتدال مزاج عادت يابند (گزنوفون، ص5).


افلاطون نيز درباره تعليم شاه‌زادگان هخامنشي بيان مي‌دارد که شاه‌زادگان به محض تولد به خواجگان و پرورشگران سپرده مي‌شدند تا به بهترين شکل پرورده شوند و زماني که کودک به هفت سالگي پاي مي‌نهاد سوارکاري و شکار به او آموخته مي‌شد و در چهارده سالگي چهار نفر که به مربيان شاهانه موسوم بودند براي تعليم و تربيت شاه‌زاده انتخاب مي‌گشتند که يکي از آنان در دانايي برتر از ديگران بود و مسؤوليت آموزش حکمت زرتشت و آيين کشورداري را عهده‌دار مي شد و دومي که در دادورزي و عدالت شهره بود آيين راست‌گويي و درستکاري را به شاه‌زاده آموزش مي‌داد و نفر سوم که پرهيزگارترين بود به کودک آزادگي و پرهيزگاري مي‌آموخت و نمي‌گذاشت که وي مغلوب و دستخوش شهوات گردد و بدو مي‌آموخت که به راستي آزاده باشد و آموزگار چهارم نيز دلاوري و بي‌باکي را به شاه‌زاده مي آموخت . (سلطان‌زاده، ص 17؛ وكيليان، ص 83).


جاب است که گزنوفون مدعي است که تمام افراد ايراني مجاز به گسيل داشتن فرزندان خويش به مدارس بودند، ليکن شرطي را براي اين امر قائل مي‌گردد و اعزام اطفال به مدارس را فقط مختص کساني مي‌داند که محتاج ياري کودکان خويش در امر معيشت نبودند (گزنوفون، ص 10).
آموزش عالي و تحصيلات عاليه را نيز در ايران باستان و با توجه به کمبود اسناد و مدارک عمدتاً با تأسيس دانشگاه گندي شاپور به عهد ساسانيان مرتبط مي پندارند، ليکن با توجه به شواهد به جاي مانده از آن ازمنه مي‌توان اذعان نمود که تعاليم عاليه در عصر هخامنشي نيز وجود داشته است. به عنوان نمونه، داريوش بزرگ در مصر، که ايالتي از ايالات ايران عهد زمامداري هخامنشيان محسوب مي‌گشت، دستور احياي دانشکده پزشکي شهر ساييس را صادر نمود و طبق فرمان او جوان‌هاي خانواده‌هاي برجسته ايراني براي فراگرفتن فنون پزشکي به ساييس گسيل گشتند (بيژن، ص326؛ سلطان‌زاده، ص19؛ ضميري، ص67).


از سوي دگر، در عصر هخامنشي دانشکده‌هاي عالي و مهم در شهرهاي بورسيپه، ميلت، ارخويي، ري، و بلخ جهت آموزش علم طب وجود داشت (حكمت، 383؛ ضميري، ص 61).
هم‌چنين وجود کتابخانه‌هاي بزرگ در عصر هخامنشيان در نقاط مختلف قلم‌رو هخامنشيان نشان دهنده آموزش و پرورش سازمان يافته مي‌باشد. از جمله کتابخانه‌هاي اين عصر کتابخانه‌هاي استخر، کهندژ، شاه اردشير، و شپيگان را مي‌توان نام برد (حكمت، ص 64).


حمايت شاهان هخامنشي از تحقيقات نجومي و علم هيأت نيز جالب توجه است و نشان دهنده اهميت امر دانش آموزي در ايران عصر هخامنشي. داريوش کبير منجم معروف کلداني آن روزگاران «نبوري مننو» را تحت حمايت خويش قرار داد و او در سايه چنين حمايتي به کنجکاوي‌ها و مطالعات نجومي خويش پرداخت. «کيدين نو» دگر منجم شهير کلداني معاصر هخامنشيان نيز در سايه حمايت دولت شاهنشاهي ايران همان سلسله مطالعات را پي گرفت و ادامه داد (بيژن، ص 333-332).
گزارش‌هاي مورخان يوناني آن ازمنه به سان «کتزياس» از وجود روزنامه‌ي رسمي در دربار هخامنشي حکايت مي‌کند که نشاني دگر از پيشرفت دانش و اهميت تعليم و تربيت آن روزگار مي باشد (ضميري، ص 21).


از سوي دگر، اشارات هرودوت در جريان گردآوري تاريخ معروف خويش مبني بر استفاده از آثار تاريخ نويسان ايراني و هم‌چنين اشارات کتاب‌هاي عزرا و استر به کتاب «تاريخ شاهان ماد و پارس» را مي‌توان دليلي دگر بر رواج تعليم و تربيت برشمرد (بيژن، ص333).
گسيل داشتن هيأت‌هاي اکتشافي و علمي جهت اکتشافات دريايي و جغرافيايي از سوي داريوش و خشايارشا را نيز مي توان از دگر نشانه‌هاي وجود آموزش و پرورش سازمان يافته در ايران هخامنشي فرض نمود (هردوت، ص 222-218).
شواهد بسيار ديگري نيز به طور غير مستقيم بر پيشرفته بودن روند تعليم و تربيت در عصر هخامنشيان دلالت دارد. از جمله مي‌توان به موارد ذيل استناد نمود:
- حفر ترعه‌ي سوئز بين رود نيل و درياي سرخ به روزگار حکومت داريوش کبير (حكمت، ص 443) و حفر کانال توسط دو سرمهندس ايراني به نام‌هاي «بوباروش» و «ارتاکائوش» به امر خشايارشا بر دماغه کوه اتوس در لشگرکشي به يونان به جهت عبور رزم ناوهاي ايران (هردوت ، ص363) نشان دهنده وجود مهندساني کارآزموده و کاربلد مي‌باشد که مطمئناً مهندسان کار آزموده فقط به ضرورت آموختن و تعليم به وجود مي آمدند.
- تاسيس دانشکده‌اي در سائيس مصر به فرمان داريوش بزرگ به جهت آموزش فنون کشورداري (بيژن ، ص 338).
- ايجاد جاده شاهي مشهور که از شوش تا سواحل درياي اژه امتداد داشت (هردوت، ص 312).
- بحث و بررسي‌هاي هفت سردار بزرگ پارسي پس از بازپس گيري تاج و تخت از مغ غاصب (سمرديس) در باب انواع حکومت و حتا صحبت آنان در مورد حكومت دموکراسي يا اليگارشي (هردوت، ص 222-218) يکي ديگر از دلايل آگاهي ايرانيان از علوم سياسي و فلسفه و بالطبع تعليم و تعلم آن است.
- نحوه انتخاب و انتصاب قضات از ميان افراد تعليم ديده ( سلطان‌زاده، ص 18) را نيز مي‌توان نشاني از توجه و آشنايي ايرانيان آن روزگاران با علم حقوق و آموزش آن دانست.
- الواح گلي کشف شده در خزانه تخت جمشيد نيز ثابت کننده آشنايي ايرانيان با فرآيند آموزش و تعليم مي‌باشد. به عنوان نمونه در ميان الواح گلي تخت جمشيد سندي مالياتي وجود دارد که حاوي بقاياي مالياتي بانويي است که قسمتي از ماليات خود را پرداخت نموده و به موجب اين سند تتمه آنرا داده و تسويه حساب گرفته است (حكمت، ص152). با توجه به اين الواح به سهولت مي‌توان دريافت که هخامنشيان در زمينه امور مالي و حساب‌داري، مراکز بايگاني داشته و کساني که مامور نگهداري و بايگاني اين اسناد بوده‌اند در اين زمينه آموزش‌هاي لازم را کسب کرده بودند.


- وجود صنعت فرش و بافندگي را مي‌توان دليل قاطع ديگري بر وجود دانش‌هاي گياه شناسي، رنگ شناسي، نقاشي و حتا کيميا و دام پروري و دام پزشکي دانست. از نمونه‌هاي بارز اين صنعت مي‌توان به قطعه فرش مکشوف در پازيريک که مشتمل بر تصوير ملکه‌ها و بانوان ايران عهد هخامنشي است و هم اکنون در موزه ارميتاژ لنينگراد روسيه نگه‌داري مي‌شود اشاره داشت (حكمت، ص 264-261).
- وجود آثاري به مانند تخت جمشيد و مکان‌هاي باستاني ديگر با آن همه محاسبات دقيق رياضي و فني و مهندسي دليلي بر وجود دانش ‏و آموزش معماري و هنر در عهد هخامنشيان است. با توجه به مطالب ذکر شده و علي رغم آن که کيفيت و روند آموزش و پرورش عصر هخامنشي کاملا مشخص نمي‌باشد، مي‌توان به سهولت دريافت که علم و دانش و تعليم و تعلم آن از ارزش و اعتبار بالايي برخوردار بوده است.
--------------------------------------------------------------------------------------
كتاب‌نامه:
- بيژن، اسدالله: سير تمدن و تربيت در ايران باستان؛ ابن سينا، 1350
ـ حکمت، عليرضا: آموزش و پرورش در ايران باستان؛ موسسه تحقيقات و برنامه ريزي علمي و آموزشي، 1350
ـ دياکونوف، ا، م: تاريخ ماد؛ ترجمه کريم کشاورز، انتشارات علمي و فرهنگي، 1379
ـ ضميري، محمد علي: تاريخ آموزش و پرورش ايران و اسلام؛ راهگشا، 1373
ـ وکيليان، منوچهر: تاريخ آموزش و پرورش در اسلام و ايران؛ دانشگاه پيام نور، 1378
- هرودوت: تواريخ؛ ترجمه‌ي ع. وحيدمازندراني، فرهنگستان ادب و هنر ايران، بي‌تا.
ـ گزنوفون: کوروش نامه؛ ترجمه رضا مشايخي، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، 1342

=========================



تاريخ آموزش و پرورش درايران باستان (۳)


نوشته‌ي: سورنا گيلاني



 آموزش و پرورش در عصر سلوكيان و اشكانيان :


با انقراض يافتن سلسله هخامنشي توسط اسكندر مقدوني و سپس تاسيس سلسله سلوكي به توسط يونانيان (مقدونيان) در ايران، شكوفايي فرهنگي ايران در مقايسه با دوران گذشته به واقع از ميان رفت. به عبارتي در اين دوره آموزش و پرورش به شيوه سنتي دچار ركود گرديد. زيرا بنا به مدارك و مستندات تاريخي از سوي سلوكيان بسياري از آتشكده‌ها و ديگر امكنه آموزشي ويران گرديد و سعي و تلاش در يوناني كردن آداب و رسوم اجتماعي و تربيتي شد (دراني، ص 27). به واقع سلوكي‌ها عامل بزرگي در جهت يوناني كردن مشرق زمين بودند و در شهر سلوكيه علوم و دانش‌ها و صنايع يوناني ترويج و تبليغ مي‌گرديد. به عنوان مثال «ديوژن بابلي» و جانشين او «اپلدور» به تعليم و تعلم فلسفه رواقي در سلوكيه مي‌پرداختند (پيرنيا، ص1866).


به طور كلي در دوره سلوكيان علم و دانش در ايران رو به ضعف و فتور نهاد و نهادهاي آموزشي و مقررات حاكم بر آن تقريباً مختل گرديد، اما با روي كار آمدن خاندان پارتي و آغاز زمامداري شاهان اشكاني دگر بار فرهنگ ايراني احيا گرديد و با گذشت زمان روز به روز بر غناي فرهنگي ايران آن عصر افزوده گشت. البته از تعليم و تعلم و تربيت دوران پارت‌ها نيز اطلاعات چنداني در دست نميباشد. ليكن آن چه مسلم است زبان پارتيان زباني بوده كه پهلوي خوانده ميشد و البته اندك تفاوتي با پهلوي ساساني نيز داشته است (پيرنيا، ص 2355؛ الماسي، ص 93) كه البته در اوايل عصر اشكاني زبان و خط يوناني رواج بسيار داشته است (الماسي، ص 93).

خط اشكانيان خط آرامي بوده است و البته خط يوناني و پهلوي نيز كاربرد داشته است و همچنين نبايد تصور كرد كه خط ميخي به طور كلي متروك شده بود، زيرا در بابل لوحه هايي كه متعلق به اشكانيان است و به خط ميخي نگاشته شده، يافته اند (پيرنيا، ص 2355). به طور كلي در اين باب ميتوان اظهار داشت كه پارتيان در اوايل زمامداري خويش از زبان يوناني در نگارش كتيبه‌ها و روي سكه‌ها استفاده ميكردند و به تدريج از اواخر قرن اول ميلادي استفاده از زبان يوناني كنار نهاده شد و زبان پارتي جايگزين گرديد (سلطان‌زاده، ص 22).


اشكانيان بر روي پوست آهو مينگاشتند. ازجمله سه نوشته مربوط به دوران زمامداري پارتيان در اورامان كردستان كشف شده است كه هر سه بر پوست آهو نگارش يافته است و دو برگ آن به خط يوناني و سومي به زبان پهلوي و خط آرامي ميباشد، البته اشكانيان از كتان و پاپيروس نيز جهت نگارش استفاده ميكردند (سلطان‌زاده، ص 22-21).


پارتيان به سبب ايراني بودن و گرايش داشتن به سنت‌هاي كهن كوشش داشتند تا نهادهاي آموزش و پرورش را به سبك پيشين زنده نمايند به گونه‌اي كه در نيمه دوم حكومت اشكاني آتشكده‌ها رونق بسيار يافتند و آموزش و تعليم به توسط مغان استحكام نسبي يافت و حتا براي گروه‌هاي اشراف و خاندان برگزيده آموزشگاه‌هايي داير گرديد (دراني، ص 27 ).


اشكانيان به جوانان خود سواري و تيراندازي و شيوه‌هاي مختلف جنگ را ميآموختند و به طور كلي ميتوان اذعان داشت تربيت آن‌ها متناسب با احتياجات ملي بود. البته اشكانيان خواندن و نوشتن نيز ميآموختند ليكن اين امر مختص طبقات اشراف و ممتاز جامعه بود (وكيليان، ص 94).


آن گونه كه از تواريخ بر ميآيد، اشكانيان را برنامه سوادآموزي و درسي نو باوگان طبقات ممتاز شامل موارد ذيل بود: علوم ديني، خواندن و نوشتن، حساب، علم الاشيا و دروس علمي به سان كشاورزي، و البته لازم است ذكر گردد كه اشكانيان نيز به سان هخامنشيان در روش تدريس به جنبه‌هاي عملي آموزش توجه ويژه داشتند و حتا به هنگام ضرورت معلم شاگرد را تنبيه مينمود (وكيليان، ص 94).


نكته بسيار جالب در مورد دانش عصر اشكاني پيدايش و اختراع نوعي شبه پيل الكتريكي است كه در حفاري‌هاي قريه‌اي در اطراف بغداد، نمونه‌هاي بسياري از آن يافته‌اند، اشكانيان از اين پيل‌ها به مقدار قابل توجهي نيروي برق به دست ميآوردند و از آن جهت آبكاري مصنوعات خويش به توسط طلا و نقره استفاده مينمودند. به عبارت ديگر همان عملي را انجام مي‌دادند كه امروزه آبكاري الكتريكي ناميده ميشود (حكمت، ص 238).


 آموزش و پرورش در عصر ساسانيان:


با شكست اردوان پنجم و مرگ او در نبرد روي داده در قرن سوم ميلادي در جلگه هرمزدگان ميان او و اردشير بابكان، سلسله اشكاني انقراض يافت (پيرنيا، ص2218) و آفتاب دولت ساساني پديدار گرديد. آفتاب دولتي كه بنا به گفته‌ي كريستنسن مؤلف كتاب «ايران در زمان ساسانيان» عهد بزرگ تمدن ادبي و فلسفي ايران باستان در دوران حكومت پادشاهان اين سلسله و بالاخص خسرو اول آغاز ميگردد ( كريستنسن، ص297).


در آن زمان نيز با توجه به اوضاع طبقاتي به مانند ادوار سابق، تعليم و تربيت عاليه به تقريب ويژه خانواده‌هاي نجبا و اشراف بوده است و مردم عادي به واقع بهره‌اي از آن نداشتند، ليكن به دلايل متعدد نياز بيشتري به دبيران و كارگزاران دولتي و ماموران مالياتي احساس ميگردد و لذا تعليم و تربيت نسبت به سابق تا حدي گسترده‌تر ميگردد و حتا ظاهراً تعداد بسيار معدودي از طبقات غير اشرافي و متوسط الطبقه نيز از سواد و تعليم و تربيت مختصري برخوردار بوده‌اند (الماسي، ص 95).


در عصر ساساني به سبب پيدايش مذاهبي نوين نظير مانوي و مزدكي و هم‌چنين ظهور و گسترش دين مسيح و بودا و مسائل جديد اقتصادي و سياسي، بحث درباره علوم اجتماعي و حكومتي و غيره بيش از پيش معمول گرديد و حتا در تواريخ مذكور است كه پادشاهاني به سان انوشيروان بدين گونه مسائل اظهار علاقه داشته و در مباحث اين چنيني شخصاً شركت ميجستند (كشاورزي، ص86).


حكومت ساساني هم‌چنين با توجه به رسميت دادن به دين زرتشت و تكيه بر آن به جهت تمركز قدرت، ضرورت وجود دستگاه‌هاي آموزشي ديني را احساس نمود و لذا آموزشگاه‌هاي ديني كه معمولاً در آتشگاه‌ها بودند كثرت پذيرفت و ازدياد اين امكنه كثرت موبدان را نيز سبب گرديد.

 
بدان گونه كه از تواريخ بر ميآيد، در زمان ساسانيان سازمان‌هاي تربيتي عبارت بودند از خانواده، مدرسه، و مدارس ويژه‌ي بزرگ‌زادگان كه معمولاً در نزديكي قصر شاهي ساخته ميشدند (الماسي، ص95). مطابق نظر كريستنسن، جوان بعد از گذراندن مراحل مختلف تعليمي و تربيتي در سن بيست سالگي مورد امتحان و آزمون دانشمندان و هيربدان قرار ميگرفت (كريستنسن، ص298).


غلامي از خدمتگزاران دربار خسرو اول تفصيل تعليماتي را كه آموخته بود بدين طريق شرح ميدهد: «در سن مقرر او را به مدرسه گذاشته‌اند و قسمت‌هاي مهم اوستا و زند را مانند يك هيربد در آن جا از بر كرده، سپس در تعليمات متوسطه‌ي ادبيات، تاريخ، فن بيان، هنر اسب سواري، تيراندازي، نيزه بازي و به كار بردن تبر زين را آموخته و موسيقي و سرود و ستاره شناسي را فرا گرفته و در شطرنج و ساير بازي‌ها به حد كمال رسيده است و ... » (كريستنسن، ص 299).


هم‌چنان كه پيش از اين ذكر گرديد، عصر ساساني مقارن است با شيوع و گسترش دين مسيح و هم‌چنين ظهور مكتب‌هاي مانوي و مزدكي و از سوي دگر توسعه و پيش‌رفت باورهاي بودايي و عقايد و افكار چيني، كه نقشي اساسي را نيز در ايجاد سازمان‌هاي نوين آموزش در ايران ساساني ايفا نمودند و لذا آموزشگاه‌ها هم از نظر كميت و هم از نظر كيفيت توسعه يافتند و بسط پيدا نمودند. بارزترين نمونه آن دو مدرسه مشهور ايراني يكي در «رها» و ديگري در «نصيبين» بود كه هر يك حدود هشت‌صد جوينده دانش را در خود جاي داده بودند (الماسي، ص 98). بنا به مستندات باقيمانده از آن دوران، مدت تحصيل در مدرسه نصيبين سه سال بود و در هر حال درطي دو دوره تابستاني و زمستاني مجالس درس برگزار ميشد و براي اقامت شاگردان درآن مجموعه‌اي متشكل از خانه‌هاي كوچك اختصاص يافته بود كه در هر كدام هشت تا ده نفر ميزيستند و بدون اجازه مسؤولان مدرسه حق خروج از محوطه مدرسه را نداشتند و تنها به هنگام تعطيلي مجالس درس اجازه بيرون رفتن مييافتند و معمولاً مجالس درس در آن از صبح تا شام برقرار بود (سلطان‌زاده، ص 33).

 
با گسترش دين مسيح و زبان سرياني حوزه‌هاي علمي بسياري را مسيحيان در شهرهاي ايران بنا نهادند كه از اين مدارس عالمان بزرگي به مانند نرسي، فرهاد، رييس دير مامتي موصل، پولس ايراني كه كتابي مشتمل بر بحث منطق براي انوشيروان نوشته و هم اكنون نيز در دست است، برخاستند (حكمت، ص 388).

 
از دگر مراكز آموزشي عهد ساساني كه ميتوان بدان اشاره داشت حوزه علمي «ريو اردشير» به رياست معانا بيت اردشيري معروف به معانا ايراني مي باشد كه به تعليم و آموزش طب و نجوم و فلسفه در آن پرداخته مي‌شد، از سوي دگر كليساي نستوري واقع در حوالي مداين از مهم‌تري مراكز تدريس منطق و فلسفه و نجوم در عصر ساساني محسوب ميشد (ضميري، ص61؛ كريستنسن، ص99 [299]).


اما معتبرترين و مشهورترين مركز آموزش عالي ايران باستان دانشگاه گندي شاپور ميباشد كه تا اواخر قرن سوم هجري نيز فعال بوده است (كشاورزي، ص86) و معروف است كه بر سر در آن نگاشته بودند: «دانش و فضيلت برتر از بازو و شمشير است» (وكيليان، ص102). بناي گندي شاپور را به شاپور اول ساساني و به قرن سوم ميلادي نسبت ميدهند ليكن برخي احتمال مي‌دهند كه اردشير بابكان سنگ بناي آن را به نام پسر خويش شاپور نهاده باشد و فرزندش شاپور آن را تكميل و به اتمام رسانده باشد (حكمت، ص 385).


در دانشگاه گندي شاپور علي‌رغم اين كه فلسفه، رياضيات، ادبيات و الهيات تدريس مي‌گشت و حتا دانشكده‌اي براي نجوم و رصدخانه‌اي نيز جهت رصد ستارگان در آن ساخته شده بود (دراني، ص 46)، پزشكي بيش از ساير علوم رونق داشت و برخي از نام‌دارترين استادان طب و داروسازي كه از گندي شاپور فارغ التحصيل گشتند نظير بخت‌يشوع و ماسويه و يوحنا بن ماسويه، تأليفات‌شان پايه‌گذار اساس علم طب در تمدن اسلام شد (وكيليان، ص 99)

.
روي هم رفته اساتيد گندي شاپور از سه دسته تشكيل مي شدند :
- مسيحيان سرياني كه ساكن و تبعه ايران و در حقيقت ايراني بودند.
- ايرانيان اصلي كه زبان پهلوي و دين زرتشتي داشتند.
- علماي هندي كه نسبت به دو گروه ديگر در اقليت بودند (دراني، ص46).


اهميت و اعتبار دانشگاه گندي شاپور كه بيمارستان و هم‌چنين كتابخانه بزرگي با هزاران جلد كتاب را نيز شامل ميشد (سلطان‌زاده، ص 31) از عهد زمامداري خسرو اول فزوني يافت. زيرا به سال 529 ميلادي «ژوستينين» امپراتور روم مدارس آتني را تعطيل ساخت و در نتيجه جمعيت فلاسفه پراكنده گشت. هفت تن از فيلسوفان تحت تعقيب و فراري عصر تعصبات مذهبي كليسايي بيزانس به ايران مهاجرت مي‌نمايند و در دربار انوشيروان مورد استقبال و احترام قرار ميگيرند (گيرشمن، ص332). اين هفت دانشمند كه به سه گروه استادان سابق الذكر گندي شاپور اضافه گشتند و به تدريس و تعليم پرداختند عبارت بودند از: دمسقيوس سوريايي، سيمبليتيوس كليكيايي، يولاميوس فروگي، پريسيكيانوس لوديه‌اي، هرمياس فينيقي، اپيدوروس غزي، و ديوجانوس فينيقي (كريستنسن، ص306؛ ضميري، ص62).


البته اقدامات پادشاهان ساساني در حمايت از دانش محدود به همين اقدامات نبود بل كه در اين راه به فعاليت‌هاي دگري نيز دست يازيدند. از جمله اردشير بابكان، موسس سلسله، متخصصان ويژه‌اي را به هند و بين النهرين و شهرهاي بيزانسي نزديك فرستاد تا آثار مهم را گردآوري نمايند. شاپور فرزند و جانشين او نيز چنين كوششي به خرج داد و پزشكان يوناني را به ايران فراخواند تا به مطالعه پزشكي بپردازند (دراني، ص 50).

از سوي دگر، خسرو انوشيروان نيز پزشك مخصوص خويش «برزويه» را به سفر هند براي به دست آوردن كتب ارزشمند گسيل ميدارد كه او كتب بسياري را از هند به ايران منتقل و به زبان پهلوي ترجمه نمود كه از جمله مشهورترين آن‌ها ميتوان به كليله و دمنه اشاره داشت (گيرشمن، ص332؛ كريستنسن، ص307).

 
همان گونه كه پيش‌تر ذكر گرديد، در عهد ساساني دو مكتب نوين مزدكي و مانوي صفحاتي نوين را در تاريخ فلسفه ايران گشودند كه در جاي خويش قابل توجه است. مزدكيان و مانويان نيز به تبليغ و تعليم اصول خويش پرداختند و به خصوص حكمت مانوي از مرزهاي ايران خارج گرديد و در گستره وسيعي از دنياي آن روز يعني از چين تا سرزمين گل (فرانسه امروزي) هواداراني يافت (حكمت، ص409).

ماني هم‌چنين كتب بسياري را براي ترويج آيين خويش نگاشت از جمله كتاب‌هاي «كفالايا» [كه در واقع مجموعه سخنان ماني است كه شاگردان‌اش پس از مرگ وي گردآوري و ترجمه كرده‌اند] و «شاپورگان». جالب است كه ماني براي سهولت آموزش اصول آيين خويش به مردم عامي و بي‌سواد، در كتب خويش از تصاوير زيبا سود ميجست و به همين سبب او را ماني نقاش نيز لقب داده بودند.

يكي از معروف‌ترين كتاب‌هاي او كه تصاوير زيبا در آن جلوه گر بود كتاب «ارژنگ» ميباشد (هوار، ص175؛ جهت اطلاعات بيش‌تر رجوع كنيد به كريستنسن، ص 150-131). مزدك نيز با نشر افكار خويش كه به مرام اشتراكي اشتهار دارد و بسيار به فلسفه كمونيستي امروزين شباهت داشت در واقع از نيروهاي موثر در فرآيند تعليم وتربيت عصر ساساني بوده است، او نيز كتابي را براي تعليم و تبليغ آيين خويش نگاشته بود كه اكنون از ميان رفته است ليكن در منابع عربي قرون اوليه اسلامي به دو ترجمه ابن مقفع و ابان لاحقي ازآن اشاره شده است (جهت اطلاعات بيش‌تر رجوع كنيد به هوار، ص177-179 و كريستنسن، ص 261-228).


خلاصه مطلب اين كه آموزش و پرورش عصر ساساني را ميتوان در چند جمله به شرح ذيل بيان نمود:
در روزگار ساسانيان تحولات اجتماعي، سياسي و پيش‌رفت دانش و هنرهاي گوناگون و هم‌چنين ارتباطات بين المللي و توسعه انديشه‌ها و هم‌چنين پيوند ديانت با حكومت سبب گرديد تا آموزش و به ويژه آموزش عالي علي‌رغم محدوديت‌هاي برآمده از تمايزات طبقاتي در مرتبه والايي قرار گيرد.

----------------------------------------------------------------------------------------

كتاب‌نامه :

- الماسي، علي محمد: تاريخ آموزش و پرورش اسلام و ايران، دانش امروز، 1370
- پيرنيا، حسن: تاريخ ايران باستان، افسون، جلد سوم، 1380
- حكمت، عليرضا: آموزش و پرورش در ايران باستان، موسسه تحقيقات و برنامه ريزي علمي و آموزشي، 1350
- دراني، كمال: تاريخ آموزش و پرورش ايران قبل و بعد از اسلام، سمت، 1376
- سلطان‌زاده، حسين: تاريخ مدارس ايران از عهد باستان تا تاسيس دارالفنون، آگاه، 1364
- ضميري، محمد علي: تاريخ آموزش و پرورش ايران و اسلام، راهگشا، 1373
- كريستنسن، آرتور: ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، صداي معاصر، 1378
- كشاورزي، محمد ع.: تاريخ آموزش و پرورش در ايران و اسلام، روزبهان، 1382
- گيرشمن، رومان: تاريخ ايران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمود بهفروزي، نيل، 1382
- وكيليان، منوچهر: تاريخ آموزش و پرورش در اسلام و ايران، دانشگاه پيام نور، 1378
- هوار، كلمان: ايران و تمدن ايراني، ترجمه حسن انوشه، اميركبير، 1363

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تناقضات ناصر پورپیرار - بخش دوم (  تورات ، کتیبه بیستون و پوریم )

ناصر پورپیرار در تلاش بی فرجام خود برای اثبات افسانه قتل عام ساکنان ایران زمین در جریان جعلی پوریم، می کوشد با سند قرار دادن متن کتیبه داریوش در بیستون به اسامی ۳۲ قوم ذکر شده در این سنگ نبشته استناد نموده و با این ادعا که ذکر نام آنان در این کتیبه بزرگترین دلیل حضور آن ها در تاریخ و در شرق میانه است، فورا نتیجه بگیرد که  چون پس از داریوش، تاریخ دیگر اثر و یادی از این اقوام نکرده و اسامی این بومیان کهن ایران در هیچ صحنه و سندی تکرار نمی‌شود، لذا قطعا تمامی آن‌ها  در جریان پوریم از عرصه‌ی تاریخ حذف شده اند و این خود دلیلی است بر صحت مدعای وی در خصوص جریان پوریم ذکر شده در کتاب مقدس یهود!!!!

در ابتدا توجه شما را به متن نوشته ناصر پورپیرار در این خصوص جلب می کنم:

 " اینک و فقط از فحوا و بر اساس متن سه سنگ نگاره‌ی به جای مانده از داریوش، بر بدنه‌ی دیوار جنوبی صفه‌ی تخت جمشید (DPe)، بر کتیبه‌ای در شوش (DSe)، و بر گورنبشته‌ی او در نقش رستم (DNa)، برمی‌آید که به زمان تسلط داریوش بر ایران و بین‌النهرین، پس از کودتای مشهور او علیه فرزندان ضد یهود کورش، با نام‌های کمبوجیه و بردیا، لااقل و به اعتراف و برابر فهرست ارائه شده از شخص و زبان داریوش، اقوام و بومیانی با اسامی زیر در شرق میانه حضور داشته‌اند: اوژه، بابیروش، اثوره، اربایه، مودرایه، سپرده، مدی‌ها، کت پتوکه، پارثوا، زرنکه، هرایوا، واررنی، سوگود، گندار، ثته گوش، هروواتیش، مکه، اوس کی هیا، اوتا، دهیاو، اسه گرته، ادویندوش، کوشیا، کرکا، مچیا، پوتایا، داریتی، اکئومچیا، رخج، مریه، باختریش و سکه‌ها!.............................................                                                         
اسامی این سی و دو ملت موجود در سنگ نبشته‌های داریوش، بزرگ‌ترین دلیل حضور آن‌ها در تاریخ و در شرق میانه است. […] اما از پس داریوش و درست‌تر این که از پس ماجرای پوریم، تاریخ دیگر اثر و یادی از این اقوام ارائه نمی‌دهد، اسامی این بومیان کهن ایران در هیچ صحنه و سندی تکرار نمی‌شود، تمامی آن‌ها را از عرصه‌ی تاریخ حذف شده می‌بینیم و به هیچ صورتی ذکری از این مردم و قوم و سرزمین‌شان، بر زبانی نمی‌گذرد! […] "

 

او در ادامه مجددا با مصادره بمطلوب نمودن مندرجات کتیبه داریوش سعی عبث دیگری در اثبات جریان پوریم می نماید. جالب اینجاست که وی در نوشته خود سخن ازاسناد و استنادهای بسیاری !!! در خصوص این قضیه می نماید که بر همه اهل فن واضح است علیرغم این لاف گزاف ، تنها سند او بخش ملکه استر کتاب تورات است و تنها منبع استناد او نیز همین مندرجات بی ارتباط با موضوع پوریم موجود در کتیبه داریوش هخامنشی.

ناصر پورپیرار :  " سرنوشتی که یهودیان با کمک بازوی نظامی و خشونتگر هخامنشیان دست پرورده‌ی خویش، برای ایرانیان رقم زده‌اند، از سرنوشتی که مردم بین النهرین بدان دچار شدند، بسی انتقام جویانه‌تر و خون بارتر بوده است […] اینک می‌توان با اسناد و استنادهای بسیار، مدعی شد که یهودیان در هجوم کینه توزانه‌ی خود به بومیان آرامش و استقلال طلب ایران، که با تسلط وحشیان هخامنشی و راهبران یهودی آن‌ها مخالف بوده‌اند، در ماجرای "پوریم" و با اجازه داریوش، در یک اقدام خبیثانه و کثیف نظامی از پیش طراحی شده، و در غافل گیری کامل، اقوام مسالمت جوی بسیاری را از مسیر تاریخ ایران و شرق میانه روبیده‌اند.

 

ناصر پورپیرار در راستای این ادعای موهوم خود  در جای دیگری از وب لاگ مربوطه و در یادداشتی به مناسبت انتشار کتاب ساسانیان ۳ ، چنین ادعا می کند:

 " اينک حجت بر همه تمام است. ديگر می‌دانيم که يهوديان در اواخر دوران داريوش اول، و آن زمان که دفاع جمعی، سراسری و متحدانه‌ی اقوام شرق ميانه، متجاوزين هخامنشی را به آستانه‌ی شکست کامل کشانده بود و به تصريح تورات، مردم ممتاز منطقه‌ی ما، پيش شرط اين شکست را، قتل عام همزمان يهوديان خزيده در ميان اقوام اين خطه تشخيص داده بودند، يهوديان و باز هم به تصريح تورات، با سود بردن از شبکه‌ی اطلاعاتی پنهان خويش و پس از آگاهی از اين نيت جمعی، تصميم به پيش دستی می‌گيرند و با کمک عوامل نظامی هخامنشی، در يک يورش و شبيخون برنامه ريزی شده‌ی منظم و کودتا‌گونه‌ی پر از سبعيت، چنان که الگوی تمام کودتاهای پس از پوريم شده است، نخست سازمان‌های رهبری و برجستگان و هدايت کنندگان اقوام و سپس در آشفتگی و هراس به وجود آمده‌ی بعدی، فرد فرد زندگان ساکن سراسر شرق ميانه را، در اقدام پليدی که خود پوريم نام داده‌اند، قتل عام می‌کنند............ آن چه را من به مدد اسناد و قرائن و اشارات و امارات گمانه می‌زنم، امحاء کامل قريب ۳۰ ملتی است که در فهرست مقبره ی داريوش نام برده شده است. "

 

خوب تا اینجا به چند نکته جالب در لابه لای سخنان جناب ناصر پورپیرار برخوردیم که عبارتند از :

۱- به جز در بخشی الحاقی به کتاب مقدس !! یهود  ( که بزعم علمای اسلام و بسیاری از محققین برجسته ادیان کتابی تحریف شده است )، در هیچ منبع و ماخذ تاریخی دیگری به حادثه پوریم اشاره نشده است.و ناصر پورپیرار به تصریح!!! تورات حجت را  در خصوص پوریم بر همه تمام شده می داند.

۲-  ناصر پورپیرار بدلیل سردرگمی ناشی از عدم دسترسی به هرگونه ماخذ و منبع تاریخی جهت اثبات سخنان خود در خصوص جریان پوریم ناچارا به متن کتیبه داریوش در بیستون پناه آورده و با استناد به آن  اظهار می دارد که : اسامی  سی و دو ملت موجود در سنگ نبشته‌های داریوش، بزرگ‌ترین دلیل حضور آن‌ها در تاریخ و در شرق میانه است.

۳- دم خروس ناصر پورپیرار در آنجایی آشکار می شود که با یک بررسی ساده متوجه می شویم متن کتیبه بیستون حاوی نکاتی دیگری هم هست که اگر به زعم وی آنرا بعنوان یک ماخذ مورد استناد مهم درراستای اثبات  جریان پوریم بشناسیم، آنگاه بسیاری دیگراز نقطه نظریات وی زیر سئوال می رود. منجمله این نظر پورپیرار که به تاریخ ذیل در ستون پیامهای خوانندگان وب لاگ خود ( حق و صبر ) درج نموده است :

نويسنده: ناصر پورپیرار  سه شنبه 17 مرداد1385 ساعت: 5:27
 
...... من عقیده ی مستقیم خود را در باره ی قوم فارس بیان کرده ام و می توانم به شیوه ی آکادمیک اثبات کنم که هرگز در این جغرافیا و در هیچ کجای دیگر جهان قوم و سرزمین و خلیج و خلقی به نام فارس نبوده و کلیه شبه اسناد مربوط به این قوم و از جمله زبان ساختگی آن، در زمره ی جعلیات بخش فرهنگی اورشلیم از هزار سال پیش تاکنون است.
 
در حالیکه می بینیم بر خلاف این نظر وی در کتیبه بیستون ( ماخذ مورد استناد وی در رابطه با جریان پوریم ) چندین بار نام قوم پارس در بندهای مختلف این کتیبه ذکر شده است.
 

در بند ۱۳ این کتیبه ، داریوش سخن از یاری خدا می کند و علت آنرا دوری خود و خاندانش از پلیدی ، دروغ، تبهکاری و همچنین عدم زورگویی به ضعیف و توانا، راستی در رفتار و ... بر می شمرد .

«بند 13- داريوش شاه گويد : از آن جهت اهورا مزدا مرا ياري کرد و ايزدان(مخلوقات برتر خدا) ديگري که هستند که پليد نبودم . دروغگو نبودم . تبهکار نبودم . نه من نه دودمانم . به راستي رفتار کردم . نه به ضعيف نه به توانا زور نورزيدم . مردي که دودمان من همراهي کرد او را نيک نواختم . آن که زيان رسانيد اورا سخت کيفر دادم .»

 

لحن كلام او به هيچوجه دستوري و متكبرانه نيست. جالب است که شاهي فاتح و پيروز با قدرت مطلقه و كامله در آن عصر چنين لحني را بكار ميبرد آنوقت این گفتار را مقایسه کنید با سخنان پادشاهان عصر قاجار و با شاهاني كه فرنگ رفته بودند و ببینید بعنوان مثال تفاوت لحن ارباب و نوكري مظفرالدين شاه بي كفايت و بي قدرت كجا و لحن شاه بزرگ هخامنشي كجا . که همه چیز خود را در ید قدرت خدا و مصلحت او می بیند و بس. این فرد چگونه می تواند به ادعای پورپیرار تمامی مردم سرزمین ایران را بخاطر یک زن از دم تیغ گذرانده باشد!!!!

«بند 5 – داريوش شاه گويد : به خواست اهورا مزدا من شاه هستم . اهورا مزدا شاهي را به من داد .
بند 9 – داريوش شاه گويد : اهورا مزدا مرا اين پادشاهي داد . اهورا مزدا مرا ياري کرد تا اين شاهي بدست آورم . به ياري اهورا مزدا اين شاهي را دارم . »

 

۴- این دروغی سخت وقیح  است که پس از داریوش یکم در هیچ متن و سندی نام و یادی از اقوام بومی ایران نرفته است. نه تنها داریوش یکم در سنگ‌نبشته‌هایی متعدد، که مربوط به برهه‌های مختلف پادشاهی اوست، از اقوام امپراتوری خود به عنوان فرمان‌برداران و خراج‌گزاران زینده و باشنده‌ی خویش نام برده (DB I.14-17؛ DPe 10-18؛ DSe 21-30؛ DSm 6ff.؛ DNa 22-30؛ .Kent, pp. 302ff)، و از این رو معلوم نیست که وی در چه زمانی این اقوام گوناگون و پرشمار را محو و نابود کرده که حتا در واپسین نبشته‌ی خویش (نقش رستم) نیز بدانان اشاره نموده است، بل که جانشینان وی نیز در سنگ‌نبشته‌های محدود بازمانده از خود، از این اقوام نام برده اند، بلکه به مردمانی که اخیراً به تبعیت امپراتوری هخامنشی نیز درآمده‌ بودند، اشاره کرده‌اند (XPh 16-28؛ A3P).

بعلاوه مورخ یونانی، "کورتیوس روفوس" در کتاب خود (Historiarum Alexandri III.2) از حدود 11 قوم که در لشکر داریوش سوم در نبرد ایسوس شرکت داشتند نام می‌برد (پارس‌ها، مادها، بارکان‌ها، ارمنی‌ها، هیرکانی‌ها، تپوری‌ها، دربیک‌ها، کاسپی‌ها، باکتری‌ها، سغدی‌ها، هندی‌ها)

همچنین آثار برجسته و معتبری چون جغرافیای "بطلمیوس" و "استرابو"، حاوی گفتارها و گزارش‌های بی‌شماری درباره‌ی اقوام بومی ایران و آسیای غربی است که هم‌چنان و بی‌وقفه، حیات اجتماعی و اقتصادی آنان، از عصر هخامنشیان تا دوران این نویسندگان یونانی (سده‌ی یکم و دوم میلادی)، ادامه داشته و پا بر جا بوده است.

۵- داستان کشته شدن چندین هزار فرد ضدیهودی به دست یهودیان، و افسانه‌ی "پوریم"، آن گونه که در کتاب "استر" بازگو شده (Esther IX.6, 15-16)، افسانه‌ای است که در هیچ متن و سند ایرانی و انیرانی تأیید و گواهی نمی‌شود و بدیهی است اگر چنین کشتار عظیمی روی می‌داد، دست کم می‌بایست در یک سند تاریخی شرح و روایتی از آن یافته می‌شد. افزون بر این، در اسناد ایرانی (به ویژه الواح ایلامی تخت جمشید) و منابع انیرانی (مانند هردوت، پلوتارک، کتزیاس، و…) حتا نام‌هایی چون "هامان" و "مردخای" به عنوان درباریان بلندپایه‌ی هخامنشی، یا "وشتی" و "استر" به عنوان شهبانوان هخامنشی، و دیگر شخصیت‌هایی که در داستان "استر" معرفی می‌گردند، نیز یافته نمی‌شوند.

۶- برخلاف ادعای دروغین پورپیرار، در کتاب استریهود هیچ نامی از داریوش برده نشده است بلکه از پادشاهی به نام "احشوروش" (Ahashwerosh) یاد گردیده که ظاهراً ترانوشت عبری نام "خشایارشا" است. با وجود این، متن یونانی کتاب استر، پادشاه مذکور را "اردشیر" (Artaxerxes) می‌خواند (McCullough, p. 634). احشوروش در کتاب دانیال (9/1)، «مادی» و پدر داریوش توصیف گردیده است. "ابن عبری" مورخ مسیحیِ ایرانی (سده‌ی هفتم ق) روایت جالب توجهی را در این باره ارائه می‌کند و می‌نویسد (ص67): «گویند در زمان او (خشایارشا) داستان استر پاک‌دامن و مردخای نیکوکار که از مردم یهودا بودند اتفاق افتاد و این قولی نااستوار است و گرنه کتاب "عزرا"، که همه‌ی وقایع یهود را در زمان این پادشاه آورده، آن را ناگفته نمی‌گذاشت و درست آن است که این واقعه در زمان اردشیر مدبر رخ داده باشد». "یوزفوس فلاویوس"، مورخ یهودی سده‌ی یکم میلادی نیز، داستان استر و مردخای را در عصر اردشیر قرار می‌دهد و بازگو می‌کند (Antiquities of the Jews XI.6.1-13).

توضیح : در بندهای چهارم تا ششم این مقاله از متن مقاله " داریوش کبیر و پورپیرار " استاد کیانی سود برده شده است.

تناقضات ناصرپورپیرار - بخش اول ( یهود ، شاهنامه و کوروش )

 اخيرا آقاي ناصر پور پيرار، نامه اي به وزير ارشاد ، آقاي صفار هرندي نوشته و اظهارات ايشان را در باب فردوسي و شاهنامه سخت مورد نقد قرار داده است.  متن  نامهء سرگشادهء ايشان را می توانید در وبلاگ شخصی وی ، بخوانيد. ايشان ضمن اعتراض به اينكه عده اي سخنرانيش را عليه فردوسي به هم زده اند شاهنامه را كتابي يهود ساخته خوانده اند كه در۷۰ سال اخیر به سعی لابی یهود و به قصد دامن زدن به ستیزه های قومی مورد استناد جماعت وطن فروش و عرب و اسلام ستیز قرار گرفته است.

برای آشنایی بهتر خوانندگان این وب لاگ با تناقضات فاحش وی در خصوص فردوسی و شاهنامه، در ابتدا توجه شما را به متن مصاحبه وی با روزنامه شرق در اوایل خردادماه ۸۳ است که خبرگزاری ایسنا نیز مبادرت به انتشار آن نمود .

"روزنامه شرق :  آقای پورپیرار، در لابه لای صحبتتان گفتید که قوم کوروش ازمنفورترین سلسله های موجود بوده است.اين با داده های کنونی همخوانی ندارد.مستندات در اين زمينه چيست؟

ناصر پورپیرار : البته داده های کنونی بدون استناد است . داده هايی که من دادم خيلی ساده است . من می پرسم در تمام تاريخ کجا يادی از کوروش شده است؟از پس سلسله هخامنشی چه کسی نام کوروش را آورده است؟ آيا شاهنامه کوروش را می شناسد ؟ داريوش و خشايارشاه را می شناسد؟ وقتی شاهنامه و هيچ سند ديگری اينها را نمی شناسد پس اينها از ذهن مردم ايران خارج شدند. به خاطر جنايات و ويرانيهايی که به بار آوردند مردم اينها را اصولا از ذهنشان بيرون کردند. تا هشتاد نود سال پيش در تاريخ اسم داريوش و کوروش نيست؟چرا اسم نابودکننده آنها به طرق مختلف است؟ خود فردوسی راننده هخامنشيان را می شناسد و اسکندر را ستايش می کند و حتی اسکندر را به مکه می فرستد و حاجی می کند.اما چطور چنين چيزی ممکن است که اسکندر را بشناسد اما کوروش و داريوش را نشناسد؟اينها همه پيام ملی است. "

 

بله با یک مقایسه ساده میان ادعاهای ناصر خان پورپیرار در نامه ارسالی جهت وزیر ارشاد با متن پاسخ وی به سئوال روزنامه شرق به سادگی می توان اوج دروغگویی، ریاکاری و مغلطه گری را در میان سخنان وی دریافت زیرا :

۱- او از یک طرف مدعی است که کتاب شاهنامه کتابی یهود ساخته است.

۲- از طرف دیگر همین کتاب شاهنامه را سند ادعاهای خود در مورد منفور تلقی نمودن کوروش نزد افکار عمومی!!! قرار می دهد و معتقد است چون نام کوروش در کتاب شاهنامه نیامده است این خود یک پیام ملی است. و نشان دهنده آنست که فردوسی عمدا نام کوروش را بخاطر جنایاتی که مرتکب شده بود از کتاب خود حذف نموده است.

۳- فلذا

۳- سئوال ما از ایشان اینست که اگربپذیریم که بنا به فرمایش شما شاهنامه یک کتاب یهود ساخته است، پس چرا در این کتاب بجای آنکه از کوروش به عظمت و شکوه یاد شود ( همانطور که در تورات آمده است ) ناگهان نویسنده مزدور و اجیریهود شده آن!!! ( حکیم فردوسی ) دست رد به سینه یهود و یهودیت می زند و رسالت بازگویی پیام ملی مردمان رنجدیده وطن را عهده دار می شود!!!!

 

 

به ادامه ماجرا توجه فرمائید:

 ناصر پورپیرار در دنباله مصاحبه خود چنین افاضه می کند:

البته من هزارتا دليل می آورم که تاريخ در ايران چنان اتفاق افتاده است که تورات نوشته است . چون تنها سند باستانی که کوروش را می شناسد تورات است.تورات حتی پيش از استيلای کوروش،کوروش را می شناسد. در تورات کوروش نه يک حاکم يا يک سلطان بلکه در تورات کوروش پيامبر يهوديان است. يعنی خطابهايی که يهوه با کوروش دارد گفتگوهايی مستقيم و بی واسطه است که اين خودش نشانه پيامبری است که خداوند با کسی مستقيما صحبت کند . در تورات دو نفر اين خصوصيات را دارند: موسی و کوروش.القابی که خدای يهود برای کوروش در تورات قائل است بسيار عالی شان تر از القابيست که برای موسی قائل می شود............................ تاريخ های جديدی هم که به اينها جايگاه جديد بخشيده اند باز بوسيله همان يهوديان نوشته شده است چون نزديک به تمامی مورخان تاريخ ايران و غيره همگی يهودی هستند حتی باستان شناسان و اسلام شناسان همگی يهود هستند. پس مسئله بازسازی کوروش و داريوش و هخامنشيان که منجی قوم يهود در  ۲۵۰۰  سال پيش بوده اند يک توطئه يهودی است.......................................البته يهوديان حق دارند به منجی خودشان ببالند ولی نزديک هفده هيجده ملت در بين النهرين از جمله آشوريها،بابليها و سراسر ايران،آنها را (هخامنشيان) نابود کننده نسل و هست خودشان می دانند. و اين در تاريخ ما منعکس است چون نسبت به آنها بی اعتنايی محض رعايت شده است.يک عقل ساده جستجوگر از همين اشاره کوتاه و ههمچنين تجليلی که از اسکندر شده می تواند بسياری چيزها را بيرون کشد . ولی کسی به اين مسائل علاقه نشان نمی دهد.زيرا بسيار دشوار است و من نيز به اين دشواری آگاه هستم.                                                                                                         

واقعا  چگونه ممکن است  باور کرد که کتاب شاهنامه آنگونه که ناصرپورپیرار ادعا می کند، یهود ساخته باشد ودسیسه پردازان یهود با سرمایه گذاری فراوان و در جهت اهداف سیاسی و اعتقادی خود نگارش آنرا سفارش کرده باشند، ولی برخلاف تاکیدات کتاب مقدس خود ( تورات ) که بنا به فرمایش جناب پورپیرار تنها سند باستانی است که کوروش را می شناسد، نامی از  یکی از مهمترین شخصیت های اعتقادی آن کتاب  یعنی کوروش( که به ادعای پورپیرار:  القابی که خدای یهود در تورات برایش قائل شده عالی شان تر از القابیست که برای موسی قائل شده !!!)  در آن نبرند و بر عکس در این کتاب ( شاهنامه ) پیام ملی مردم رنجدیده و متنفراز کوروش گنجانده شود !!!!!! و به جای  وصف او، اسکندر مقدونی مورد تکریم قرار گیرد و به حج فرستاده شود!!!!    

 

پاسخ به ادعای ناصر پورپیرار در خصوص تاریخچه مسجدسازی در ایران

 

ناصر پورپیرار با هدف اثبات حادثه پوریم و خالی از سکنه بودن سرزمین ایران!!! تا زمان فتح آن بدست مسلمین ، بارها و بارها عدم وجود حتی یک مسجد مربوط به قرون یکم تا چهارم هجری قمری را در ایران شاهد آورده است و بر مبنای این ادعای پوچ کوشیده است حقانیت عقاید بی اساس خود را در خصوص کشتار تمامی ساکنین ایران در جریان حادثه پوریم را به اثبات برساند!!!

در مقاله حاضر تعدادی از مساجد موجود در بخشهای مختلف کشور که ساخت همگی مربوط به قرون یکم تا چهارم هجری قمری است به نشانه ابطال کامل این ادعای پورپیرار ، معرفی می گردد. در ابتدا نظر شما را به متن یکی از چند نوشته  بی پایه و اساس ناصر پورپیرار در این خصوص جلب می نمایم: 

 ستون پیامهای وب لاگ صبر و حق /  ناصر پورپیرار / جمعه 14 مهر1385 ساعت: 12:36

" خالی بودن مطلق ایران از آدمی را در طلوع اسلام پیش هر چشم نابینا نشده ای می آورد و یا مکمل آن، که به اندیشیدن در این باب دعوت می کند که چرا شهرهای ایران تا قرن پنجم فاقد مساجد جامع بوده و برخی شهرها مسجد جامع را در قرن هشتم و نهم و دهم و یازدهم ساخته اند، پاسخی ندارند، زیرا اصولا پاسخی برای این سئوالات اصلی و عظیم جز پذیرفتن وسعت آدم کشی یهودیان در ماجرای پلید پوریم وجود ندارد و هر عقل در گل نمانده و هر قلب مریض نشده ای با دقایقی اندیشیدن در باب این دو سئوال، تمام حقایق را در مقابل خود ظاهر شده و مشت دروغ نویسان درباره ی تاریخ پیش و پس از اسلام ایران را گشوده می بیند، و چون شاهدند که گشودن این مباحث چه گونه در روشن کردن غموض تاریخ و رد جعلیات یهود موثر است، پس ناگزیر و از روی ناتوانی به دستور مراکزی، به جفتک پرانی و جفنگ نویسی و بهانه گیری های جهودانه روی می کنند....

 

و اما معرفی تعدادی از مساجد ایرانی ساخته شده در قرون یکم تا چهارم هجری قمری و رد ادعای صدرالاشاره وی :

 

۱- مسجد تاريخانه دامغان

  مسجد تاريخانه در دامغان واقع شده است و يكي از با عظمت ترين مسجد هاي اين منطقه به شمار مي رود. اين بنا به دليل سبك خاص معماري آن كه تلفيق سبك اسلامي – ساساني است از اهميت زيادي برخوردار بوده و  متعلق به سال هاي قبل از 200 هجري قمري مي باشد. احتمالاً تاريخانه در زمان تسلط اعراب بر ايران، آتشكده يا معبدي مذهبي بوده كه بعدها به مسجد تبديل شده است. بناي مسجد تاريخانه كهن ترين و قديمي ترين بناي اسلامي است كه تا كنون در اين منطقه پا برجا بوده است.
طرح اصلي ساختمان مسجد به سبك حياط اندروني است كه يك صحن بزرگ تقريباً چهارگوش به طول 27 متر و عرض 26 متر را در برگرفته است و در گرداگرد آن رواق‌هايي با تاق ضربي آجري روي پايه‌هاي گرد و قطور به بلندي 5/3 متر و قطر 5/1 تا دو متر وجود دارد. يكي از اين تاق‌نماها كه عميق‌تر و عريض‌تر از بقيه است, جاي مقصوره بوده و به همين جهت مواجه با قبله است. در ديوار عقب اين مقصوره، محراب را ساخته‌اند كه جهت قبله را معلوم مي‌كند و در مجاورت محراب نيز منبر موعظه قرار دارد.
در مورد معماري داخلي اين بنا بايد گفت: تاق‌هايي كه بدون مجاورت ديوار، روي ستون‌ها ساخته شده‌اند، معماري عهد ساساني را به ياد انسان مي‌آورد وستون‌هاي تاريخانه داراي تاق‌هاي ضربي وسيع و موازي با نماها هستند كه از طرف صحن مسجد، مانند ايوان‌هاي زمان ساسانيان باز و گشوده‌اند. از نظر معماري قطر و اندازه ستون‌هاي كاخ تپه حصار دامغان كه به جاي مانده از دوره ساسانيان است، برابر با اندازه و قطر ستون‌هاي تاريخانه‌ (كه كم تر از حد نياز بناست) است كه اين نشان دهنده استمرار و تداوم معماري ساسانيان در دوره‌ اسلامي است.طرح كلي بناي تاريخانه اگرچه به خاطر برآوردن نيازهاي عبادي بوده است، ولي احساسي از شكوه و زيبايي معماري كهن در بناهاي اسلامي را عرضه مي‌دارد كه بي‌شك، مظهر عظمت و در عين حال فروتني است.
ساختمان مسجد از نظر معماري و مصالح، كاملاً ساساني است و حتي آجرچيني شعاعي و ابعاد آجرهاي قرمز (به مساحت 35 سانتي‌متر مربع و قطر 75 ميلي‌متر) و خود ستون‌ها، شبيه طرح‌هاي كاخ ساساني است و تنها تفاوت جزيي آن با سبك ساساني، نوك تيز بودن بعضي از قوس‌‌هاي آن است كه براي اولين بار در ايران، با مقياس بزرگ به چشم مي‌خورد. اين مسجد در عين حال از ساده‌ترين و حتي از نظر محاسبات سازه‌اي يكي از دقيق‌ترين بناهاي مساجد صدر اسلام است. اين بنا در كل از ديواره‌ها و تاق‌هاي خشتي با مقدار كمي آجر و چوب ساخته شده و از اين حيث، يكي از مهم ترين بناهاي تاريخي است.

 

۲- مسجد جامع فهرج یزد

 

اين مسجد در 30 كيلومتري خاور يزد واقع شده است. مصالح عمده بناي مسجد از خشت و گل است و تاريخ بناي آن به صدر اسلام باز مي‌گردد. ستون‌هاي قطور و پوشش تاق آن از نوع بيز گهواره ای یوده و فقط مناره مسجد كه آن نيز از گل ساخته شده به دوره‌هاي بعدي مربوط است. اين مسجد در تاريخ معماري اسلامي ايران از اهميت بسيار بالايي برخوردار است و با مسجد تاريخانه دامغان قابل مقايسه است. با توجه به حفظ هويت و اصالت آن طي چهارده قرن، بدون شك از مواريث كم نظير فرهنگ و تمدن اسلامي است.

  

۳- مسجد جامع اردستان

  

 بنای مسجد جامع اردستان در مركز محله محال اردستان واقع شده و از كهن ‌ترين مساجد ايران است كه براساس بررسی های صورت گرفته بنای اوليه آن ، مربوط به قرون اوليه اسلامی است و در دوره سلجوقی تجديد بنا و در دوره های ديگر، بخش‌های مختلفی به آن اضافه شده است. براساس بررسی‌های باستان ‌شناسی، مسجد جامع اوليه اردستان، بين اواخر قرن دوم هجری تا نيمه اول قرن چهارم هجری، بر روی بقايای ساختمان‌های بزرگ خشتی ـ احتمالاً از دوره ساسانی ـ ساخته شده است. در نيمه دوم قرن ششم هجری، با تخريب بخشی از شبستان جنوبی مسجد اوليه، گنبدخانه كنونی بنياد شده و چندی بعد از آن، ايوان جنوبی و رواق‌های متصل به آن ساخته شده‌اند. در مرحله بعد، با حفظ تركيب اصلی، تغييراتی در جرزها و پايه‌ها به منظور تقويت و تحكيم آنها صورت گرفته و سرانجام در مرحله چهارم ساختمانی كه احتمالاً دوره صفوی را شامل می‌شود، ايوان‌های ديگر ـ خاوری، باختری و شمالی ـ به صحن اضافه شده‌اند. گسترش و اتصال مسجد به بناهای ديگر ـ مدرسه و حسينيه ـ نيز در همين دوره صورت گرفته است. با توجه به اطلاعات به دست آمده، ايوان شمالی و غرفه های جانبی آن، در يک زمان ـ 946هـ . ق بر روی آثار مسجد اوليه بنا شده است.
 
اين مسجد در دوره اخير به صورت علمی مورد مطالعه و تعمير قرار گرفته و به شماره 180 به ثبت تاريخی رسيده است.

۴- مسجد قدیمان نائین

مسجد قديمان در كنار حسينيه كلوان و در امتداد راه منتهی به دروازه كلوان قرار دارد. مشهور است كه اين مسجد، اولين مسجد جامع نايين در قرون نخستين هجری بوده است. اين نكته با توجه به شواهد تاريخی و الگوی شكل‌ گيری شهر، غيرمتحمل نيست. بنای مسجد بسيار ساده و فضای اصلی آن، تنها شبستان ستونداری در جهت قبله است كه ظاهراً تعمير و بازسازی شده است. در سه جبهه ديگر صحن، تعدادی غرفه و طاق نما وجود دارد. در زير صحن مسجد، يک شبستان زمستانی وجود دارد كه روشنايی آن توسط روزنه‌هايی كه در كف مسجد قرار دارد و روی آن ها را با سنگ مرمر پوشانده‌اند، تأمين می گردد. راه دسترسی به اين شبستان، از داخل كوچه سرپوشيده منتهی به حسينيه و در زير محلی كه به قدمگاه حضرت امام رضا مشهور است، قرار دارد. اين بنا دارای دو ورودی ساده است.

۵- مسجد شوش

 مسجد شوش در روی بخش خاوری خرابه های باستانی شوش قرار داشته و از اواخر سده اول هجری قمری بوده و دارای بخش های حياط مرکزی آلارستون دار حصار بيرونی درگاه . منار9 بوده است.

 

۶- مسجد زرنج زاهدان


مورخان ایرانی در دوره اسلامی از مساجدی نام برده‌اند كه محل تعلیم علوم دینی و ادبی بودند مثلاً در سیستان یكی از حاكمان عرب به نام عبدالرحمن بن سمره (سده اول هـ.ق.) مسجد آدینه‌ای ساخت كه حسن بصری عالم معروف دینی سده اول و دوم مدتی در آنجا سرگرم تدریس و تعلیم مسایل دینی بود .این مسجد در مقابل زندان شهر زرنج واقع بوده مقدسی ضمن توصیف زرنج می‌گوید : مسجد جامع در آن است و زندان برابر آن ، شگفت انگیز ساخته شده است كه دو آتشگاه (مناره) دارد ، یكی كهن و دیگری را با مس پوشیده است و آن را یعقوب لیث ساخته است.

  ۷- مسجد جامع عتيق شيراز

 اين مسجد که به نام های«مسجد جامع عتيق»، «مسجد جمعه»، «مسجد آدينه» و «مسجد جامع» نيز معروف است، از كهن ترين مسجد های استان فارس و شهرستان شيراز می باشد که در خاور شاهچراغ قرار گرفته و ساختمان آن اولين هسته تاريخی شهر شيراز است. اين مسجد پس از لشكركشی عمر و ليث صفاری در سال 276 هجری قمری به شيراز، به شكرانه پيروزی و تصرف اين شهر بنا شد ه و كار ساخت آن، در سال 281 هجری قمری خاتمه يافت. ساختمان مسجد جامع عتيق، بنايی بلند و مجلل با حجره ها و شبستان های بسياری است كه كاشی كاری های سقف(معروف به طاق مرواريد) آن از زيبايی خاصی برخوردار است. اين مسجد دارای چندين حجره و شبستان است و برخی قسمت های آن دو طبقه و 6 درب ورودی و خروجی می باشد.
در دو طرف شبستان دو طبقه وجود دارد كه سقف آن از آجر است و در انتهای آن نيز، محرابی كاشی كاری شده قرار دارد. سقف اين محراب با كاشی لاجوردی كاشی كاری شده است و دو طرف محراب نيز سنگ كاری شده است. در كنار اين محراب، تاريخچه مرمت مسجد بر روی دو سنگ نقش گرديده است.
طی هزار سال اخير، اين مسجد چندين بار از جمله در زمان اتابكان، در زمان سلطان ابراهيم ميرزا پسر شاهرخ گوركانی، در دوره صفويه و در سال 1315 شمسی به وسيله اداره حفاظت آثار باستانی تعمير و بازسازی شده است.

۸-  مسجد سنگی ایچ استهبان

مسجد سنگی ايج از يادگارهای دوره ساسانی است که در روستای ايج شهرستان استهبان واقع می باشد. اين بنا قبل از اسلام قلعه دارالامان نام داشت، در دوره اسلامی با افزودن محرابی به آن، بنا به شکل مسجد درآمده است. شکل اصلی بنا به شکل ايوان است بدنه اصلی مسجد از جنس سنگ و گچ بوده و ارتفاع آن 3 متر می باشد که در دل صخره سنگی کوه قلات آبی کنده شده است. در مجاورت اين مسجد(قلعه) هفت برکه وجود دارد که آن را بن دره می نامند و در نزديکی آن هم معبری از زمان های قديم باقی مانده است.

۹-  مسجد جامع دلگشا

 _ 
اين بنا در محله دلگشا در کناره خيابان ساحلی بندر عباس واقع شده و بنای قديمی آن در سال 175 ه.ق توسط زين العابدين ابوالقاسم اوزی بنا شده و در حدود سال 1354 ه ش به غير از بخشی از شبستان آن کاملا تجديد بنا شده و گسترش يافته است. بنای قديمی مسجد مشتمل بر شبستان ستون‌دار با 12 ستون در ميانه و ايوان های ستون‌داری در سه جبهه باختري، جنوبی و خاوري بوده است. از اين بنا تاکنون بخش ستون‌داری در ميانه شبستان جديد باقی مانده که تنها قسمت درخور توجه و مطالعه بناست. اين بخش از شبستان دارای 12 ستون با ساقه‌ای استوانه‌های و پايه‌ای مکعب است که ستون ها در بالا توسط قوس های جناغی به هم‌ديگر اتصال يافته و زمينه را برای برپا داشتن مسطح تير پوش فراهم ساخته اند. ساقه و پايه ستون ها در تعميرات اخير با قطعات سنگ نما پوشش يافته است. سر ستون ها و بخش های فوقانی آن ها دارای تزيينات گچی است. بخش های جديد بنا و خاصه نمای بيرونی آن فاقد اصالت تاريخی و هنری است.

۱۰- مسجد برخ قشم

ساختمان اوليه اين مسجد، در سال‌هاي اوليه اسلامي در خلال فتح جزاير و بنادر ايران به دست عمروبن عاص و به امر او در روستاي كوشه قشم ساخته شده است. اين مسجد در سال 244 هـ.ق يك‌بار تعمير شده و در سال 736 هـ.ق بر اثر زلزله بخش هایی از آن منهدم شده است . پس از چندي در سال 737 هـ.ق توسط سلطان فتح الله نواده سلطان محمود كه احتمالاً يكي از پادشاهان هرمز و يا لارستان بوده،‌ تجديدبنا شده است. در محوطه اطراف مسجد،‌ گورستان وسيع و نخلستان‌هاي متعدد جلب توجه مي‌كنند.در كنار مسجد برخ،‌ يك بركه دراز به صورت شمالي و جنوبي وجود دارد تا سال 1300 هـ.ق اين مسجد در مركز روستا قرار داشت و به عنوان مسجد جامع از آن استفاده مي‌شد. محراب مسجد در قسمت شمالي واقع شده و در بالاي محراب آثار قابي از گچ ديده مي‌شود كه در حدود 1 متر ارتفاع و 5/1 متر طول دارد. در حال حاضر فقط يكي از اضلاع اين قاب بر روي ديوار باقي مانده است و سه ضلع ديگر آن فرو ريخته است ولي هنوز آثار آن پابرجاست. در اين مسجد لوحي از چوب وجود داشته است كه تاريخ بنا، انهدام و تعمير مسجد بر روي آن قيد شده بوده است. اين لوح به تهران منتقل شده و در يكي از موزه‌ها نگه‌داري مي‌شود.

 

۱۱- مسجد جامع نی ریز

 

 مسجد جامع نيريز ( استان فارس ) يكی از قديمی ترين و مهم ترين بناهای قرن چهارم هـ . ق و از بناهای نخسين سده های اسلامی است. اين مسجد در ابتدا آتشكده ای بوده و پس از ظهور اسلام به مسجد تبديل شده است. تاريخ ساخت محراب مسجد، سال 363 هجری قمری ذکر شده است و به گفته مورخين، بنای اصلی اين مسجد به سال 340 هـ . ق تعلق دارد. ايوان بلند اين مسجد به سبک معماری اصيل ساسانی بنا شده و از نمونه های مشخص معماری ايران پس از اسلام بوده و در سال 1312 در فهرست آثار باستانی ايران به ثبت رسيده است.

 

۱۲- مسجد جامع بروجرد

مسجد جامع بروجرد که در در گویش محلی مسجد جمعه نامیده می شود از نخستین مسجدهای ساخته شده در ایران است و بنا بر شواهد، قدیمی ترین مسجد موجود در غرب و جنوب غربی ایران است. اين مسجد زیبا در شرق شهر بروجرد و در محله قدیمی دانگه واقع شده و به لحاظ معماری و قدمت، از بناهاي منحصر به فرد استان لرستان و شهر بروجرد است. مسجد جامع بروجرد در قرون دوم و سوم قمری با دستکاری در یک آتشکده بزرگ ساسانی بنا نهاده شد. اعراب در حمله به ایران آتشکده های زیادی را تبدیل به مسجد کردند که مسجد جامع بروجرد نیز نمونه ای از همین دست است.  اين بنا در شمال خيابان جعفري واقع گرديده و در روزگار  بودولف عجلی توسط وزير او حمويه بن علی  بين سال هاي 150 تا 226 ه . ق بنا شده است . بنای اصلي مسجد ‚ فضاي گنبدداری با ايوانی در برابر آن است. در دوره هاي بعد، محوطه سازی آن در قرون 4 و 5 و نیز الحاقات و تعميرات آن بر طبق كتيبه هاي موجود، در  سال هاي 1022 ‚ 1069 ‚ 1092 و 1209 ه . ق صورت گرفته است (ایران میراث).

 

شعر و زبان ایرانی و هشت هزار سال تاریخ

مستعربان و شیفتگان ادب عرب پیوسته سخن از این مقوله رانده اند که ادب فارسی و شعر فارسی، دنباله روی ادب و شعر عرب بوده است و ایرانیان پیش از تسلط عرب و آشنایی با زبان عربی، نه شعر داشته اند و نه نثر! و برخی پا را از این هم فراتر نهاده و گفته اند که زبان بیان هم نداشته اند!! یعنی زبانی که پیش از آمدن اعراب به ایران، ایرانیان بدان گفتگو می کردند، قدرت بیان نداشت و زبانی مرده و بی حاصل بوده است و پس از آشنایی با زبان عربی، زبان نوزادی به نام زبان دری (پارسی) تولد یافت که این زبان دارای معیار گردید و بارور شد و با آن توانستند شعر بسرایند! و آثار ادبی به وجود آورند.

از این گونه سخنان لغو و ژاژ، بسیار گفته و نوشته اند ولی امروز در اثر به دست آمدن مآخذ و مدارک و اسناد و پژوهش های پژوهشگران دانشمند و بی نظر، بر پوچ و یاوه بودن این سخنان، واقف و آگاه شده ایم و با نهایت سرافرازی و خرسندی در می یابیم که نه تنها این اظهار نظرها جاهلانه و اغفالگرانه بوده است، بلکه حقیقت درست خلاف آن را به اثبات می رساند و گویای آن است که اعراب پیش از اسلام شعر نداشته و با نثر علمی نیز آشنا نبوده اند. نخستین گویندگان و سرایندگان شعر عربی به صورت موزون و مقفی و نویسندگان نثر علمی و ادبی، ایرانی بوده اند و داستان شعر دورۀ جاهلی نیز مجعول و ساته و پرداختۀ امویان نژادپرست بوده است.

عروض ایرانی پایه و اساس عروض عربی است زیرا عرب موسیقی نداشته تا عروض داشته باشد. عروض عرب از زمان خلیل ابن احمد ایرانی که آن را برای زبان عرب با استفاده از عروض و بحور اوزان شعر فارسی بر قواعدی نهاد، تا امروز همچنان بر همان حال ایستاده و هیچ گونه تنوعی از سوی سرایندگان عرب در آن راه نیافته است. و این خود بهترین و بارز ترین سند معتبر بر این است که عرب عروض نداشته است زیرا اگر در این فن ابتکاری داشت همانند ایرانیان به ابداع و ابتکار می پرداخت؛ نه آن که در این فن جامد، خشک و بی حرکت بر جای می ایستاد!

عروض ایرانی به دوران قبل از اسلام تعلق دارد یعنی زمان سروده شدن یشت ها و گاثا ها و سپس دوران هخامنشی، اشکانی و ساسانی. کسانی که با زبان اوستایی آشنایی دارند به خوبی آگاهند که اشعار منظوم یشت ها و گاثا ها در نهایت فصاحت و بلاغت و از لحاظ آهنگ کلام و معنی و محتوا در حد اعلای تصور، تفکر و پندار است. مهریشت و چند یشت دیگر که در آنها سخن از پهلوانان و پادشاهان اساتیری ایران آریایی در میان است، متعلق به ده ها قرن پیش از زرتشت است و بدین ترتیب، قدمت شعر در ایران آریایی به پیش از شش هزار سال قبل از میلاد مسیح می رسد.

مهر یشت پس از فروردین یشت بلند ترین یشت اوستای کنونی است و دارای 35 کرده و 146 بند است . دارای زبانی شیوا و استوار . بخش های پیش زرتشتی و اصلی این یشت را که باز مانده دوران کهن مهر پرستی است را می توان در بند های 2-48 ، 60-72 ، 75-87 ، 95-98 ، 104-114 ، 123-125 ، 140-145 یافت و بخش های کهن تر که به دوران همزیستی هندو ایرانی باز می گردد و در ان زمان پرداخته شده است و در آن می توان ایزدی قدرتمند ی را یافت که هم تراز اهوره است و به اصطلاح « میثر - اهوره » بوده است را در بند های 113 و 145 می توان پیدا کرد و افزوده های قدیم زرتشتی یعنی زمان ماد تا اشکانیان را در بند های 1 ، 49-59 ، 73-74 ، 88-94 ، 99-103 ،115 ، 119 دیده می شود و افزوده های جدید زرتشتی که در دوران ساسانی پرداخته شده است بند های 120-122 دانسته اند .

در خصوص پیشینه بسیار کهن زبان پارسی لازم است به چند نکته مهم اشاره نمایم:

۱- نخستین نمونه‌های به دست آمده از شعر در ایران، پیشینه‌شان به روزگار زرتشت پیامبر و سروده‌هایش در گاهان می‌رسد. این سروده‌ها به گویش گاهانی از زبان اوستایی است. همچنین از دوران پهلوانی (اشکانی) منظومه‌هایی - مانند ایاتکار زریران (یادگار زریران) و درخت آسوریک - به زبان پهلوی اشکانی در دست است. افزون بر این نمونه‌هایی از شعر (ترانه‌های خسروانی) به زبان پهلوی ساسانی یافت شده‌است. سروده‌ها و اشعار مانوی به فارسی میانه (پهلوی ساسانی و اشکانی) نیز در نزد اهل فن اهمیتی به سزا دارد.

۲- در میان اوراق بسیاری به زبانهای مختلف و خطوط متعدد که از تورفان سین کیانگ چین کشف شده اند، سندی به خط مانوی بدست آمد که محققین در نگاه اول، ایرانی - شرقی بودن آنرا تایید کردند و سپس قرابت آنرا –از میان زبانهای ایرانی میانه چون پارسیک، پهلوانیک، سغدی، خوارزمی و سکایی – با زبان  فارسی دری تثبیت نمودند. وجود این سند ملک الشعراء بهار را واداشت تا بنویسد:

" این نوشته ها ریشه و پایهء کهن زبان دری است"

ابخشا ابر من یزدان
ابخشا ایرمن یزد وزرک
ابخشاید من فرهی گر
ابخشاهد فرهی گر من بوجاگر
ابخشاهد اشماه
ابخشاهد برابر آن

۳- کتیبهء قبر یک دختر ایرانی که در شهر "سیان چین" به خط پهلوی و زبان دری است، این کتیبه در سال 240 یزد گردی نوشته شده است. علاوه بر این (و مقدم بر این) مسکوکاتی از دورهء کوشانی در دست است که در آن به خط پهلوی نوشته شده است "خراسان خوتای."

۴-از بهترين شعرها به لهجه‌های فارسی ميانه که از اواخر عهد ساسانی به جا مانده است و در سده‌های آغازين هجری قمری متداول بود سرود آتشکده‌ی کرکو در سيستان است. بنا بر روايت‌های دينی کهن٬ اين آتشکده در زمان کيانيان ساخته شده و در محلی جای گرفت که معبد گرشاسب٬ پهلوان ملی ايران بود.

 متن قطعه شعرنگاشته‌شده در آتشکده کرکوی واقع در سیستان بدین قرار است:

فُرخته باذا روش /// خُنیده کرشسپِ هوش
همی برست از جوش /// اَنوش کن می انوش
دوست بَذآگوش /// بَذآفرین نهاده گوش
همیشه نیکی کوش /// که دی گذشت و دوش
شاها خدایگانا /// بآفرین شاهی

۵- در بارهء مقاومت شرق ایران در برابر حملهء تازیان، به این نکته باید توجه کنیم که اکثر شهر های شرق، بدون جنگ و با صلح در برابر اعراب گشوده شدند. این امر باعث گردید که بسیاری از امرا و حکام دورهء قبل، کماکان بر سریر اقتدار باقی بمانند. خانوادهء برمکیان از این جمله اند: جهشیاری در کتاب الوزراء و الکتاب می نویسد: "تا این زمان بیشتر منشیان خراسان مجوس بودند و حسابها به فارسی نوشته می شد. در سال 124 هـ ق یوسف بن عمر که حکومت عراق داشت به نصر بن سیار نامه ای نوشت و آنرا به وسیلهء مردی بنام سلیمان طیار برایش فرستاد و در آن به او دستور داد که درکارها و نویسندگی از اهل شرک کمک نخواهد. نخستین کسی که در خراسان دفتر و دیوان را از فارسی به عربی بر گرداند اسحق بن طلیق – یکی از افراد بنی نهشل – بود". در حالیکه دیوان و دفتر عراق (ایران غربی) پیش از این (در سال 75 هـ ) توسط حجاج به عربی بر گردانیده شده بود. اما در شرق، به زودی وضعیت دوباره بر حال اصلی بر گشت، چه یعقوب لیث صفاری با اعلامیهء مشهور خود "چیزیکه من اندر نیابم چرا باید گفت" زبان کتابت و زبان شعر را فارسی ساخت.

سپس سامانیان و غزنویان به این سنت تأسی جستند. در حالیکه در غرب ایران، آل بویه و وزیر معروف عضدوله – صاحب بن عباد – به فارسی ستیزی و عربی مآبی اصرار داشتند.
به هر حال، محققین به این عقیده اند که گشوده شدن شرق ایران با صلح، و ابقای امرای محلی به وظایف شان، از اسباب عمدهء رشد زبان فارسی دری در خراسان و ماوراءالنهر بوده است. میدانیم که تا اعلان استقلال خراسان توسط طاهر فوشنجی (201 هـ ق)، هیچ عامل و حاکمی بومی در غرب ایران بر مسند قدرت نبوده است.

۶-تا سدهٔ ۵ ه.ق  والیان طبرستان زبان مازندرانی را با‌ خط پهلوی می‌نگاشتند و سکه می‌زدند. دو کتیبه که به خط پهلوی در رسکِت واقع در دودانگه ساری و گنبد لاجیم سوادکوه به‌دست آمده مؤید این نظر است.

۷- اولین شعر فارسی در قرن سوم میلادی در اوراق تاریخ ثبت گردیده است.زبان فارسی در اوایل اسلام درسرزمین عربستان بعنوان زبانی غنی پدیرفته شده بود. چنانچه درچهارصد کلمه بیگانه غیر عربی که در قران کریم وجود دارد، بیست و هفت کلمه آن از فارسی دری میباشد. همچنان سیصد و شصت کلمه فارسی در زبان یوگوسلاویای "بوسنیا" وجود دارد که " خانم دده توکلی" شاعره یوگوسلاویایی، دیوانی از اشعارش را به زبان فارسی سروده است. بنابر نظرات زبان شناسان بزرک کلمات فارسی همچنان در زبانهای اندونزیایی، مالزی، ژاپنی و غیره نیز نفوذ داشته است که ایجاب مطالعه عمیق زبانشناسی را مینماید.

۸- در ارتباط با نفوذ زبان فارسی در زبانهای دیگر بدنیست به پاره ای از واژه های فارسی که در زبان انگلیسی متداول است اشاره ای بنمایم:

 

Candy

قندی، شیرینی

Pajama

پیژامه- که در اصل پای جامه بوده است، یعنی جامه یا لباسی که بر پای کنند. در ضمن بد نیست بدانید که چمدان، همان جامه دان است.

Persimmon

خرمالو است. یعنی میوه‌ای که از پرس(پارس) آمده است.

Peach

هلو است. شکل تغییریافته‌ی پرسیچ یعنی میوه‌ای که از پرس(پارس) آمده است که به پیچ تبدیل شده است

Daughter

دختر
Check mate شه مات – چه، چک به معنی شاه است که در ملتهای گوناگون به شیوه های مختلف استفاده می شود.
Check

چک، به معنی کاغذ یا رسیدی که انجام معامله یی در آن ضبط شده باشد. قباله، برات، فردوسی می گوید:

 به قیصر سپارم همه یک بیک 

ازین پس نوشته فرستیم و چک

Bakhshish

بخشش
Post پست

Brother

برادر
Father پدر. این کلمه به اشکال گوناگون در ملت های جهان وجود دارد که ریشه در دو واژه‌ی خدا و پدر می تواند داشته باشد. برای نمونه: پاپ- پاپا – بابا – پادره – پیتر – پطروس– فطروس – تئودور – فئودور و غیره

Band

بند

Mother

مادر

Bazaar

بازار
Caravan کاروان

Fairy

پری

Shawl

شال
Magic- Magi ریشه در همان مغ ِ فارسی دارد. چون آیین ِ جادوگری یکی از ترفندهای خررنگ کن ِ مغان  ِزرتشتی بوده است. بنابر این واژه‌ی مجیک یعنی مغانه، جادوگرانه، شعبده وار
Margarine این یکی از کلمات فارسی است که هنوز ریشه یابی کامل نشده است.
Musk مُشک
Paradise پردیس(فردوس-عربی).گویا مرکبی از پری+دیس باشد مانند ِ تاقدیس و تندیس و غیره
Sandal سندل
Pistachio پسته- همانطور که گفتیم این واژه هم در مسافرت های خود به مناطق دیگر(اروپا) به این شکل در آمده است.
Mummy

مومی- ساخته شده از موم

Orange نارنج - ترنج - بادرنج(بادرنگ)ماندرین - تنجرین همه ی این واژه ها فارسی هستند که از طریق پرتقالیان به اروپا و حتی خاور ِ دور رفته اند.
Jasmine یاسمین
Spinach اسفناج
Tamburine تنبور
Jackal شغال
Kiosk کوشک – این هم یکی از قدیمی ترین واژه های فارسی است که در اصل به معنای مکان و جا می باشد. واژه های کیوسک – کاسه – کیسه – گیشه – گوشه – قصبه - خزانه - خزینه. حتی میتوان مشتقات بسیاری از آن را در زبان های دیگر یافت. مانند:

Castle - Casa- Case – Cash- Casino

Turban

تور بند - سربند

Pepper فلفل
Sugar شکر
Cherry

شکل تحریف شده ی گیلاس است - گیراس - چیراس -  در ترکی و عربی کرز می گویند- به گمانم شهر شیراز هم به نوعی با این قضیه مربوط باشد.

Jungle جنگل
Sterilize

استرلیزه، از واژه ی استر "قاطر" که عقیم است و نمی زاید. قاطر از جفتگیری خر"پدر" + مادیان(اسب ماده)"مادر" تولید می شود و بنا به دلایل ژنتیکی نازاست. و در واقع عمل استرلیزه کردن هم کشتن باکتری ها و جلوگیری از زایش و رشد هرگونه باکتری است. لطیفه ای معروف داریم که: از قاطر پرسیدند پدرت کیست؟ پاسخ داد: مادرم اسب است



 

 

چرا ترکیه می کوشد مولوی را تورک معرفی کند؟ (1)

 مراسم مولانا هر ساله در قونیه برگزار می‌شود و از این مراسم هزاران گردشگر بازدید می‌كنند. آمارها موید آن است كه تنها در سال 83 بیش از 700 هزار نفر از شهرقونیه، مراسم سماع و دیگر جاذبه‌های این شهر بازدید كرده‌اند. تاثیر مولانا بر مردم قونیه به حدی است كه حتی مجسمه‌های سماع را به عنوان سوغات به فروش می‌رسانند. از این گذشته حركاتی شروع شده تا مولانا، این اندیشمند بزرگ سرزمين  ایران را ترك معرفی كنند. این در حالی است كه مولانا در شهر بلخ متولد شده و تمام اشعار او به زبان پارسی است و حتی در خود تركیه، آثار او جزو ادبیات پارسی جای گرفته است و در هر دایرة‌المعارف كه نام این شاعر بزرگ جستجو شود، نتیجه، معرفی وی بعنوان شاعر و متصوفی پارسی است. 

واقعیت نیز آن است كه تركیه با هدف توسعه گردشگری خود مولانا را آنگونه كه می‌خواهد معرفی می‌كند و نه آنگونه كه بوده است و همین باعث شده تا قونیه به یك شهر توریستی تبدیل شده و از این رهگذر نام مولانا  در اقصی نقاط جهان مشهورتر شود.

روزنامه سان فرانسیسکو در این باره می‌نویسد: اگر می‌خواهید با محبوب‌ترین شاعر روز آمریکا آشنا شوید بایستی یک هواپیما سوار شوید و به قونیه بروید، جایی که آرامگاه جلال‌الدین محمد بلخی معروف به رومی قرار دارد ...  یكی از جلوه های بی‌نظیر مراسم مولانا مراسم سماع است كه در نوع خود طرفداران زیادی دارد. به گونه‌ای كه بحث توریسم عرفانی را جایگزینی برای دیگر گونه‌های توریسم در این منطقه كرده است.

مراسم معنوی رقص سماع عشق معنوی انسان و برگشت بنده به حق و رسیدن انسان به ملكوت را متبلور می‌كند.به اعتقاد مردم قونیه كه هر ساله این رقص را به مدت یك هفته در هفته منتهي به مرگ مولوی برگزار می‌كنند، رقاص رقص سماع از راست به چپ چرخیده و با 72 دور چرخش به 72 ملت دنیا تمام آفریده‌ها سلام و با مهر و عشق و عطوفت آغوش باز می‌كند. مردم قونیه می‌گویند: براساس اعتقادات ما انسان برای دوست داشتن و مورد مهر قرار گرفتن آفریده شده است؛ حضرت مولوی گفته كه تمام عشق‌ها پلی است به عشق الهی.   

در زمان سلطنت سلطان علاء الدین كیقباد اول قونیه مجمع اهل معرفت و عرفان بوده است. در این عهد : ۱- سلطان العلما بهاءالدین ۲- مولانا جلال الدین رومی ۳- سید برهان الدین محقق ترمذی ۴- اوحدالدین كرمانی ۵- شمس الدین تبریزی ۶- شیخ محیی الدین بن عرب ۷- شیخ سعد الدین جندی ۸- شیخ سراج الدین قیصری۹- فخرالدین عراقی۱۰- شیخ شهاب الدین سهروردی ۱۱- شیخ سعد الدین حموی ۱۲- شیخ بغوی ۱۳- شیخ نجم الدین رازی از كسانی بودند که از اطراف و اكناف كشورها و شهر های اسلامی؛ برخی از آنان بارها ؛ رنج سفر به قونیه را تحمل كرده بودند. 

 سلطان العلما بهاءالدین ، پدر مولانا که به دعوت علاء الدین كیقباد اول به آنجا مسکن گزين  بود، در سال 6۲7 هجری در این شهر وفات كرد و در همین شهر به خاك سپرده شد. پسر او ( مولوی ) هم که در زمان مهاجرت پدر به قونیه در سنین نوجوانی  بود تا سال 672 هجری كه سال وفات اوست، در این شهر زیست و آثار خود را در این شهر نوشت.

مشهورترین بنایی كه در قونیه مورد توجه همه است و به احتمال زیاد اكثر افرادی كه به قونیه سفر می كنند قصد دیدار آن را دارند. آرامگاه مولانا جلال الدین رومی و خاندان اوست كه امروز « درگاه» خوانده می‌شود و موزه ای  در درون آن قرار دارد. طبق روایت این مكان ابتدا گلخانه‌یی بوده كه سلطان علاء الدین كیقباد اول آن را به سلطان العلما پدر مولانا اهدا كرده و پس از وفات او جنازه او در آن مكان به خاك سپرده شده است. 

 

و اما می پردازیم به ادعاهای ترکیه و پان ترکان در خصوص تورک خواندن مولوی. این ادعا آنقدر بی پایه و اساس است که هرانسان مطلع و فرهیخته ای را به تاسف آمیخته با تمسخر وا میدارد. در این خصوص ذکر چند نکته برای خوانندگان منصف و تیزهوش خالی از لطف نیست: 

۱-  بی هیچ تردیدی زادگاه مولانا شهـر بلخ ( یکی از شهرهای قدیم ایران ) اسـت و به روایتی ولادتش در شـشـم ربیت الاول سـنه 604 هـجری قمری اتفاق افـتاده  است. خود وی هـمواره خویـش را از مردم خـراسـان شــمرده و اهـل شهـر خود را دوسـت میـداشـته و از یاد آنان فارغ نبـوده اســت. پدرمولانا محمد بن حسـین خطیبی اسـت که به بهاء الدین ولد معـروف شــده و او را ســلطان العـلماء لقب داده اند و پدر او حسـین بن احمد خطیبی به روایت احمد افلاکی از افاضل روزگار و عـلامه زمان بوده، چـنانکه رضی الدین نیشـابوری در محضر وی تملذ میکرده است.

۲- بهاء ولد ( پدر مولوی ) از اکابر صوفیان بود، خرقهء او به روایت افلاکی به احمد غـزالی میپـوست و خویش را بامر معـروف و نهی از منکر معـروف سـاخته و عـده بسـیاری را با خود هـمراه کرده بود و پیوسته  در مجلـس میگفـت « و هـیچ مجلـس نبودی که از سـوخـتگان ، جانبازی ها نشـدی و جنازه ای بیرون نیامدی و هـمیشه نفی مذهـب حکمای فلاسـفه و غـیره کردی و به پیروی صاحب شـریعـت و دین احمدی ترغـیب دادی» و خواص و عـوام بـدو اقـبال داشــتند « و اهل بلز او را عظیم معـتقد بودند » و دست آخر، آنچنان با اعمال و رفتار خود اقـبال خوارزمشـاه را وحشت زده کرد  که وی تصمیم گرفت بهاء ولد را به مهاجرت از بلخ مجـبور سـازد.

۳- در كتاب مناقب‌العارفين در حكايتي اشاره مي‌ شود كه كدورت فخر رازي با بهاءالدين ولد  ( پدر مولوی ) از سال 605 هجري آغاز شد ومدت يك سال اين رنجيدگي ادامه يافت و چون امام فخر رازي در سال 606 هجري از شهر بلخ مهاجرت كرده است، بنابراين ‌نمي‌توان خبردخالت فخررازي را دردشمني خوارزمشاه با بهاءالدين درست دانست. ظاهرا رنجش بهاءالدين ازخوارزمشاه تا بدان حد كه موجب مهاجرت وي از بلاد خوارزم و شهر بلخ شود مبتني بر حقايق تاريخي نيست.

تنها چيزي كه موجب مهاجرت بهاءالدين ولد و بزرگاني مانند شيخ نجم‌الدين رازي به بيرون از بلاد خوارزمشاه شده است، اخباروحشت آثار قتل‌عامها و غارت و تركتازي لشكريان مغول و تاتار در بلاد شرق و ماوراءالنهر بوده است، كه مردم دورانديشي را چون بهاءالدين به ترك شهر و ديار خود واداشته است.

اين نظريه را اشعار سلطان ولد پسرمولوی در کتاب مثنوي ولدنامه تأييد مي‌كند. چنانكه گفته است:

        كرد از بلخ عزم سوي حجاز     زانكه شد كارگر در او آن راز

        بود در رفتن و رسيد و خبر     كه  از  آن  راز  شد  پديد  اثر

      كرد  تاتار  قصد  آن  اقلام        منهزم   گشت   لشكر اسلام

        بلخ را بستد و به رازي راز     كشت از آن قوم بيحد و بسيار

           شهرهاي بزرگ كرد خراب      هست حق را هزار گونه عقاب

اين دليلي متقن است كه رفتن بهاءالدين از بلخ در پيش از 617 هجري كه سال هجوم لشكريان مغول و چنگيز به بلخ است بوقوع پيوست و عزيمت او از آن شهر در حوالي همان سال بوده است.

۴- در رابطه با عشق مولانا به زبان پارسی زبان اجدادی خود،  وی بعد از اینکه ‌در یک‌ گزارشی‌ که‌ در دفتر سوم‌ آمده‌ است‌ از زبان‌ِ تازی‌ سخن‌ می‌گوید، به سراغ عشق‌ می رود و از آن سخن‌ می‌گوید سپس یک‌ دفعه‌ شروع‌ می‌کند به‌ عربی‌ گفتن‌ که‌:

اُقلتونی‌، اُقتلونی‌ یا سِقاه‌


و بعد هِی‌ می‌زند که


پارسی‌گو  گرچه‌ تازی‌ خوشتر است‌
.

امّا در همین‌ دفتر کار را یکسره‌ می‌کند و همان‌ کاری‌ را می‌کند که‌ مرشدش‌ به‌ او گفته‌.

پارسی‌ گوییم‌  یعنی‌  این ‌ کشش

 زآن‌ طرف‌ آید که‌ آمد آن‌ حشیش

‌ و باز بعد از یک‌ سلسله‌ عربی‌ گویی‌:

پارسی‌  گوییم‌  هین‌!  تازی‌  بهل‌ِ
هندوی‌ آن‌ ترک‌ باش‌ای‌ آب‌ و گل‌

۵- مولانا  مانند هر ایراندوست دیگری شاهنامه‌ را خوانده و ستوده‌ است . او در حدود 50 بار از رستم‌  در مثنوی‌ وغزلیات‌ِ شمس‌ به احترام یاد کرده است‌.  به این‌ شاه‌ بیت‌ِ غزل‌ معروف‌ مولانا توجه نمائید:

زین‌ همرهان‌ سست‌ عناصر دلم‌ گرفت‌
شیر خدا  و  رستم‌ دستانم‌  آرزوست

‌شیر خدا، نماد فرهنگ‌ِ ایران‌ِ اسلامی‌ است‌، رستم‌ دستان‌ نماد فرهنگ‌ِایران‌ِ پیش‌ از اسلام‌ و آشتی‌ این‌ دو فرهنگ‌ و تلفیق‌ این‌ دو فرهنگ‌ ما را آن‌ وقتی‌ که‌ باید به‌ هرجایی‌ برساند رسانده‌.

۶-مولانا جلال الدين محمد مولوي در اثر معروف خود کتاب فيه مافيه در مقام شاهدي عيني از محاصره و فتح سمرقند به دست خوارزمشاه سخن مي گويد که این حادثه مصادف با دوران اولیه زندگی اوست و خود یکی از روشنترین دلایلی است که اثبات گر ایرانی بودن وی است

خوارزمشاه در سال602ق موطن جلال الدین را که در تصرف غوریان بود تسخیر کرد .مولوی خود در اشعارش ،آنجا که کوشیده است شرح دهد که هجران چگونه او را غرقه در خون ساخته است ...به خونریزی و جنگ میان خوارزمشاهیان و غوریان اشاره می کند. در آن هنگام كه مولانا هفت ساله شد (611-604) خراسان وماوراء النهر از بلخ تا  سمرقند و از خوارزم تا نيشابور عرصه كروفر سلطان محمد خوارزم شاه بود.

۷- دلایل مهاجرت بهاءالدین ( پدر مولوی ) از شهر بلخ به سرزمینهای بیگانه  ( ابتدا  حجاز و بغداد و بعد شام و روم  که شهر قونیه  در آن زمان جزو آن بود ) هر چه بود  غیر قابل انکار است که او همراه مریدانش ( که سپهسالار ،تعداد سان را 300نفر می گوید ) در زمانی که مغولان شهر را غارت کردند ،از موطن خود بسیار فاصله گرفته بودند. بلخ در سال 617ق/ مصادف با 1220م به ویرانه هایی بدل شد و هزاران نفر به قتل رسیدند . مولوی در این خصوص می سراید:

چون تو در بلخی روان شو سوی بغداد ای پدر

تا به هردم  دورتر  باشی  ز مرو  و  ازهری

۸- در قسمت جلوي صندوق قبرمولانا اين نه بيت از ديوان كبير او يعني ديوان شمس به زبان فارسی  که او عاشقانه دوستش می داشت آمده است :

بروز مرگ چو تابوت من روان باشد            گمان مبر كه مرا درد اين جهان باشد

براي  من  مگري  و مگو دريغ دريغ            بيوغ  ديو  در  افتي  دريغ  آن  باشد

جنازه‌ام چو  ببيني  مگو فراق  فراق             مرا  وصال  ملاقات  آن  زمان  باشد

مرا بگور  سپاري  مگو  وداع  وداع            كه  گور  پرده  جمعيت جنان  باشد

فرو شدن چو بديدي بر آمدن بنگر               غروب شمس وقمررا چرا زيان باشد

ترا غروب نمايد  ولي  شروق  بود              لحد چو بحس  نمايد خلاص‌ جان باشد

كدام‌ دانه ‌فرورفت درزمين‌ كه نرست            چرا بدنه  انسانيت  اين  گمان باشد

كدام دلو فرو رفت و پر برون نامد               ز چاه  يوسف  جان  را   فغان  آمد

دهان‌چوبستي‌ازين‌سوي‌آن‌طرف‌ بگشا            كه هاي وهوي تودرجولامكان باشد

 

سیر تحول و تطور زبان پارسی در گذر زمان

در حقيقت زبان فارسي يك شاخه از تنه ي السنه ي ( زبانهای ) آريايي است كه در نتيجه ي تبادلات و تغييرات سياسي و اجتماعي كه در سرزمين ما روي داده است به تدريج ساخته شده و به شكل فعلي درآمده است .

قديمي ترين آثار ادبي كه از زبان مردم در دست است، گاتاهاي زردشت مي باشد كه با قديمي ترين آثار سانسكريت كه در كتب اربعه ي ويداي هند ديده مي شود قرابت نزديك دارد و در واقع مانند دو لهجه ي نزديك از يك زبان محسوب مي گردد.

بعد ازگاتاها كه كهنه ترين يادگارزبان فارسی دري،است، به زبان دوره ي بعد كه زبان « پارسی باستان» است مي رسيم. اين زبان به وسیله فرمانروایان هخامنشي و ازطریق كتيبه هاي بيستون ، پاسارگاد، تخت جمشيد ، شوش ، الوند و غيره به عصر ما رسيده است .

زبان پارسي، كه آن را امروزه « پارسی باستان» مي نامند ،  در ضمن سومين تطور زبان گاتاها به وجود آمده است. دومين تطور آن مربوط به دوره دولت مادي باشد و اولين تطور مربوط به زبان اوستايي است .


از زبان مادي ها كه قهراً به زمان قديمي تری مربوط بوده است، نشاني باقي نمانده كه از چگونگي آن ما را مطلع سازد، مگر اینکه بعدها كتيبه هايي از آن پادشاهان و قوم بزرگ به دست آيد.
تنها هرودوت به ما گفته است كه نام دايه  کوروش كبير در مملكت مدي، «اسپاكو» بوده است.

اين قول هرودوت را روايات ديگري تاييد كرده است. يكي آنكه حمزه ( به نقل ازياقو ت حموي) مي گويد كه اسپهان و سجستان ( سگستان )  دارای يك معني است. و «اسپا» و « سج یا سگ» را هر دو به معني سپاهي و شجاع گرفته و گويد:

 " اسپهان و سجستان، يعني مملكت لشكريان و شجعان " ( کتاب معجم البلدان).

مي دانيم  واژه سپاه در اصل «اسپا» است، که از اصل قديمي تري برخاسته كه همانا «اسپاد» باشد و «اسپاد» و «اسپا» معنایی جز باوفا و شجاع ندارند. و لذا مردان جنگجوی لشكر نظر به وفاداري و سربازي و دليري به آن نام ناميده می شده اند، در همین راستا  حيواني باوفا و شجاع که نزد آرياها محترم بوده ( بدلیل اهمیت فوق العاده ای که در جامعه دامپرور و کشاورز آنروز داشته است) وجایگاه خاص آن نزد اجتماع  انسانی آنروز، به نحو غیر قابل قیاسی با جایگاه امروزین آن بوده است ، نیز به اين نام ( سک یا سج یا سگ که ریشه در لغت اسپاد دارد ) متصف شده است ( بمعنای با وفا و شجاع ) 

از طرف ديگر لغت« سج یا سگ» و «سكا» و «سكه» هم نام طايفه بزرگي از آرياييهاي مشرق بود، كه «سكستا» به نام آنان لقب داده بودند . و بعيد نيست كه معني اين «سگ» يا «سكه» به فتح الف، هم به معني مردمانی باوفا و شجاع و دلير به زبان مادی باشد.

پس در نتيجه، قول حمزه و قول هرودوت در اينجا به هم مي رسند كه « سج یا سگ» و «اسپاكو» كه مصغر و مؤنث اسپا باشد، به معني باوفا و شجاع است، و سربازان را كه داراي آن صفات بوده اند اسپا و اسپاد و اسپاه گفته اند، يعني بعدها حرف دال اسپاد، به هاء بدل گرديده است، مانند ماد كه ماه شده است. و سگ را هم به مدلول تجمع اين صفات در وي، خاصه ميان مردمي چوپان منش و صحراگرد قديم، «اسپا» گفته و مؤنث آن را چنانكه هرودوت گويد، اسپاكو خوانده اند .

از قضا در تاريخ سيستان نيز وجه تسميه اي است كه باز ما را در اين فرضيات قريب به يقين كمك مي نمايد،  در این کتاب آمده است : گرشاسب به ضحاك گفت اين مملكت را سيوستان گويند، و سيو به معني مرد مرد، يعني «اشجع شجعان» است. گرچه در اين كه سيستان در اصل سيوستان باشد خيلي ترديد است، ولي قرابت معني اين روايت با معني كه ما در مورد سگ و يا سكه كرديم، اينجا يك حقيقتي را روشن مي سازد .

اتفاقاً از قرار معلوم در حدود ييلاقات هم لغتي شبيه به اسپا، در مورد این جاندار، استعمال مي شود و امكنه اي هم به نام اسفه سپه، در سيستان ديده شده است كه از همان ماده ي اسپا، مشتق آمده است .

اين بحث  فقط براي نمونه بود و غير از اين از زبان مادي ها اطلاعي در دست نيست، و شك نداريم كه زبان مادي هم لهجه اي از زبان پارسي بوده است .

در همان زمان كه زبان پارس باستان رايج بوده است، زبان هاي ديگري از قبيل خوارزمي، سغدي، سكزي، هراتي، خوزي، و غيره موجود بوده كه همه شاخه هايي از تنه ي زبان قديم تري شمرده مي شده، كه شايد همان زبان گاتاها، يا سانسكريت، يا پدر آن دو زبان بوده است .

به هر صورت بعد از دو زبان اوستي و پارسي باستان، آسیب بزرگي به اين مملكت وارد شد و آن فتنه اسكندر بود. پس از آنكه يونانيان رانده شدند و مملكت به دست دولتمردان پهلوي افتاد يك زبان ديگري شروع به نمود و رشد نهاد، و آن زبان «فارسي ميانه» بود كه امروز ما آن را زبان پهلوي مي گوييم .

شكي نيست كه زبان پهلوي از زبان هاي مملكت «پرث» بوده، و آن سرزميني است كه خراسان كه مجموعه شهرهای بجنورد و قوچان و نيشابور و مشهد و سرخس و تربت حیدریه و سبزوار و طبس و تا حدودي سيستان را شامل بوده، و حد غربي آن تا قاموس مي كشيده، يادگار آن مي باشد .
خط پهلوي نيز خط علمي فضلا و خط مخصوص كتيبه ها وسكه هاي اشكانيان و ساسانيان گرديد .

پس مي توان گفت چهارمين تطوري كه ما در این زبان مشاهده مي كنيم، زبان پهلوي است. بعد از اوستي، مادي، پارسي باستان، براي بار چهارم زبان پهلوي پا به عرصه بروز مي گذارد. و آغاز رسميت آن هم چنانكه اشاره شد، از اوقاتي است كه اشكانيان (پهلويان) يونانيان را رانده و پايتخت خود را مركزيت دادند، اين حوادث از دو قرن قبل از ميلاد مسيح شروع شده و در دو قرن بعد از ميلاد كه نزديك طلوع دولت ساسانيان باشد، نضج گرفته و به صورت يك تطور و تكامل صحيحي بيرون آمد .

ادبيات ازسالهای اوليه ميلادی تا اواخر دولت ساسانيان بی هیچ شکی در اين تطور چهارمين كه به زبان پهلوي ناميده شده است نگاشته مي شده، چه  كتبي كه از آن ادوار باقي مانده و چه  كتيبه هايي كه از ساسانيان خوانده شده، و چه سكه هاي اشكاني و ساساني همه اين معني را تأييد مي كنند.

اگر چه در خط پهلوي اشكال مختلفه ديده مي شود، ليكن بنظر نمی رسد كه در زبان مزبور اختلاف زيادي باشد، و حتي كشفياتي كه از «تورفان» واقع در تركستان چين و ملك ختا به دست آمده، و مربوط به مانوي ،كيش عصر ساسانيان است، با وجود تفاوتي كه در خط آنها هست، در زبان تفاوت بسيار فاحشي با زبان فارسي و پهلوي آ ن عصر در آن ديده نمي شود. معلوم مي شود اين تطور خيلي قوي بوده و در تمام قلمرو استقلال و اقتدار ساسانيان نشر و سرايت كرده است .

 آثار پهلوي:  از زبان پهلوي چند كتيبه، يك سلسله سكه، يك دوره كتاب و رساله و چند دوبيتي موجود است. علاوه بر كتبي كه از «ماني» به دست آمده كه اگر آنها را در رديف ادبيات فارسي ميانه (پهلوي) بشماريم، بايد بر اين سلسله چند شعر و يك دو كتاب و اوراق ديني نيز افزوده گردد .


در كتب تواريخ عربي، بعضا قديمي ترين جملات فارسي به نحو چشم گیری خود نمایی می کند.در رأس همه آن تواريخ، تاريخ طبري است. در اين تاريخ و ساير تواريخ، جملاتي ديده مي شود كه تعداد اندکی از آنها پهلوي و بيشتر  فارسی دري است، زيرا غالب آن جملات نقل قول مردم خراسان است .


مثلاً درموقع تسميه جندي شاپور ، طبري و حمزه مي گويند: وجه تسميه آن « ويه اژاتنيوشابور» است. يعني« به ازانتا كيه شاپور» و اين جمله پهلوي است .


باز، اين فقيه، در وجه تسميه « مسمغان» قصه اي نقل كرده و مي گويد: لقب مسمغان اول، كه ارمائيل طباخ ضحاك بود، از طرف فريدون:« وس مانا كته آزاذ كردي» بوده – يعني بس خانواده هايي كه تو آزاد كردي... و اين پهلوي است و نيز در همان قصه گويد: مردم روز كه مسمغان، ضحاك را كشت(؟) «امروز نوكروز» نام نهادند، و نوروز از آن روز متداول گشت، و همين جمله هم پهلوي است. چه در زبان پهلوي «نو» را «نوك» گويند با كاف، و در لفظ دري اين كاف هاي آخر كلمه موجود نيست.

باز طبري در موردي كه هرمزان را نزد عمر مي آورند گويد: مغيرة بن شعبه فارسي مي دانست و به هرمزان گفت: از كدام ارضيه؟ و ظاهراً تصحيفي شده باشد، و اصل «از كدام مرزيه» بوده، يعني تو از كدام مرز و خاك هستي؟ و هاء آخر «مرزيه، ارضيه» از ضماير پهلوي است كه «هوهيه» باشد، و در خط عربي شبيه به هاء تنها نوشته شده است.
ليكن هر جا كه از قول مردي اهل خراسان در کتاب طبري، كلمه اي آمده كاملاً به زبان فارسی دري است، منجمله گويد: اسمعيل بن عامر از خراسانيان، رئيس دسته ي سوار بود، و مروان بن محمد آخرين خليفه اموي را دنبال كرد و در محل كنسيه ي بوصير، او را احاطه كرد و چون چشمش به مروان افتاد به همراهان خود گفت: " يا جوانكان دهيد  "

اين عبارت به فارسی دري است، چه در پهلوي «جوان» را «ديوان» گويند، و تصغير جوانكان هم پهلوي نيست، و لفظ «دهيد» كه به معني «زنيد» باشد، در زبان پهلوي نيست و دري خالص است، و در پهلوي حرف نداي «يا» هم ديده نمي شود و به جاي «ايا» هم «الا» است، و «يا» و «ايا» مصطلح زبان فارسی دري است، در تواريخ قديم دري غالباً به جاي «اي»، «يا» در مورد ندا مستعمل مي شود، كه مخفف«ايا» باشد. و در همين جنگ يكي ديگراز سرداران خراساني، بنام ابونصر نام، به همراهان خود مي گويند: «يا اهل خراسان [شما] مردان خانه بيابان هستيد ور خيزيد!» اين عبارت به فارسی دري خالص است.

و نيز طبري از قول ابومسلم مروزي گويد، كه ابوجعفر مردي «يقطين» نام را، در لشكر ابومسلم به عنوان تفتيش و تحويل گرفتن غنايم فرستاد، و ابومسلم از يقطين بدش مي آمد و به زبان فارسي به او بد مي گفت، و نام او را «ايوك دين» يا «ايو دين» [مي گفت] و ايوك دين با يقطين جناس نمي شود.

اينها بعضی اشاراتی است که در خصوص زبان پهلوی و زبان دری بالاخص در تواريخ قدیمی نگاشته شده  بزبان عربي باقي مانده، و لازم است در خصوص آنها تفحص بیشتری صورت گیرد.

 لذا زبان فارسی دري از خراسان به سایر نقاط ايران سرايت كرده، و بعد از اسلام زبان علمي و ادبي شده است، و قبل از اسلام زبان علمي و ادبي زبان پهلوي بوده است و اما زبان پهلوي بعد از اسلام محور نشد و مختص به مردم نواحي وسط و غرب و جنوب بود.

ابوريحان، در آثار الباقيه، يك دسته لغات از خوارزمي و سغدي – كه زبان مردم سمرقند و بخارا بوده – ذكر مي كند كه با ساير لهجه هاي پهلوي و دري و اوستايي و فرس قديم متفاوت است و شايد تا به حال آثاري از زبان سغدي در دره هاي سمرقند و تاجيكستان باقي باشد، چنانكه از پهلوي و لهجه هاي ديگر، هنوز در دره هاي عراق و اصفهان و نطنز و فارس باقي است. اما زبان رسمي و علمي ايران و افغانستان و هند، زبان فارسی دري است كه اصل آن زبان مردم بلخ يا مخلوط با لغات مردم بلخ بوده است .


خوشبختانه زبان  فارسی دري، از بركت فردوسي و ساير اساتيد قديم،آسیب زيادي نخورد . اصول آن تا امروز هم برقرار مانده و نادر زباني است كه در عرض دوهزار و دوصد يا سيصدسال اين طور سالم و صحيح باقي مانده است .

پاسخ به پورپيرار در خصوص موضوع  (( كتاب در ايران باستان ))

در معناي «كتاب» تعاريف مختلفي ارائه شده است . در اين مقاله منظور از كتاب رسانه اي گروهي است كه مطالب آن قابل انتقال بوده و در هر زمان و مكاني قابل بازيابي باشد . بنابراين عنوان «كتاب» بر انواع پوست نوشته ها ، لوح ها و طومارها اطلاق مي شود و كتاب هايي كه امروزه از كاغذ تهيه مي شوند يكي از انواع «كتاب» مي باشد . * * *

دگرگوني هاي سياسي ، جنگ ها ، هجوم ها و غارت هائي كه در طول تاريخ بر ايران وارد شده ، مدارك و آثار بسياري در زمينه علم و دانش ايرانيان را از بين برده است .ايران در دوران مختلف مورد هجوم اقوام بيگانه قرار گرفته است . جنگ هائي در اين كشور رخ داده كه گاه به ويراني كامل چندين شهر انجاميده است . عموماً مهاجمين از نظر علم و دانش در سطح بسيار پائين تري از ايرانيان قرار داشتند . آنان به دليل ناآگاهي نسبت به ارزش علم و كتابت يا نگرش خاصي كه درباره كتب و نوشته هاي ايرانيان داشتند ، در فكر نگهداري و حفظ اين آثار نبودند .

براي شناخت وضعيت كتابخانه در جامعه ايران باستان تا دوره ساسانيان ،  می بایست به تحليل و بررسي برخي مستندات و مدارك تاريخي پرداخته شود . بر اساس مدارك موجود ، ايرانيان از گذشته هاي بسيار دور به علم و كتابت توجه داشته اند . آثار باقي مانده از قرون گذشته ، نشان از تلاش ايرانيان در كسب علم و دانش دارد . الواح گلين و سنگ نبشته ها از جمله آثار گرانبهايي است كه بر اين امر صحه مي گذارند . پادشاهان ايران عموماًَ سعي مي كردند آثاري مكتوب و منقوش از حدود قلمرو ، ايده ها ، سياستها ، فتوحات و … خود را بر سنگها ، صخره ها ، الواح ، سكه ها ، پوست و ساير ابزار ثبت و به نسل هاي بعد منتقل كنند . ايران شناسان و باستان شناسان به اتكاء آثار مكشوفه ، معتقدند ايرانيان از قرون بسيار دور از خط و كتابت بهره مي برده اند . گيرشمن باستان شناس فرانسوي از خط «عيلامي مقدم» متعلق به تمدن شوش در قرنهاي پيش از 3000 قبل از ميلاد مسيح ياد مي كند . وي از كتيبه اي ايلامي سخن به ميان مي آورد كه مربوط به ربع اول هزارة سوم ق.م.است . دياكونوف معتقد است در قرن هفتم قبل از ميلاد ، مادها داراي خط و كتابت بوده اند و خط مادها هماني است كه امروزه «خط باستاني پارسي» ناميده مي شود . در دورة هخامنشيان ، ايران مركز مهم تبادل افكار و آراء علمي در خاور ميانه بود و دربار شاهنشاهي به دليل ارزشي كه براي دانشمندان قائل مي شد ، گاهي آنان را به اقامت اجباري در دربار وادار مي كرد . برخي مؤرخين معتقدند در دربار پادشاهان هخامنشي فرامين به پارسي باستان صادر مي شدند اما دبير فرمان را به زبان آرامي ترجمه مي كرد و بر روي پاپيروس مي نوشت سپس منشي ديگري آن را به زبان عيلامي ترجمه كرده بر روي لوح مي نوشت . هزاران لوح كشف شده در تخت جمشيد نيز دال بر اهميت كتابت در ايران باستان است . اين لوح ها اسناد هزينه از جمله صورت حسابهاي صنعتگران و كارگران تخت جمشيد بودند . علاوه بر اين ، وجود بانكداري در دورة هخامنشيان مورد تأكيد گيرشمن است . وي اعتقاد دارد حتي بانكداري خصوصي براي نخستين بار در اين دوره به وجود آمد و مدارك اين بانكها نيز بدست آمده است . تأسيس چاپارخانه ، توسعة راه ها و ساخت كشتي هائي با ظرفيت 100 تا 200 تن و با سرعت 60 تا 80 ميل دريائي در روز حكايت از دانش گسترده ايرانيان در دورة هخامنشي داشته است . فعاليت هاي نجومي ايرانيان باستان نيز مورد توجه محققين قرار گرفته است . اين امور نمي توانست بدون وجود آثار مكتوب و مدون علمي انجام پذيرد . پادشاهان ايران داراي دبيران و نويسندگاني بودند كه حوادث و رويدادها را به دقت ثبت و ضبط مي كردند . پادشاهان ساساني ، در كاخ هاي سلطنتي بايگاني مخصوص ايجاد كرده بودند كه اسناد و مدارك دولتي و شرح رويدادهاي كشور در آنجا نگهداري مي شد . لوكونين رئيس بخش خاوري موزة دولتي ارميتاژ در اتحاد جماهير شوروي سابق ، از نتايج كاوش هاي باستان شناسان اروپائي در شهر «دورا ـ اروپوس» يكي از شهرها و پايگاه هاي نظامي روميان ياد مي كند كه طي آن نوشته هاي بسياري به زبان هاي يوناني ، سامي و ايراني كشف شد . برخي از اين پوست نوشته ها به وسيلة دبيران ساساني كه همراه سپاهيان بودند ، نگارش يافته بود . بر اساس اين نوشته ها سپاهيان ساساني از سال 256 تا 262 ميلادي در اين شهر سكونت داشتند . اين پوست نوشته ها همچنين نشان از اين دارند كه اسامي مسئولين دولتي مانند خزانه دارها ، محافظين و مسئولين قضائي و حتي ميزان جيرة افراد با قيد نام آنها در دفاتر مخصوص ثبت مي شد .

جهشياري در كتابي كه در قرن چهارم هجري تأليف كرده درباره اعتبار دبيران و نويسندگان در ايران باستان مي نويسد به دستور پادشاه ، نويسندگان جوان پس از آزمايش هاي مختلف در دربار به خدمت مشغول مي شدند . نويسندگان و دبيران بر ديگران مقدم مي شدند و به هنگام اعزام قشون نيز فرمانده قشون موظف به مشورت با نويسنده و دبير اعزامي در توقف و عزيمت بود . در دورة ساسانيان شهرها ، توليدات كشاورزي ، سدسازي ، كانال كشي و ديگر مظاهر تمدن آن روز رشد فراواني يافت . اين ترقي بدون آثار مكتوب و استفاده از متخصصيني كه به علوم روز آشنائي و تسلط داشتند ، امكان پذير نبوده است .

شاپور اول پس از پيروزي بر روميان و به اسارت در آوردن امپراتور روم ، فرمان داد تا اين حادثة بزرگ را بر سنگي ثبت كنند . او با سپاس از «ايزدان بزرگ» ، هدايائي به عنوان سپاسگزاري و شكر به آتشكده ها تقديم كرد . در اين سنگ نوشته از زبان شاپور اول آمده است : «همة اين هدايا در فهرستهاي نظامي دولت ثبت گرديد»1 .

جرجي زيدان مورخ شهير عرب دربارة علوم ، كتاب و كتابخانه ها و اهتمام ايرانيان به ترجمه كتب در دورة پيش از اسلام معتقد است اسكندر بخشي از كتب ايرانيان را به آتش كشيد و برخي را براي ترجمه به اسكندريه فرستاد . وي با اشاره به سردابي كه در اوايل قرن چهارم هجري در محال جي از نواحي فارس كشف شد معتقد است به دستور تهمورث پادشاه ايران علوم روز در اين كتاب هاي پيدا شده در اين سرداب ثبت شده بود . اين علوم را به زبان پهلوي روي پوست درخت نوشته بودند .

كريستن سن توضيح داده است كه در اواسط قرن پنجم ميلادي ، شعرا و دانشمندان ايراني به نگارش حوادث زندگي شاهان قديم پرداختند و مطالب تازه اي بر آنچه مكتوب بود ، افزودند . نتيجة كار ، كتاب بزرگي به نام «خْوتَاي نامگ» در تاريخ پادشاهان از نخستين پادشاه تا دورة مؤلفين بود . خْوتَك نامگ پس از سقوط ساسانيان بارها به عربي ترجمه شد و همين ترجمه ها مورد استفاده مؤرخين مسلمان در نگارش تاريخ ايران شد .

ابن مقفع از جمله مترجمين اين كتاب به عربي است . بارتلمه در كتـاب «زن در حقوق ساسانـي» از چند كتـاب نام برده است . دينكرت از جملة اين كتابـها است كه به زبـان پهلـوي نوشته شده و مجموعه اي از احاديث و روايات و تفاسير زرتشتي بود . از كتاب ديگري به نام «شايست نه شايست» ـ به زبان پهلوي ـ نام برده شده كه در موضوعات اخلاقي نوشته شده بود . كتاب «ماديگان هزار دادستان» كتاب ديگري است كه بارتلمه از آن ياد كرده است . اين كتاب را حقوقداني از دورة ساساني تأليف كرد و شامل احكام حقوقي است كـه در دادگاه هـا صـادر شـده بودند . در اين كتـاب ، قـوانين ازدواج ، تعـدد زوجات ، ارث ، وام ، مسائل حقوقـي شركت ها ، بخشش و واگذاري و ديگر امور حقوقي در ايران باستان گنجانيده شده است . وي نكته اي در خصوص زنان در امپراتوري ساساني مي نويسد كه تأمل برانگيز است . با استناد به گزارشي از كتاب «ماديگان هزار دادستان» نقل مي كند روزي پنج زن از قاضي سؤالاتي حقوقي پيرامون «ضمانت» و «اهليت» پرسيدند . قاضي به پرسش ها جواب داد اما آخرين سؤال را نتوانست پاسخ دهد . يكي از زنان پس از تأخير قاضي در پاسخ گفت : «استاد بيهوده بمغز خود فشار نيآوريد و بآساني بگوئيد نميدانم ! و ضمناً ميتوانيد پاسخ اين سؤال را در فلان كتاب بيابيد .»2  آنچه بارتلمه نقل كرده ،ميتواند دال بر كتب موجود در جامعه باشد چندانكه زنان نيز مي توانستند به اين كتب دسترسي داشته باشند .

از ديگر كتب دورة ساساني مي توان به كتاب «آرداويراف نامه» اشاره كرد كه به زبان پهلوي نوشته شده و حدود 8800 كلمه دارد . كتابها و جزوات ديگري از دوره ساساني و قبل از آن نام برده شده كه برخي از آنها عبارتند از : اياتگارِ زريران كه دربارة جنگ ميان گشتاسب و ارجاسب توراني و زرير و پسرش بستور است . برخي تأليف اين كتاب را در پانصد سال بعد از ميلاد دانسته اند . كتاب زند (تفسيري است بر كتاب اوستا) ، دامداد ، چهرداد ، مينوگ خرت ، داتستان دينيگ ، مختارات زات اسپرم ، همن يشت ، درخت آسوريگ ، بند هِشْن ، جاماسپ نامگ ‎، السكيسران (السكسيكين) كه كتابي است دربارة تاريخ ايران باستان ، البنكش ، رُتْستَخم اُسپنديات ، دارا و بت زرين‎ ، دينكرت (دينكرد) ، كتاب الملك كي لهراسف ، تاج نامه ، شهرستانهاي ايران - كه نام شهرهاي ايران و چگونگي شكل گيري اين شهرها را با ذكر نام بنيان گزاران شهرها آورده است - كارنامك (كارنامة اردشير پاپكان) ، نامة تنْسر كه ابن مقفع آن را به عربي ترجمه كرد و در سال 607 هجري نيز محمد بن حسن بن اسفنديار آنرا از عربي به فارسي برگرداند ، هفت كتاب از ماني كه عبارتند از : شاپورگان كه ماني آن را به شاپور پادشاه ساساني تقديم كرد ، انجيل زنده ، گنج زندگي ، پراگماتيا يا رساله ، كتاب اسرار ، كتاب عظيم و نامه ها . درمنـابع تاريخـي از كتابخـانه اي در مـرو يـاد شده است كه در زمـان عقب نشيني يـزدگرد آخرين پادشاه ساساني ، به آنجا منتقل شده بود . بارتلمه با اعتقاد به اينكه ايرانيان پيشتاز نهضت ترجمه بودند ، مي نويسد كتب مختلف فلاسفه و دانشمندان يوناني كه به فرمان خسرو انوشيروان به زبان فارسي ميانه (زبان رسمي دورة ساساني) ترجمه شدند ، اساس پيشرفت علمي را در اسپانياي مسلمان به وجود آوردند زيرا پس از سقوط ساسانيان ، اين كتب به زبان عربي ترجمه شده ، با راه يابي ترجمة آنها به اسپانيا ، ملل مغرب زمين با اين انديشه ها آشنايي پيدا كرده و موجب رشد و شكوفايي علوم شدند . نهضت ترجمه بدون وجود محل هاي خاصي براي نگهداري كتب ، ناممكن مي نمايد . اين محلها احتمالاً تابع نظم خاصي براي نگهداري و دسته بندي كتب بودند .

يكي از مراكز علمي ايرانيان ، دانشگاه گندي شاپور بود . در اين مركز علمي علاوه بر دانشمندان ايراني ، دانشمندان يوناني نيز حضور داشتند كه كتب يوناني را به فارسي ترجمه مي كردند . حتي برخي از اعراب‌ شبه جزيره عربستان ، در گندي شاپور به آموختن طب پرداختند . از جمله حارث بن كلده از قبيلة بني ثقيف و از مردم طايف ، پس از آموختن طب در اين مركز به طايف برگشت و به كار طبابت پرداخت . از آنجا كه وي در دوران پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم زندگي مي كرد ، پيامبر بيماراني را براي معالجه نزد وي مي فرستاد . استيپچويچ به وجود كتابخانه هاي سازمان يافته در دوران ساسانيان اشاره مي كند كه در آنها استنساخ و ترجمة كتب صورت مي گرفت : «در دربار آخرين سلسلة فرمانرواي ايران ، ساسانيان ، ادب و هنر و علم در سطح بسيار بالايي شكوفا شد و كتابخانه هاي سازمان يافته اي وجود داشت كه در آنها نسخه هاي كهن رونويسي و ترجمه مي شدند . بدين ترتيب ، در زماني كه ميراث يوناني ـ رومي در اروپاي غربي و حتي مدت زماني در بيزانس روزگار دشواري را از سر مي گذراند ، ايران پناهگاه امن و زمينة مناسبي براي فعاليت شاعران و دانشمندان بود ؛ براي نمونه ، فلاسفة نوافلاطوني كه ، پس از تعطيل آكادمي در سال 529 م به فرمان امپراتور يوستينيانوس ، ناچار به ترك آتن شدند ، به ايران پناه بردند . . . . مسلمانان ، به دنبال فتح ايران در سال 637 م ، با كتابهاي فراوان و شمار زيادي دانشمند و شاعر و افراد تأثير پذيرفته از فرهنگ باستان و از همه مهمتر با تشكيلات آمادة فعاليت نظام مند علمي و فرهنگي (كتابخانه ها ، مراكز اسناد و آكادميها) رو به رو شدند…»3

كتب ايرانيان و مورخين مسلمان يكي از نكات قابل بررسي و تأمل برانگيز ، نگارش تاريخ ايران باستان و حوادث دوران پادشاهان ايران پس از سقوط ساسانيان ، به دست مؤرخين مسلمان است . در كتب اين مؤرخين ، مطالب و تفاسير متعدد و مفصل و گاه با ذكر جزئيات آن دوره ، آمده است . طبري ، يعقوبي و ديگر مورخين مسلمان چگونه توانستند اين اطلاعات را گردآوري نمايند ؟ مورخيني كه هيچگاه در آن دوره زندگي نكردند ، چگونه قادر بودند با ذكر مشخصات پادشاهان ، تاريخ و حوادث دورة حكمراني آنان را ثبت نمايند ؟ آيا تنها از منابع يوناني بهره برده بودند ؟ در اين صورت آيا واقعاً اين منابع داراي چنين محتوائي بودند ؟ اين دسته از مورخين از كتب تأليف شده به وسيلة ايرانيان در پيش از اسلام ، استفاده كردند . اين كتب مي توانست مستقيماً مورد استفاده قرار گيرند يا پس از ترجمه به عربي قابل استفاده باشند . از جمله ، ابن واضح يعقوبي در كتاب تاريخ يعقوبي ، حمزة اصفهاني در كتاب سني ملوك الارض و الانبياء ، مقدسي در كتاب البداء و التاريخ ، ابوريحان بيروني در آثار الباقيه ، ثعالبي در غرر اخبار ملوك الفرس به تاريخ پادشاهان ايراني و آداب و اخلاق ايرانيان اشاراتي كرده اند كه نمي توانسته اند بدون استفاده از نوشته هاي ايرانيان قبل از اسلام ، به چنين كاري اقدام كنند .

نلدكه معتقد است طبري تاريخ بزرگ خود را با استفاده از «خداي نامه» نوشته است .جاحظ در كتاب الحيوان اقرار مي كند كه از كتب و نوشته هاي اخلاقي ايرانيان در تأليف خود سود برده است .

اما اينكه چرا نام آن منابع ذكر نشده مي تواند چندين دليل داشته باشد . رسميت يافتن زبان عربي به عنوان زبان علمي و رسمي ، بي نيازي از متن اصلي به دليل ترجمة آن به عربي ، بي اعتنائي به حفظ آثار منسوب به پادشاهان و سهل انگاري در حفظ كتب ايران باستان مي تواند از جملة اين دلايل باشد . نتيجه گيري ايرانيان از گذشته هاي بسيار دور به ارزش علم و كتابت پي برده بودند و متناسب با عصر خويش بيشترين تلاش را در ثبت وقايع و حوادث داشتند . محدوديت ابزارهاي نگارش و احياناً كمبود آنها ، موجب مي شد كه عموماً از اطلاعات ضبط شده تنها يك نسخه وجود داشته باشد . همين امر يكي از عوامل مهم نابود شدن آثار مكتوب ايرانيان بوده است . وقتي جنگ ، انقلاب يا درگيري رخ مي داد و اين نوشته ها صدمه مي ديدند و از بين مي رفتند ، ديگر امكان بازنويسي آنها وجود نداشت . ترجمة كتب در سطحي وسيع از ديگر كارهاي مهم ايرانيان در عهد باستان بوده است . بعدها اين امكان بوجود آمد كه از كتب ، نسخه برداري شود و تعداد آنها فزوني يابد .

سابقة استنساخ كتاب و مراجعه به خزانه براي مطالعة كتابها به دوران شاپور پسر اردشير (مرگ در سال 272 قبل از ميلاد) بر مي گردد . در كتابخانه ها معمولاً امكانات و ابزار استنساخ و ترجمة كتب وجود داشت و در اختيار دانشمندان و مراجعه كنندگان قرار داده مي شد . كتب تأليفي يا ترجمه شده مانند اسناد و مدارك دولتي در خزانه اي وابسته به حكومت نگهداري مي شدند . اين خزانه ها در واقع كتابخانه هائي بودند كه در اختيار دولت قرار داشتند . علاوه بر اينكه اين كتب به دولت ارزش و اعتبار خاصي از نظر علم اندوزي مي داد ، به دليل اهميت حفظ كتب ، دولت حفاظت و نگهداري از آنها را بر عهده مي گرفت . در واقع پيش از آنكه استفادة عمومي از كتب مورد توجه قرار گيرد ، دولت خود را موظف به حفاظت از كتب مي ديد تا نسخه هاي منحصر بفرد از بين نروند . در آن دوره ، جمع آوري كتب از هر جاي ممكن و حفاظت از آنها ، محور فعاليت ها بود و توجه به نيازهاي مراجعه كنندگان به دليل عدم گسترش سواد در بين مردم و ديگر شرايط خاص زماني و مكاني ، از اهداف اوليه تشكيل كتابخانه ها نبوده است . كتب جمع آوري شده در موضوعات گوناگون فرهنگي و علمي روز مانند فلسفه ، طب ، ستاره شناسي ، هواشناسي ، شعر ، ادبيات ، حقوق ، تاريخ و دين بود . از آنجا كه عموم مردم امكان سواد آموزي را نداشتند ، نمي توانستند از اين مخازن استفاده كنند . به همين دليل مراجعه كنندگان به خزانه هاي كتاب ، دانشمندان ، علماء و معدود افراد باسواد ديگر بودند كه به دليل داشتن سواد و علم ، موقعيت ممتاز اجتماعي داشتند .

 

منابع:

1- تمدن ايران ساساني.ص96 2- زن در حقوق ساساني.ص16 3- كتاب در پوية تاريخ.ص272 منابع 1- ابرامي،هوشنگ.شناختي از دانش شناسي.به كوشش دكتر رحمت الله فتاحي.چاپ سوم.تهران:نشر كتابدار،1379. 2- الجاحظ.كتاب الحيوان.الجزءالاول.بتحقيق و شرح عبدالسلام محمد هارون.بيروت:دارالجيل. 3- الجهشياري،ابوعبدالله محمد بن عبدوس.كتاب الوزراء و الكتاب.با تحقيقات:مصطفي السقا و ديگران.ترجمه ابوالفضل طباطبائي. 4- استيپچويچ،الكساندر.كتاب در پوية تاريخ.مترجمان حميد رضا آژيرو حميد رضا شيخي.مشهد: آستان قدس رضوي،بنياد پژوهشهاي اسلامي،1373. 5- بارتلمه،كريستيان.زن در حقوق ساساني.ترجمه و ملحقات از ناصرالدين صاحب الزماني.[تهران]:عطائي،1337. 6- براون،ادوارد.طب اسلامي.ترجمة مسعود رجب نيا.تهران:بنگاه ترجمه و نشر كتاب،1337. 7- پيگولوسكايا،ن.شهرهاي ايران در روزگار پارتيان و ساسانيان.ترجمة عنايت الله رضا.[تهران]:شركت انتشارات علمي و فرهنگي،1367. 8- پوئش،هانري شارل.آئين مانوي. ترجمة جواد محيي.تاريخ تمدن ايران.با مقدمه بقلم هانري ماسه و رنه گروسه.[تهران]:گوتمبرگ 9- دياكونوف،ا.م.تاريخ ماد.ترجمة كريم كشاورز.[تهران]:شركت انتشارات علمي و فرهنگي،1371. 10- زيدان،جرجي.تاريخ تمدن اسلام.جلد سوم.ترجمة علي جواهركلام.[تهران]:اميركبير،1333. 11- سن،كريستن.كيانيان.ترجمة ذبيح الله صفا.تهران:بنگاه ترجمه و نشر كتاب،1343. 12- گيرشمن.ايران از آغاز تا اسلام.ترجمة محمد معين.تهران:شركت انتشارات علمي و فرهنگي،1374. 13- لوكونين،ولاديمير گريگورويچ.تمدن ايران ساساني.ترجمة عنايت الله رضا.تهران:شركت انتشارات علمي و فرهنگي،1372. 14- ليوزا،ژ.في.دانش يونان در ايران دوره هخامنشي.ترجمة جواد محيي. تاريخ تمدن ايران.با مقدمه بقلم هانري ماسه و رنه گروسه.[تهران]: گوتمبرگ 15- محمدي،محمد.فرهنگ ايراني پيش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامي و ادبيات عرب.تهران:توس،1374. 16- مسعودي،ابوالحسن علي بن حسين.مروج الذهب و معادن الجوهر.جلد اول.ترجمة ابوالقاسم پاينده.تهران.بنگاه ترجمه و نشر كتاب،[1356]. 17- يارشاطر،احسان و ديگران.تاريخ ايران.جلد سوم.قسمت اول:از سلوكيان تا فروپاشي دولت ساسانيان.گردآورنده جي.آ.بويل.ترجمه حسن انوشه.تهران: اميركبير،1368.

ریشه های توطئه فرقه دمکرات در آذربایجان

 موقعيت استراتژیک ايران و منابع ثروت آن از دو قرن پيش بدين سواستعمارگران شرق و غرب را متوجه اين سرزمين نموده و بسياري از گرفتاريها و بدبختيهاي ما، حاصل توطئه ها و مداخلات بيگانگان براي سلطه بر اين سرزمين و غارت ثروت و منابع  آن بوده است.

در طول قرن نوزدهم ميلادي ايران صحنه‌ رقابت و تاخت و تاز سه قدرت بزرگ استعماري عصر يعني روس و انگليس و عثماني بود، تا اينكه در اوائل قرن بيستم روس و انگليس براي تقسيم منافع خود در ايران به توافق رسيدند و قرارداد معروف 1907 را كه به قول سرپرسي سايكس ـ مورخ بريتانيايي ـ نوعي « تسويه حساب بين بريتانيا و روسيه در آسيا » بود به امضا رساندند. سر پرسي سايكس در كتاب خود به نام «تاريخ ايران» كه موجب شهرت او در انگستان شد، قسمتهائي از اين قرارداد را كه مربوط به ايران است به شرح زير نقل كرده است:

«نظر به اينكه دولت بريتانياي كبير و دولت روسيه خواهان  پرهيز و اجتناب از موجبات مناقشات بين منافع و فوائد متعلقة‌ خودشان در بعضي نواحي ايرانند... با هم اتفاق نموده اند كه از جلب و تحصيل هر گونه امتياز از مناطقي كه متصل يا مجاور منطقة دولت ديگر است خودداري نمايند... نواحي مصرحه در قرارداد از آن جهت به طور وضوح تعيين ميشوند تا در آينده از پيشامد هرگونه سوء تفاهمي اجتناب شود و همچنين به هيچوجه وضعيتي ايجاد نشود كه در نتيجه براي دولت ايران اشكالي فراهم سازد..............دو منطقة مصرحه بدين ترتيب ميباشند: خط منطقه روسها از قصر شيرين شروع شده پس از عبور از اصفهان و يزد و خاف [خواف] در منطقهاي كه مرز ايران و افغان و روسيه يكديگر را قطع ميكنند خاتمه مييابد. خط منطقه انگليس از مرز افغان شروع شده پس از عبور از قازيك، بيرجند، كرمان به بندرعباس منتهي ميشود».(1)

سر پرسي سايكس كه گويا اين كتاب را براي ايرانيها تاليف كرده (و نكته جالب توجه و شگفت انگيز اينكه ترجمه فارسي آن هم در زمان حكومت دكتر مصدق از طرف وزارت فرهنگ چاپ و منتشر شده است) پس از نقل قرارداد به توجيه آن پرداخته و از آن جمله مينويسد :

« از نقطه نظر انگليسها اين قرارداد درستكارانه براي خاتمه دادن به رقابتهاي منحوس انگليس با روسيه طرح و مرتب شده بود... بعلاوه چنين تصميم گرفته شده بود كه به ايران براي حفظ استقلال خود كمك شود و از مفاسد و مضار حكومتي كه داشت بكاهند، چه برطبق آن اگر هرگونه امتيازي به يكي از دو دولت رقيب داده ميشد رقيب ديگر در اهميت آنچه كه داده شده مبالغه نموده واز دولت بدبخت ايران امتيازي مساوي آن تقاضا مينمود. اجزاء و فقرات قرارداد هم قابل دقت نظر ميباشد و شايد مهمتر از همه مساحت و اتساع كمي است كه از طرف انگليسها تقاضا شده و بيشتر آن صحراست كه در مقابل ولايات شمالي نسبتاً حاصلخيز جزو منطقه روسها فقير بنظر ميرسد.»(2)

بموجب قرارداد 1907 نيمة شمالي ايران منطقة نفوذ روس و قسمت جنوب شرقي كشور تا بندرعباس منطقة نفوذ انگليس محسوب ميشد و قسمتي از ايران هم بعنوان منطقة‌ بيطرف در نظر گرفته شده بود. ولي انگليسها كه از سهم كم خود ناراضي بودند پس از شروع جنگ اول جهاني و اتحاد روس و انگليس در اين جنگ امتياز تازهاي از روسها گرفتند و بموجب يك قرارداد محرمانه موافقت روسها را با انضمام قسمت بيطرف به منطقة نفوذ خود جلب كردند، زيرا در اين منطقه منابع مهم نفتي كشف شده بود.(3)

به دنبال سقوط حكومت تزاري و انقلاب بلشويكي در روسيه استعمارگران انگليسي كه تصور ميكردند روسيه تضعيف شده و ميدان از حريف خالي است به فكر سوء استفاده از موقعيت افتاده ، قرارداد استعماري جديدي كه به قرارداد 1919 معروف است به ايران تحميل كردند. به موجب اين قرارداد مقرر شد ماليه و قشون ايران زير نظر مستشاران و نظاميان انگليسي قرار گيرد و به دنبال آن ژنرال «ديكسن» انگليسي براي ادارة ‌قشون و «آرميتاژ اسميت» براي ادارة امور ماليه به ايران وارد شدند. قرارداد وامي هم به مبلغ دو ميليون ليره با بهرة هفت درصد به امضا رسيد. امضاي اين قراردادها كه متضمن تثبيت نفوذ استعماري انگليس درايران بود طوفاني از خشم بدنبال داشت كه به سقوط حكومت وثوق الدوله (عاقد قرارداد) منجر شد و سرانجام در سال 1921 لغو گرديد. سر پرسي سايكس به تلخي از لغو اين قرارداد ياد كرده و مينويسد:

در 26 فوريه 1921 درست در همان روزي كه قرارداد ايران و روس در مسكو به امضا رسيد كابينة ‌جديد ايران الغاء‌ قرارداد 1919 را اعلام داشت. هيچ چيز در اين موقع كه بيش از اين شكست قابل ملاحظه باشد وجود نداشت. مجلس از اين تصميم كابينه پشتيباني كرده و در تمام مدت جلسه نسبت به انگلستان ابراز خشونت و خصومت بعمل آمد. لرد كرزون واضع قرارداد به شدت شكست خود را حس كرد و بقول نويسندة‌ شرح حالش « بر آرزوهاي تباه شدة‌ خويش نماز وحشت غم انگيزي بجا آورد...»(4)

اما قرارداد 1921 ايران و شوروي كه مقارن لغو قرارداد 1919 ايران و انگليس به امضا رسيد با وجود امتيازاتي كه در تاريخ انعقاد آن براي ايران در برداشت، در يكي از فصول خود امتيازاتي براي شوروي قائل شده كه دست كمي از قراردادهاي استعماري ديگر ندارد. اين فصل كه همواره مانند «شمشير داموكلس» بر سر ايرانيها نگاه داشته شده و بارها مورد سوء استفاده قرار گرفته از اين قرار است:

« فصل ششم ـ طرفين معظمتين متعهدتين موافقت حاصل كرده اند كه هرگاه ممالك ثالثي بخواهند بوسيلة‌ دخالت مسلحه سياست غاصبانه را در خاك ايران مجري دارند يا خاك ايران را مركز حملات نظامي بر ضد روسيه قرار دهند و اگر ضمناً خطري سرحدات دولت جمهوري اتحاد شوروي روسيه و يا متحدين آنرا تهديد نمايد و اگر حكومت ايران پس از اخطار دولت شوروي روسيه خودش نتواند اين خطر را رفع نمايد دولت شوروي حق خواهد داشت قشون خود را به خاك ايران وارد نمايد تا اينكه براي دفاع از خود اقدمات لازمة نظامي را به عمل آورد. دولت شوروي روسيه متعهد است كه پس از رفع خطر بلا درنگ قشون خود را از حدود ايران خارج نمايد.»

فصل ششم قرارداد 1921 كه در غائلة‌ سال 1324 آذربايجان ـ مسئله فرقه دمكرات ـ بطور آشكار مورد سوء استفاده قرار گرفت پس از انقلاب اسلامي ايران در سال 1358 از طرف دولت ايران لغو و مراتب به تصويب شوراي انقلاب رسيد.

از قراردادهاي استعماري كه به آنها اشاره شد، آذربايجان بيش از همه صدمه ديده است. قرارداد 1907 روس و انگليس عملاً شمال ايران را در اشغال نيروهاي روسيه درآورده و فجايعي در آذربايجان ببار آورد كه نمونه هاي از آن در ماجراي اشغال تبريز و بدار كشيدن آزادگان آن ديار به تصوير كشيده شد. قرارداد 1919 ايران و انگليس در آذربايجان به قيام خياباني و سركوبي آن بوسيلة نيروهاي قزاق انجاميد و بالاخره قرارداد 1921 يكي از دستاويزهاي شوروي در خودداري از تخليه آذربايجان پس از پايان جنگ دوم جهاني و برپا ساختن غائله سال 1324 آذربايجان بود.

دربارة ‌وقايع ايران در فاصله قرارداد 1907 روس و انگليس و قرارداد 1919 ايران و انگليس، يعني سالهاي جنگ اول جهاني نكات مهمي در رابطه با مسئله آذربايجان وجود دارد كه نبايد ناگفته بماند. در جريان جنگ اول جهاني نيروهاي عثماني قسمت اعظم آذربايجان تا ميانه و كردستان و كرمانشاه و همچنين بروجرد و همدان را اشغال كرده بودند و روسها نيز قسمت شرقي آذربايجان و استان گيلان و مناطق وسيعي را كه شامل قسمت اعظم استان مركزي كنوني و قم و كاشان و نطنز و اصفهان ميشد تحت سلطة خود گرفته بودند. در اين سالهاي پرآشوب در كشور اشغال شده ما دو دولت جداگانه وجود داشت، يكي در تهران كه از روس و انگليس يعني متفقين آنروز حساب ميبرد و تحت نفوذ و مجري سياست آنها بود و ديگري در كرمانشاه كه رضا قلي خان نظام السلطنه مافي رياست آنرا به عهده داشت و ميرزا حسين خان اديب السلطنه در سمت وزير داخله و سيد حسن مدرس در سمت وزير عدليه از اعضاي آن بودند.

 دیگری حكومت كرمانشاه که مورد حمايت متحدين آنروز يعني آلمان و عثماني بود، ولي دولت عثماني كه در آنزمان در دست سران فرقه « اتحاد و ترقي » يعني طلعت پاشا و انورپاشا بود، طرح انضمام آذربايجان را به امپراطوري عثماني دنبال ميكرد. مرحوم مورخ الدوله‌ سپهر كه در سالهاي جنگ اول جهاني منشي سفارت آلمان بود و به علت اتحاد و روابط نزديك آلمان و دولت عثماني در جريان اين فعاليتها قرار داشت در كتاب خود تحت عنوان « ايران در جنگ بزرگ » به چگونگي اين فعاليتها اشاره كرده و در قسمتي كه به شرح اقدامات « نيدرماير» مامور ويژة‌ آلمان در ايران اختصاص دارد چنين مينويسد:

موقعي كه نيدرماير، رئوف بيك ( فرستادة ويژة دولت عثماني ) را در بغداد ملاقات كرد به خوبي فهميد كه تركها خيال الحاق آذربايجان ايران را به عثماني در سر ميپرورانند و اختلاف اساسي بين مقاصد آلمانيها و عثمانيها موجود ميباشد. چه آلمانها انگلستان را دشمن عمده ميدانستند، بعكس عثمانيها نسبت به روسيه كينه داشته و دربارة ‌انگلستان خصومتي در دل نميپروراندند. همچنين آلمانها درصدد تشكيل اتحاد اسلام بودند كه بدان وسيله فشاري به هندوستان وارد آورند اما عثمانيها به فكر اتحاد ترك « ترك اجافي» ( يعني كانون ترك ) بوده و هدفشان خاورميانه و مركز شرق بود...(5)

در اين زمان ( از سال 1915 ميلادي به بعد ) جمعي از ايرانيان هم تحت رياست سيد حسن تقي زاده كميته هایي بنام كميته ايران آزاد در برلن تشكيل داده و قصد همكاري با حكومت نظام السلطنه را داشتند. اين كميته هيئتي را كه حسين كاظم زادة‌ ايرانشهر، اسمعيل يكاني و ميرزا نصر الله خان جهانگير عضو آن بودند، براي برقراري تماس و همكاري بين آزاديخواهان تهران و حكومت نظام السلطنه در كرمانشاه به ايران فرستاد، ولي فرماندهان عثماني كه فعاليت اين عده را مانع اجراي نقشه هاي خود درباره آذربايجان ميدانستند آنها را بازداشت و از ايران تبعيد كردند كه شرح كامل اين ماجرا در كتاب « آثار و احوال كاظم زادة‌ ايرانشهر » (6) به تفصيل درج شده است. فعاليت كميته ايران آزاد تا پايان جنگ اول جهاني در برلن ادامه داشت و گنجانيدن ماده هاي در قرارداد متاركه جنگ بين آلمان و روسيه ( قرارداد برست ليتوسك ) كه نيروهاي روسيه و عثماني را مكلف به تخليه ايران مينمايند با مساعي اين كميته بيارتباط نبود.

قيام خياباني به دنبال تخليه آذربايجان از نيروهاي روسيه و عثماني و امضاي قرارداد 1919 ايران و انگليس روي داد. قيام خياباني را برخي به عنوان يك قيام تجزيه طلبانه ياد كرده اند ولي يكي از همقطاران و همرزمان خياباني به نام حاج محمد علي آقا بادامچي در شرح حال شيخ محمد خياباني كه در سال 1304 از طرف موسسه ايرانشهر در برلين چاپ شده اين ادعا را رد كرده و مينويسد:

 « دمكراتها و قائد و ليدر محبوبشان (خياباني) غير از وطن پرستي و حفظ عظمت ايران و تامين آزادي و تحكيم قانون اساسي نظر ديگري نداشته و لعنت ميفرستند به آنهائيكه يا از راه اغراض فاسده يا به جهت عدم بصيرت و اطلاع دمكراتها را آشوب طلب ناميده يا به اينها تهمت تجزية‌ آذربايجان را از ايران بزنند...» (7)

آقاي بادامچي مينويسد:

« اصولاً انعقاد قرارداد 1919 يكي از عوامل اصلي قيام خياباني بود و از روزنامة‌ تجدد كه به مديريت مرحوم خياباني در تبريز منتشر ميشد اين جمله را نقل ميكند كه پس از امضاي قرارداد نوشته بود « ماداميكه اين قرارداد از تصويب مجلس نگذشته ما آن قرارداد را بيش از يك ورق پاره چيز عليحده نميدانيم و ترتيب اثري به آن نميدهيم ».

مرحوم ملك الشعراء بهار نيز در كتاب « تاريخ احزاب سياسي ايران » دربارة قيام خياباني اشاراتي دارد و از آن جمله مينويسد :

« در اين هنگام ( پس از پيشروي بلشويكها در قفقاز و امضاي قرارداد 1919 ايران و انگليس) در آذربايجان ما زمزمه بر ضد دولت مركزي و عاقد قرارداد بلند گرديد و در 20 رجب 1338 صاحب منصبان سوئدي نظميه را دمكراتهاي تبريز بيرون كردند و بتدريج قيام شيخ محمد خياباني كه از وكلاي دوره دوم مجلس و متمايل به دمكرات بود و رفقايش همه دمكراتهاي معروف تبريز بودند علني گرديد و منجر به آن شد كه نام آذربايجان را «آزاديستان» نهادند و مجاهد ترتيب دادند و درصدد قطع علاقه با دولت مركزي برآمدند»(8). ملك الشعراء در قسمت ديگري از همين كتاب به چگونگي شكست قيام خياباني و كشته شدن او پس از قريب شش ماه حكومت بر آذربايجان اشاره كرده و مينويسد «مشيرالدوله (كه پس از سقوط كابينة وثوق الدوله رئيس الوزرا شده بود) مخبر السلطنه هدايت را به ايالت (استانداري) آذربايجان كه آنروزها «آزاديستان» نام يافته بود برگماشت. مشاراليه چون خود دمكرات بود ميدانست با دمكراتها چگونه بايد معامله كرد. بنابر اين موفق شد جاي خود را گرم كند و مثل عين الدوله (استاندار قبلي) از ساعت اول زيرپايش را جارو نكنند. پس از آن به معاونت دستهاي قزاق بر حزب «قياميون» تاخته و كار خياباني را بساخت و نعش او را كه در زيرزمين خانهاي از طرف قزاقان تيرباران شده يا بقول مخبرالسلطنه خودكشي كرده بود بيرون كشيدند!» (9)

 دربارة‌ چگونگي نامگذاري آذربايجان به «آزاديستان» در زمان قيام خياباني احمد كسروي شرحي در كتاب «تاريخ هيجده ساله آذربايجان» نوشته است كه به مناسبت ارتباط آن با ساير بخشهاي كتاب ميآوريم:

از همان روزهاي نخست خيزش (قيام خياباني) حاجي اسمعيل آقا اميرخيزي كه از آزاديخواهان كهن و اينزمان از نزديكان خياباني ميبود پيشنهاد كرد كه چون آذربايجان در راه مشروطه كوششها كرده و آزادي را براي ايران او گرفته نامش را «آزاديستان» بگذاريم. در اين هنگام نام «آذربايجان» يك دشواري پيدا كرده بود. زيرا پس از بهم خوردن امپراطوري روس تركي زبانان قفقاز در باكو و آن پيرامونها جمهوري كوچكي پديد آورده آن را «جمهوري آذربايجان» ناميده بودند. آن سرزمين نامش در كتابها «آران» است، ولي چون اين نام از زبانها افتاده بود واز آنسوي بنيادگزاران آن جمهوري اميد و آرزوشان چنين ميبود كه با آذربايجان يكي گردند. از اينرو اين نام را براي سرزمين و جمهوري خود برگزيده بودند. آذربايجانيان كه به چنان يگانگي خرسندي نداشته و از ايرانيگري چشمپوشي نميخواستند از آن نامگزاري قفقازيان سخت رنجيدند و چون آن نامگزاري شده و گذشته بود كساني ميگفتند بهتر است ما نام استان خود را ديگر گردانيم. همانا پيشنهاد «آزاديستان» از اينراه بوده... هر چه هست خياباني آن را پذيرفت و دستور داد كه مارك كاغذها را ديگر گردانند و در هيچ جا جز آن نام را ننويسند و نگويند. از آنسوي همين را پردهاي (لفافهاي) براي خواستهاي خود گردانيد. زيرا با تهران در گفتگو چنين ميگفت «بايد دولت آزاديستان را برسميت شناسد».(10)

وقايع آذربايجان در سال 1324 كه دولت شوروي و گردانندگان داخلي اين ماجرا از آن به نام قيام و نهضت و ملت ايران از آن بعنوان «غائله» و شورش تجزيه طلبانه ياد كرده اند، مهمترين تلاش بيگانگان در راه جدائي آذربايجان از ايران ميباشد كه نسل جوان ما شايد بقدر كافي از آن آگاهي نداشته باشد، با وجود اين نظر باينكه بسياري از اسناد و مدارك مربوط به اين واقعه بعدها منتشر شده ممكنست بسياري از كسانيكه در آنروزها از طريق جرايد واقعه را تعقيب ميكردهاند از جريانات پشت پردة مربوط به آن آگاهي نداشته باشند.

مقدمات قيام يا شورش تجزيه طلبانة‌ آذربايجان بلافاصله پس از پايان جنگ دوم جهاني در تابستان سال 1324 فراهم شد و سيد جعفر پيشه وري كه در انتخابات دورة چهاردهم مجلس شوراي ملي به علت وابستگي اش به روسيه اعتبار نامه اش در مجلس رد شده بود براي اجراي اين نقشه در نظر گرفته شد. علت شتابزدگي در اجراي اين نقشه تعهدات دولت شوروي در جريان كنفرانس سران سه كشور در تهران دربارة تخليه ايران از نيروهاي خارجي تا ششماه پس از پايان جنگ بود و روسها كه ميخواستند قبل از تخليه ايران جاي پائي براي خود در اين كشور فراهم كنند و ضمن اعمال فشار به دولت ايران براي گرفتن امتيازات سياسي و اقتصادي مقدمات انضمام آذربايجان را به خاك خود فراهم سازند روز دوازدهم شهريور ماه 1324 «فرقة دمكرات آذربايجان» را به كمك عوامل خود (اعضاي حزب توده) در تبريز تاسيس كردند و تمام امكانات خود را براي تسليح اعضاي اين فرقه و تدارك يك قيام مسلحانه بكار گرفتند.

در كتاب «گذشته چراغ راه آينده است» كه حاوي مطالب مستندي دربارة وقايع تاريخ معاصر ايران است دربارة چگونگي تشكيل فرقه دمكرات آذربايجان چنين نوشته شده است:

فرقه دمكرات آذربايجان در حاليكه هنوز سازمانهاي حزب تودة ايران در سراسر آذربايجان فعاليت ميكردند، بياطلاع رهبران حزب تودة‌ ايران و حتي بدون جلب نظر موافق آنها پس از ملاقات سيد جعفر پيشه وري با مير جعفر باقراف و رئيس جمهور آذربايجان شوروي در باكو، با صلاحديد دولت شوروي و پشتيباني و مساعدت مادي و معنوي مامورين آن دولت در آذربايجان تشكيل گرديد(11).

در نخستين ماده از شعارهاي دوازده گانة فرقه دمكرات آذربايجان كه در اعلامية تاسيس اين حزب منعكس شده آمده است «توام با حفظ استقلال و تماميت ايران، لازم است به مردم آذربايجان آزادي داخلي و مختاريت مدني داده شود تا بتوانند در پيشبرد فرهنگ خود و ترقي و آبادي آذربايجان سرنوشت خود را تعيين نمايند»، اما در اعلامية كنگره خلق آذربايجان كه در روزهاي 29 و30 آبان از طرف فرقة دمكرات تشكيل شد شعار فوق بنحو ديگري بيان شده و ضمن تكرار موضوع «مراعات استقلال و تماميت ايران» كه كشورهاي خارجي هم در اعلاميه هاي خود آنرا قيد ميكنند آماده است«مردم آذربايجان بنا بعلل و حوادث بيشمار تاريخي داراي مليت، زبان، آداب، رسوم و خصوصيات مخصوص بخود است و اين خصوصيات به وي حق ميدهد كه با مراعات استقلال و تماميت ايران مانند تمام ملتهاي جهان به موجب منشور آتلانتيك در تعيين مقدرات خود آزاد و مختار باشد».

فرقه دمكرات آذربايجان از بدو تاسيس با تشكيل گروههاي مسلح بنام «فدائي» عملا درصدد قبضه كردن قدرت برآمد و هنگاميكه دولت با اعزام چند واحد از نيروهاي ارتش و ژاندارمري درصدد تقويت نيروها به طرف آذربايجان شدند. سفارت شوروي در پاسخ دو يادداشت كه به تاريخ 26 آبان و اول آذر 1324 از طرف وزارت خارجه ارسال شده بود در تاريخ پنجم آذر ماه چنين پاسخ داد كه «چنانچه نيروي تازه علاوه بر ارتش منظم ايراني و ژاندارم كه در نواحي مزبور ميباشد وارد شود، اين عمل باعث اغتشاشات و خونريزي در استانهاي شمالي ايران خواهد گرديد و به اين مناسبت دولت شوروي هم ناگزير خواهد بود كه به منظور حفظ نظم و امنيت براي پادگان شوروي نيروي تكميلي خود را به ايران وارد نمايد و چون دولت شوروي به ورود نيرو به ايران مايل نيست باين لحاظ ورود نيروي تكميلي ايران را به استانهاي شمالي در اين موقع صلاح نميداند».

به دنبال اين يادداشتها دو يادداشت ديگر نيز بين وزارت خارجه ايران و سفارت شوروي مبادله شد، ولي سفارت شوروي با برگشت به مفاد يادداشت فوق از دادن پاسخ قانع كنندهاي خودداري كرد. در اين فاصله افراد مسلح فرقة دمكرات با حمايت علني مامورين شوروي به تدريج بر اوضاع مسلط شدند و صدها تن از سربازان و نيروهاي دولتي و ميهن پرستان را ترور كردند و سرانجام با اشغال پادگان تبريز آخرين مانع در راه تسلط فرقه بر آذربايجان ازميان رفت و روز 21 آذر 1324 تشكيل حكومت خود مختار آذربايجان به رياست پيشه وري در تبريز اعلام شد.

دولت وقت ايران براي اعمال حاكميت خود بر آذربايجان كه بدون تخليه نيروهاي شوروي از ايران امكان پذير نبود، به شوراي امنيت سازمان ملل متحد شكايت كرد، ولي اين شكايت با وتوي نماينده شوروي بي نتيجه ماند. ناچار سياست مدارا در پيش گرفته شد و با انتخاب قوام السلطنه به مقام نخست وزيري، هيئتي به رياست نخست وزير جديد عازم مسكو گرديد و مذاكراتي در مسكو بعمل آورد حكومت فرقه دمكرات در آذربايجان درست يك سال (از 21 آذر 1324 تا 21 آذر 1325) بطول انجاميد و دولت شوروي كه در شرايط بين المللي آنروز و به دنبال فشارهاي بين الملل و عدم پذيرش حاكميت كمونيستها از سوي مردم مسلمان آذربايجان و نيز اولتيماتوم آمريكا كه در آن تاريخ تنها كشور دارنده سلاح اتمي بود نميتوانست براي جلوگيري از سقوط حكومت دست نشاندة خود مستقيماً دست به مداخله بزند به سران فرقة دمكرات دستور فرار و عقب نشيني داد، بطوريكه قبل از ورود نيروهاي ارتش ايران به آذربايجان كليه سران فرقه و نيروهاي مسلح آنها از مرز خارج شده و به شوروي پناهنده شده بودند.

تشكيلات فرقة دمكرات پس از مهاجرت سران آن به شوروي تحت نظر باقراف، دبير اول كميته مركزي حزب كمونيست آذربايجان شوروي به كار خود ادامه داد و روزنامة‌ «آذربايجان» ارگان فرقه هم تا مدتي در باكو چاپ و منتشر ميشد. در تاريخ بيست و يكم آذر سال 1329 تلگرافي از سران فرقه دمكرات بعنوان مير جعفر باقراوف دبير اول كميته مركزي حزب كمونيست «جمهوري شوروي سوسياليستي آذربايجان» مخابره شده كه در شماره 23 آذر 1329 روزنامة‌ آذربايجان درج گرديده و مطالعة‌ آن از ماهيت سران اين فرقه پرده برميدارد. تلگرام چنين آغاز ميشود:

«پدر عزيز و مهربان مير جعفر باقر اف

« خلق آذربايجان جنوبي (آذربايجان ايران) كه جزء لاينفك آذربايجان شمالي (ايران شمالي) است مانند همة خلقهاي جهان چشم اميد خود را به خلق بزرگ شوروي و دولت شوروي دوخته است... »

چند نمونه ديگر از اين تلگرافات نيز در كتاب «آذربايجان و اران» آمده است كه طي آن سران فرقه دمكرات براي اسارت «آذربايجان جنوبي!» اشك ريخته و از زندگي در سرزمين «آزاد شده!» آذربايجان شمالي اظهار رضايت كرده اند. اما اين اظهار مسرت و رضايت ظاهرا پس از آگاهي از سرنوشت شوم سيد جعفر پيشه وري رئيس حكومت مستعجل آذربايجان در تبعيدگاه خود بوده است. دكتر فريدون كشاورز يكي از رهبران سابق حزب توده در گفت و شنودي با آقاي شاهرخ وزيري كه بصورت كتابي انتشار يافته اين ماجرا را چنين نقل ميكند:

در يك ميهماني شام كه به افتخار پيشه وري و روسا و افسران ارتش فرقه دمكرات آذربايجان ايران در باكو از طرف باقر اوف دبير كل حزب كمونيست آذربايجان شوروي داده شد باقراوف ضمن نطق خود گفت « بزرگترين اشتباه و در عين حال شكست فرقه اين بود كه به اندازة كافي روي وحدت آذربايجان شوروي و [آذربايجان ] ايران تكيه و تاكيد نكرد. چند نفر از افسران ايراني كه به فرقه پيوسته بودند و در اين ميهماني شركت داشتند برايم تعريف كردند كه پيشه وري در نطق جوابيه كه به عنوان ليدر فرقه پس از باقراوف ايراد كرد چنين گفت: برعكس نظر رفيق باقراوف من عقيده دارم كه بزرگترين اشتباه ما و علت شكست نهضت ما اين بود كه باندازه كافي روي وحدت خدشه ناپذير آذربايجان ايران با ايران و جدائي ناپذير بودن آذربايجان از ايران تاكيد نكرديم. باقراوف از اين سخن آشفته و متغير شد و خطاب به پيشه وري گفت «اوتوركيشي» يعني مردك بنشين. و به اين طريق به پيشه وري توهين كرد... از اين تاريخ پيشه وري مورد كينة باقراوف و عمال او قرار گرفت و چندي نگذشت كه اتومبيل او با يك كاميون «تصادف» كرد. پيشه وري زخمي شد و او را به بيمارستان بردند. كسانيكه به عيادت او رفته بودند ميگفتند كه خطري متوجه او نيست ولي پيشه وري شب در بيمارستان «فوت» كرد. چندي پس از مرگ استالين باقراوف علنا محاكمه ومحكوم به اعدام شد. از قرار معلوم او اقرار كرد كه از سالهاي 20 تا مرگ استالين (1953) در حدود بيست و پنجهزار نفر را كشته است.

پيشه وري يكي از اينها بود كه پس از مرگ او غلام يحيي (دانشيان) را كه از نوكران باقراوف بود بعنوان صدر فرقة دمكرات انتخاب كردند...(12).

پس از اعدام باقراوف هم، غلام يحيي همچنان در راس تشكيلات فرقة دمكرات قرار داشت تا اينكه فرقه دمكرات و تشكيلات حزب توده در خارج از ايران بار ديگر درهم ادغام شدند، ولي فرقه عملا همان خط مشي گذشته را دنبال ميكند و عوامل فرقه كه در سالهاي اوليه انقلاب اسلامي در آذربايجان دست به فعاليت ميزدند، مستقيماً از باكو هدايت ميشدند.

پي نوشتها:ـــــــــــــــــــ 1ـ تاريخ ايران ـ‌تاليف ژنرال سرپرسي سايكس... چاپ 1330 صفحات 582 ـ581

2ـ همانجا ـ ‌صفحه 582

3ـ نويسنده، متن قرارداد 1915 روس و انگليس را در جائي نديده ولي «دنيس رايت» سفير اسبق انگليس در ايران در كتاب «انگليسها در ميان ايرانيان» به اين قرارداد اشاره كرده و مينويسد «بلشويكها از حقوق و امتيازاتي كه روسية‌ تزاري در ايران كسب كرده بود داوطلبانه چشم پوشيدند و بدين ترتيب محبت ايرانيان را به خود جلب كردند.

آنان موافقتنامة‌سري بريتانيا و روسيه را كه در سال 1915 امضا شده بود علني كردند و بريتانيا را در موقعيت ناراحت كنندهاي قرار دادند. آن موافقتنامه بريتانيا را قادر ميساخت كه پس از پايان جنگ« منطقه بيطرف » ايران را به منطقة نفوذ خود منضم سازد «(انگليسها در ميان ايرانيان ـ به قلم دنيس رايت ـ ترجمة ‌لطفعلي خنجي ـ صفحه 205).

4ـ تاريخ ايران ـ به قلم سرپرسي سايكس ـ ترجمة سيد محمد تقي فخر داغي گيلاني ـ چاپ 1330 صفحه 759

5ـ مورخ الدولة سپهر ـ ايران در جنگ بزرگ ـ چاپ 1336 ـ صفحه 60

6ـ آثار و احوال كاظم زادة ايرانشهر ـ انتشارات اقبال ـ چاپ 1350.

7ـ شرح حال و اقدامات شيخ محمد خياباني ـ از انتشارات ايرانشهر ـ چاپ 1304 برلين صفحه 33

8ـ تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران ـ ملك الشعراء بهار ـ شركت كتابهاي جيبي ـ چاپ سوم 1357 صفحه 49

9ـ همان ـ صفحه 53

10ـ احمد كسروي ـ تاريخ هيجده سالة آذربايجان ـ انتشارات اميركبير . چاپ ششم 1353 ـ صفحة 873

11ـ گذشته چراغ راه آينده است ـ نشر از جامي ـ صفحه 247

12ـ دكتر فريدون كشاورز ـ من متهم ميكنم ... (صفحه 43)

استمرار هویت ایرانی

هويت ايراني ريشه در اسطوره‌هايي دارد كه از هزاران سال پيش نياكان ما آن‌ها را خلق كردند و استمرار بخشيدند و داستان‌هاي حماسي درباره شاهان و پهلوانان آرماني ايرانيان چون كيخسرو و گرشاسپ و آرش و رستم، در تاريخ ايران پشتوانه‌هاي فكري و معنوي نيرومندي بود كه همبستگي ملّي را سخت تقويت مي‌كرد.

از سپيده‌دم تاريخ تاكنون به رغم آن‌كه ايران بارها در معرض هجوم دشمنان خود بوده، و گاه شكست‌هاي وحشتناكي متحمّل شده و سرتاسر كشور به‌دست بيگانگان افتاده، ولي ايرانيان هيچ‌گاه هويت خود را فراموش نكردند و در سخت‌ترين روزگاران كه گمان مي‌رفت همه‌چيز نابود شده، حلقه‌هاي مرئي و نامرئي هويت ملّي چنان آنان را با يك‌ديگر پيوند مي‌داد كه مي‌توانستند ققنوس‌وار ازميان تلي از خاكستر دگربار سر برآورند.

 شاهنامه منبعي بسيار غني از ميراث مشترك ايرانيان است كه در آن مي‌توان استمرار هويت ايراني را از دنياي اسطوره‌ها و حماسه‌ها تا واپسين فرمان‌روايان ساساني آشكارا ديد. فردوسي بي‌گمان در احياي زبان فارسي كه از اركان هويت ملّي است، نقش بي‌چون‌وچرايي داشته‌است و محتواي شاهنامه داراي ويژگي‌هايي است كه سبب شده‌است تا هويت ملّي تا امروز استمرار يابد. برخي از اين ويژگي‌ها عبارت‌اند از:

1.يك‌پارچگي سياسي: در سراسر شاهنامه هيچ دوره‌اي نيست كه ايران بدون فرمان‌روا باشد حتّي فرمان‌رواي بيگانه‌اي چون اسكندر را از تاريخ حذف نكرده، بلكه هويت ايراني بدو داده‌اند.

2. يك‌پارچگي جغرافيايي: از آغاز شاهنامه تا دوران فريدون، فرمان‌روايان ايراني بر كلّ جهان فرمان مي‌رانند و از ايرج به بعد بر ايران‌شهر كه تا پايان شاهنامه كانون رويدادهاست، هرچند در دوره‌هاي مختلف مرزهاي ايران‌شهر تغيير مي‌كند. مثلاً زماني ارمنستان بخشي از قلمرو ايران است و زماني ديگر نيست.

3. يك‌پارچگي روايات: در شاهنامه برخلاف ديگر منابع فارسي و عربي دربارة تاريخ ايران روايات يك‌دست است. بدين‌معني كه خواننده هيچ‌گاه با روايات گوناگوني از يك رويداد واحد روبه‌رو نمي‌شود.

اين ويژگي‌ها به خود شاهنامه مربوط نمي‌شود، بلكه هرسه در كتابي به پهلوي به نام خوداي نامگ (xwadāy-nāmag) ، تاريخ رسمي دورة‌ ساساني كه در زمان خسرو انوشيروان مدوّن شده، جمع بوده‌است . اين كتاب از قرن دوم هجري به بعد به عربي و فارسي ترجمه شد و منظومه‌هاي گران‌قدري براساس تحريرهاي منثور فارسي شكل گرفت و فردوسي كاخ بلند نظم خود را بر پاية يكي از تحريرهاي فارسي خداي‌نامه، يعني شاه‌نامه ابومنصوريِ تأليف يافته به سال 345 هجري پي افكند. بنابراين هنرِ اصلي فردوسي در انتخاب مهم‌ترين منبع در زمينة تاريخ و حماسة ملّي است كه حاكي از نبوغ اوست در درك شرايط اجتماعي و فرهنگي و سياسي ايران در آن روزگاران.

در عصر تاريخي شاهنامه، ايده ايراني يك‌پارچه به‌لحاظ سياسي و ديني در سه مقطع آشكارا قابل تشخيص است و در سرتاسر دورة ساساني به‌عنوان جرياني مستمر حضور دارد:

مقطع نخست، زمانِ داراي دارايان، آخرين پادشاه كياني در تاريخ ملّي است كه داريوش سوم، آخرين پاده هخامنشي را فراياد مي‌آورد و برخي رويدادهاي مربوط به پادشاهي اوست كه در دوران اين پادشاه كياني بازتاب يافته‌است. دوران اين پادشاه در خداي‌نامه محلّ تلاقي دو ايده كليدي در انديشه ايرانيان باستان است: يكي ايده ايراني يك‌پارچه به‌لحاظ سياسي با مركزيت ايران‌شهر و ديگري ايده ديني واحد در سراسر قلمرو پادشاهي. تدوين‌كنندگان خداي‌نامه ايراني يك‌پارچه به‌لحاظ سياسي و ديني در عصر هخامنشي را در دوره داراي دارايان تجسّم بخشيدند. به گـزارش دينـكرد و ارداويراف‌نامه ، داراي دارايان 2 نسخه از همة نسك‌هاي اوستا را در اختيار داشت كه يكي در خزانة شاهي نگهداري مي‌شد و ديگري در دز نِبِشت، ولي اسكندر مقدوني آن‌ها را برآورد و سوخت. بنابراين اسكندر هم يك‌پارچگي سياسي ايران‌شهر را درزمان داراي دارايان نابود كرد و هم يك‌پارچگي ديني را. هم‌چنان‌كه از زمان اسكندر، قلمرو ايران‌شهر مركزيت خود را ازدست داد و به ايالت‌هايي با شاهان مختلف تقسيم شد، اوستا نيز كه نماد يك‌پارچگي ديني آن دوران بود، پراكنده گشت و ازهمين‌رو فرمان‌روايان سراسر دوران اسكندر تا اردشير يكم ساساني را «ملوك‌الطّوايف» خوانده‌اند.

مقطع دوم، پادشاهي اردشير بابكان است كه از يك سو به گزارش تاريخ طبري ، مدعي بود به كين‌خواهي پسرعم خود داراي دارايان برخاست و بنابر گزارش كارنامه اردشير بابكان ، سراسر ايران‌شهر را در نظام پادشاهي واحدي متمركز ساخت و از ديگر سو به هيربدان عصر خود، تنسر يا توسر دستور داد تا متون پراكنده اوستاي عهد اشكاني را گِرد آورد و سامان بخشد. متون پهلوي، شكل‌گيري دوباره يك‌پارچگي سياسي و ديني در زمان ساسانيان را با عباراتي چون: abāzārāyīh ī Ērānšahr و Abāz ō ewxwadāyīh بيان كرده‌اند. ولي دراين‌باره مسئله بحث‌انگيز اين است كه در شاهنامه و خداي‌نامه، گذشته از خاطره مبهمي از داريوش سوم هخامنشي كه در داراي‌دارايان كياني باقي مانده، سخني از پادشاهان ماد و هخامنشي نيست و مسئله‌اي كه ذهن پژوهش‌گران تاريخ ملّي را مشغول داشته اين است كه آيا ساسانيان از پادشاهان هخامنشي اطّلاعي نداشته‌اند؟ در حالي كه آنان از همان ايالتي برخاستند كه ساليان سال موطن و تخت‌گاه هخامنشيان بوده‌است. نخست اين فرضيه پيش كشيده شد كه علّت خالي بودن تاريخ ملّي از ذكر پادشاهان ماد و پارس اين است كه داستان‌هاي مربوط به نواحي جنوب و مغرب ايران در دورة اشكانيان به‌تدريج جاي خود را به داستان‌ها و رواياتي سپرد كه هستة اصلي آن از قوم اوستايي يا كياني برخاسته بودند. تأثير و نفوذ محافل ديني زردشتي در تدوين خداي‌نامه سبب شد تا ساسانيان از هخامنشيان بي‌اطّلاع بمانند . بي‌گمان تأثير محافل زردشتي را در حذف تاريخ هخامنشي از تاريخ ملّي نمي‌توان ناديده گرفت ولي برخي ايران‌شناسان شواهدي عرضه كرده‌اند كه نشان مي‌دهد برخلاف آن‌چه در تاريخ رسمي دوره ساساني گزارش شده، ساسانيان از هخامنشيان بي‌اطّلاع نبوده‌اند ، برخي از اين شواهد عبارت‌اند از:

1. در مجموعة مانوي كلن، قطعه‌اي هست كه در آن ماني اردشير يكم را « دارا اردشير» ناميده‌است و اين نامِ تركيبي گواه كوشش آگاهانة ساسانيان است كه خود را با دودمان شاهي هخامنشي پيوند دهند.

2. ساسانيان سنگ‌نبشته‌ها و پيكره‌نگاري‌هاي خود را نزيكِ سنگ‌نبشته‌هاي هخامنشيان در فارس برپا كردند و با همان عناويني خود را معرّفي كرده‌اند كه پادشاهان هخامنشي .

3. سكوت تاريخ ملّي دربارة هخامنشيان مدرك قانع‌كننده‌اي براي اين نظر نمي‌تواند باشد كه پادشاهان اوّلية ساساني از هخامنشيان بي‌اطّلاع بوده‌اند. هم‌چنان‌كه از سكوت خداي‌نامه و شاهنامه دربارة كرتير موبدان موبد پرآوازة ساساني يا كشمكش‌هاي نرسه با بهرام سكانشاه نمي‌توان نتيجه گرفت كه ساسانيان از كرتير يا اين كشمكش‌ها اطّلاعي نداشته‌اند .

4. يهوديان، ارمنيان و مسيحيان نسطوري كه در ايران دورة ساساني مي‌زيسته و گاه روابط نيكويي با دربار داشته‌اند، بعيد است كه اطّلاعات موجود در كتاب مقدّس دربارة هخامنشيان به‌ويژه كورش را به ساسانيان انتقال نداده‌باشند .

سرانجام مقطع سوم زمان خسرو انوشيروان در قرن ششم ميلادي است كه اين معمار واقعي شاهنشاهي ساساني از يك سو پس‌از كشته شدن پدربزرگش پيروز در جنگ با هپتاليان و تاخت‌وتاز اقوام وحشي در مرزهاي شمالي يك‌پارچگي سياسي غرور ملّي از دست رفتة ايرانيان را بازسازي كرد و از ديگر سو به دنبال تشتّّت ديني در زمان پدرش قباد يكم كه پيامد ظهور مزدك و رواج آموزه‌هاي او بود، دستور داد تا روايات پراكندة ديني و ملّي در قالب خداي‌نامه مدوّن گردد. گذشته از اين به روايتي، در همين زمان مجمعي از موبدان زردشتي به رياست وه‌شاپور موبدان موبد خسرو انوشيروان، 21 نسك اوستا را تعيين كرد و به اتّفاق نظر بر رأي خود مهر نهاد .

خداي‌نامه تاريخي بود مشتمل بر زنجيره‌اي پيوسته از دودمان‌ها و شاهاني كه از قديم‌ترين ايّام تا زمان تدوين آن يكي پس از ديگري بر ملّت و كشوري واحد فرمان مي‌راندند اين امر به‌علاوة شرح دلاوري‌ها و پهلواني‌هاي پهلوانان در هر دوره مي‌توانست غرور ملّي ايرانيان را در جنگ با دشمنان شمالي بيدار و تقويت كند. شرح پُرآب‌وتاب جنگ‌هاي مداوم ايران و توران در دورة كياني و تطبيق توراني و ترك، ابزار مناسبي بود براي ترويج روحية فداكاري و جان‌فشاني در دفاع از مرز و بوم ايران‌شهر دربرابر دشمنان شمالي.

پس‌از فتح ايران به‌دست اعراب مسلمان، يك‌پارچگي سياسي و ديني از ايران رخت بربست. ولي ايده ايراني يك‌پارچه با ترجمة خداي‌نامه به زبان عربي و فارسي دري باقي ماند و در قرن چهارم هجري با سرايش شاهنامه شكل نهايي يافت.

به‌تازگي تابوتي در استانبول كشف شده كه به يك ايراني مسيحي به نام خرداد پسر هرمَزدآفريد كه در قرن نهم ميلادي به بيزانس سفر كرده‌بود، تعلّق دارد. در كتيبه‌اي كه به پهلوي برروي اين تابوت نوشته شده، خرداد موطن خود را كه در آن زمان بخش شرقي سرزمين خلافت اسلامي بوده، و آن را دارالسلام مي‌گفتند، چنين معرّفي مي‌كند :

az mān ī Ērānšahr, az rōstā ī čālagān, az deh ī xīšt

نكته جالب كتيبه اين است كه در زماني كه ايران‌شهر وجود خارجي نداشته يك ايراني مسيحي موطن خود را هم‌چنان ايران‌شهر دانسته‌است.

فردوسي جامه فاخري بر تحرير ويژه‌اي از خداي‌نامه پوشاند و در زمانه‌اي كه هويت ايراني جدّاً در معرض تهديد بود و بيم آن مي‌رفت كه فرهنگ ايراني نيز مانند فرهنگ‌هاي ملل ديگر در فرهنگ قوم غالب حل شود با نمايش گذشته شكوهمند ايران، احساس ايراني بودن را در دل‌ها نشاند.

گفتيم كه فردوسي تحرير ويژه‌اي از خداي‌نامه را مبناي كار خود قرار داد. اين تحرير ويژه چه بوده‌است كه چنين تأثير شگرفي را برجاي نهاده‌است؟ اين تحرير نه تماماً ساخته و پرداختة دستگاه شاهي و دبيران دربار بوده‌است و نه ساخته و پرداختة دستگاه ديني ساساني. به احتمال زياد طبقة متوسّط اجتماعي و عمدتاً طبقة دهقان در شكل‌گيري و استمرار اين تحرير كه بي‌گمان اساس آن همان خداي‌نامة رسمي بوده، نقش اساسي داشته و ازقضا شاهنامه را نيز دهقان فرزانه‌اي سروده‌است.

ويژگي اصلي اين تحرير اين است كه در بخش مفصّلي از آن كه بر آن بخش پهلواني نام نهاده‌اند، به‌جاي شاهان بيش‌تر با پهلوانان هم‌دلي شده و دربرابر، پادشاهي چون گشتاسپ كه در تحرير رسمي خداي‌نامه سخت محبوب است، جاه‌طلب و نيرنگ‌باز معرّفي شده‌است.

پس‌از فروپاشي شاهنشاهي ساساني، هويت ديني ايراني رنگ باخت، ولي مليت‌گرايي موجود در خداي‌نامه در شاهنامه تبلور و تكامل يافت. با اين‌كه در دورة ظهور شاهنامه برخلاف دوران شكل‌گيري كهن الگوي آن، خداي‌نامه، يك‌پارچگي سياسي بر ايران حاكم نبود، ولي تا اندازه‌اي مي‌توان اين دو دوران را با يك‌ديگر سنجيد. در قرن چهارم هجري دشمنان شمالي همان تركاني بودند كه اين بار جذب فرهنگ ايراني شده و خود حكومت را به‌دست گرفته‌بودند. به‌جاي امپراتوري روم، اعراب مسلماني بودند كه هويت خود را در تحقير ملّت‌هاي ديگر به‌ويژه ايرانيان مسلمان مي‌جستند و از دين جديد چون ابزاري براي فزون‌خواهي و باج‌خواهي هرچه بيش‌تر نيك بهره مي‌بردند و از همين رو در شاهنامه تازيان در هيئت اژي‌دهاكة آزمند دشمن قديمي ايرانيان تجسّم يافته‌است.

پس‌از فردوسي هويت ايراني نه در بستر حكومتي يك‌پارچه به‌لحاظ سياسي و ديني، بلكه در بستري فرهنگي، ادبي و هنري استمرار يافت.

ايرانيان، شاهنامه را چون شناسنامة ملّي خود حفظ كردند و منتظر فرصتي بودند تا يك‌پارچگي سياسي و جغرافيايي روزگار كهن را زنده كنند كه كردند. پس‌از خلق شاهنامه تا 500 سال بعد كه صفويان يك‌پارچگي سياسي را به ايران بازگرداندند، به‌رغم وجود حكومت‌هاي محلّي، ايدة ايران‌شهر هم‌چنان به حيات خود ادامه داد. گواه اين معني در مديحه‌هاي شاعراني چون خاقاني و نظامي، سنايي، خواجوي كرماني و عبيد زاكاني نهفته‌است كه پادشاهان ممدوح خود را ولو آن‌كه بر شهر كوچكي چون مراغه حكم مي‌راندند، «شاه ايران» يا «خسرو ايران» خطاب مي‌كردند.

هويت ايراني در شاهنامه در تحقير ملّت‌هاي ديگر نيست كه رنگ و جلا مي‌يابد، كه خود بر بنيادهاي فكري، معنوي و اخلاقي نيرومندي استوار است و از همين رو ملّي‌گرايي ايرانيان در طول تاريخ، هيچ‌گاه به نژادپرستي منفوري چون نازيسم و فاشيسم در قرن بيستم مبدّل نشد. در قرن بيست‌ويكم ايرانيان مي‌توانند با تعميق اين بنيادها، به‌ويژه بنيادهاي اخلاقي كه در سرتاسر شاهنامه موج مي‌زند، در دنيايي كه به‌سبب پيشرفت‌هاي برق‌آساي بشر در فنّاوري ارتباطات، بيم آن مي‌رود كه بسياري از فرهنگ‌هاي بومي فراموش شوند، هويت ايراني خود را حفظ كنند و آن را استمرار بخشند.

سخن آخر اين‌كه اگر ديوان حافظ ناخودآگاه جمعي ايرانيان را بازمي‌تاباند، شاهنامه خودآگاه جمعي ايرانيان است.

********

1ـ دربارة خداي‌نامه، تحريرها و منابع آن، بنگريد به:

Shahbazi, A. Shahpur, "On the Xwadāy – nāmag" , Papers in Honour of Prof. Ehsan Yarshater, Acta Iranica 30, Leiden, 1990, pp. 208-229.

2ـ دينكرد، كتاب 4، 316، 10ـ12.

3ـ ارداويراف‌نامه، حرف‌نويسي، آوانويسي، ترجمة متن پهلوي به فرانسه و واژه‌نامه از فيليپ ژينو، ترجمه و تحقيق ژاله آموزگار، تهران، 1372، فصل 1، بند 1؛ نيز نك: نامة تنسر، به كوشش مجتبي مينوي، تهران، 1354، ص 56؛

Kellens, j., "AVESTA" , Encyclopaedia Iranica Π, ed. By E. Yarshater, London- New York.

4ـ طبري، محمّدبن جرير، تاريخ الرّسل والملوك، به‌كوشش يان دخويه، ليدن، 1879ـ 1901م، ج 1، ص 814؛ ترجمة فارسي: تاريخ ايرانيان و عرب‌ها در زمان ساسانيان، تئودور نولدكه، ترجمة عبّاس زرياب خوئي، تهران، 1378، ص 34.

5ـ كارنامة اردشير بابكان، به‌كوشش بهرام فره‌وشي، بخش 1؛ بند 1ـ20.

6ـ يارشاطر، احسان، «چرا در شاهنامه از پادشاهان ماد و هخامنشي ذكري نيست؟» ، شاهنامه‌شناسي (مجموعه گفتارهاي نخستين مجمع علمي بحث دربارة شاهنامه)، تهران، 1357، ج 1، ص 269ـ301؛ به‌ويژه نك: ص 300ـ 301،

Yarshater, E., "Were the Sasanians Heirs to the Achaemenids?" La Persia nel Medioevo, Roma, 1971, pp.517-531;

كتنهوفن و روف نظر يارشاطر را پذيرفته‌اند:

Kettenhofen, E., "Die Einforderung des Achämenidischerbes durch Ardašīr: Eine Interpretation Romana", orientalia Lovaniensia periodica, Vol. 15, 1984, pp. 177-190; M. Roaf, "Persepolitan Echoes in Sasanian Architecture: Did the Sasanian attempt to re-create the Achaemenid empire", The Art and Archaeology of Ancient Persia, New light on the Parthian and Sasanian Empires, V.S. Curtis, et all eds. , London and New York, 1998, pp. 1-7.

7ـ به‌تازگي شهبازي و سپس دريايي شواهد متعدّدي در اين خصوص عرضه كرده‌اند:

A.Sh.Shahbazi, "Early Sasanians, Claim to Achaemenid Heritage", Nāme- ye Irān- e Bāstān, Vol. 1, No. 1, Spring- Summer 2001, pp. 61-73; T. Daryaee, "memory and History: The Construction of the past in late Antique Persia", Nāme- ye Irān- e Bāstān, vol. 1. No. 2, Autumn- Winter 2001-2002, pp. 1-14;

براي برخي شواهد، بنگريد به:

Herodian, Herodian’s History, Cambridge, 1969, 4.2.2; Daryaee, op. cit., p.3;

طبري، ج 1، ص 814؛ تاريخ ايرانيان و عرب‌ها، ص 34: «اردشير به گمان خود همي‌خواست تا مملكت را به اهل خود بازگرداند و آن را مانند زمان پدران خود، زمان پيش‌از ملوك‌الطّوائف، زير فرمان يك رئيس و يك پادشاه درآورد.» نامة تنسر، به‌كوشش مجتبي مينوي، تهران، 1354، ص 48ـ49؛ حمزه اصفهاني، تاريخ سنّي ملوك الارض والانبياء، برلين، مطبعة كاوياني، 1340 ق، ص 32ـ33.

8ـ اين نام (Dariardaxar) در متني به يوناني در «مجموعة مانوي كلن» به كار رفته‌است:

A. Heinrichs- L. Koenen, "Der Kolner Mani- kodex", Zeitschrift für Papyriologie und Epigraphik 19 (1975) 21, 121 n.53; Shabazi, op. cit. p. 66, 72, n. 42.

9- Shabazi, op. cit. pp. 66-67.

10- Ibid, p.68.

11- Daryaee, op. cit. , pp. 8-9.

12ـ نامه‌هاي منوچهر، اول، فصل 4، بندهاي 14ـ17؛ براي اين روايت، نك: تفضلي، احمد، تاريخ ادبيات ايران پيش‌از اسلام، به‌كوشش ژاله آموزگار، تهران، 1376، ص 66، پانوشت 4.

13ـ بنگريد به يارشاطر، همان، ص 283-286.

14ـ براي اين كتيبه، نك: دريايي، تورج، «ديدگاه‌هاي موبدان و شاهنشاهان ساساني دربارة ايران‌شهر»، نامة ايران باستان، س3، ش2، پاييز و زمستان 1382 (شمارة پياپي: 6)، ص 26.