تناقضات پورپیرار -بخش سوم ( شاهنامه ، فردوسی و سلطان محمود )
ناصر پورپیرار در ادامه سخنان از هم گسیخته و متناقض خویش، اخیرا طی مقاله ای با عنوان : " ایران شناسی بدون دروغ ۸ ، ناصر خسرو " تاریخ نگارش کتاب شاهنامه را به بعد از دوره صفوی !!!! احاله داده و فردوسی را نیز شخصیتی جعلی و ساختگی به شمار آورده است!!! :
ناصر پورپیرار : " اما موضوع دعوی من دیگر است. می گویم چنان که تاریخ و دانسته های موجود در باب امتداد هخامنشیان پس از داریوش اول و خشایارشا، امپراتوری اشکانیان و ساسانیان، زردشت و اوستا، مزدک و مانی و سلمان و کوله بارهای دیگری از کودهای بدبوی موجود، از دوران باستان، مطلقا جعل یهودیان و برای پر کردن چاله ی سکوت کامل ناشی از پوریم بوده، آن چه را هم در باب فرهنگ و سیاست و اقتصاد ایرانیان، تا سده های میانی طلوع اسلام، به هم بافته اند و ناصر خسرو و محمود غزنوی و فردوسی و ابن ندیم و بیهقی و بیرونی و ابن اثیر، فقط چند نام کوچک و هنوز کم آوازه در آن فهرست طویل است، جز مجعولاتی به هم پیوسته نیستند و همانند همان بازی که مثال زدم و نیز برابر آن چه منصوری در موضوع حافظ ابرو و کاشانی و مقدمه ی شاه نامه ی بایسنغری بیان کرد، با ضربه ی کوچک نوک پا، یکی یکی بر هم آوار خواهند شد و بر همان سیاق و بنا بر مثال، اگر ممکن شود که تدوین شاهنامه را به دوران پس از صفوی بکشانم، که در آن تردید ندارم و به قدر کافی برای اثبات آن مستند و مطلب فراهم آورده ام، پس به همراه این جا به جایی زمان نگارش شاهنامه، صدها سند و سخن تایید کننده ی شاهنامه ی سلطان محمودی محکوم و مسخره خواهد شد.
جالب بودن قضیه در اینجاست که خود ایشان باستناد آنچه در کتاب : «پلی بر گذشته ـ ناصر پورپیرار ـ نشر کارنگ ـ 1380 چاپ اول» نوشته، در زمره یکی از صدها تائید کنندگان شخصیت تاریخی فردوسی و کتاب شاهنامه قرار دارد. ( که در مطلب اخیر آنان را تهدید به محکومیت و مسخره شدن نموده است ) ولی گویا ایشان پاک حواس مبارک را از دست داده که اینگونه دست به تهدید علیه جریانی می زند که خود جزوی از آنست و یا شاید هم آن کتاب توسط خود وی نگاشته نشده است و بی تقصیر باشد. به هر صورت در اینجا توجه شما را به بخشی از نوشته ها و تجزیه و تحلیلات وی در خصوص فردوسی و شاهنامه در کتاب پلی بر گذشته چاپ اول ، جلب می کنم تا بیش ازپیش با دسته گل های به آب داده وی آشنا شوید :
ناصر پورپیرار : « [این دفتر] شاهنامه را از این منظر بررسی می کند که فردوسی نه مؤلف و مدون شاهنامه، بل فقط سراینده آن بوده است و آن اندیشه و افسانه که در تاریخگویی و خلق و خو تراشی برای ایران و ایرانیان در شاهنامه می گذرد، نه حاصل برداشت و تتبع فردوسی، (بر خلاف آنچه که عالمان !! خودِ فردوسی را گردآورنده و پدید آورنده شاهنامه می دانند و علت آن را نیز غیرت ملی و میهنی !! او می پندارند) بل برآمدۀ توصیه و تزریق سفارش دهندگان شاهنامه به فردوسی یعنی شعوبیه بوده است.»
بسیار خوب تا اینجا مشخص شد که طبق فرمایشات قبلی ناصرخان پورپیرارهم فردوسی وجود داشته و هم شاهنامه وی. منتها این کتاب به سفارش جریانی به نام شعوبیه نگارش گردیده است.
حال می پردازیم به ادامه سخنان وی در کتاب پلی بر گذشته :
ناصر پورپیرار : آنچه که مسلم است آنکه میل به شاهنامه سرایی امری نبوده است که مختص فردوسی بوده باشد بلکه در محدوده مختصری از خراسان بزرگ و در دورانی به عرض و پهنای نیم قرن، حداقل شش نفر مشغول سرودن شاهنامه بوده اند و همه نیز با یک مضمون، همه یک کیومرث دارند، یک فریدون، یک زال و رستم و سیاوش و کیقباد و کیکاووس و افسانه ای واحد را به نظم و یا به نثر بیان می کنند!!
این جمله وی : دورانی به عرض و پهنای نیم قرن ، را فعلا بخاطر بسپارید تا به ادامه ماجرا بپردازیم .
ناصر پورپیرار : آیا این شش نفر به طور مجزا، ناگهان و ظاهراً به قصد ادای دین به یک درد و غیرت ملی واحد، به یک خیال تاریخی واحد مبتلا شده اند، یک کوشش فرهنگی و ادبی واحد را پیش گرفته اند و آیا این تعداد توارد است؟ و سپس این شش نفر را اینگونه می شناساند : 1. مسعودی مروزی ـ از شاعران قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری. ایشان اولین شاهنامه سرای خراسان بوده اند که نمونه های باقی مانده از کار او نشان می دهند که چندان در سرودن حماسی تاریخ توانا و ماهر و کارش باپسند شاهنامه خواهان منطبق نبوده است.2. شاهنامه ابو منصور ابن عبدالرزاق طوسی. از تاریخ تألیف و احوال بانی آن اطلاعات و معلومات کمی در دست است. اما می دانیم اصل شاهنامه فردوسی همان شاهنامه منثوری است که....3. ابوالمؤید بلخی ـ از شاعران دوره سامانی و نیمه اول قرن چهارم. شاهنامه او نیز به نثر بوده است.4. ابوعلی محمد بن احمد البلخی ـ از نویسندگان نیمه دوم قرن چهارم ـ بنا به گفته ها شاهنامۀ منثور او بسیار معتبر و مورد اطمینان و بیشتر مستند به روایات کتبی بوده است تا شفاهی !!!5. ابو منصور محمد بن احمد دقیقی بلخی ـ از شاعران بزرگ قرن چهارم و معاصر سامانیان. بعضی او را طوسی و بعضی بلخی گفته اند. دقیقی به نظم شاهنامه پرداخت و اتفاقا در کارش نیز موفق بود. 6. حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی ـ او برای نظم شاهنامه سی سال زحمت کشید و نهایت آن را هنگامیکه «پنج هشتاد بار از هجرت» می گذشت به پایان رسانید
خوب مسئله جالبتر شد نه !! ناصرپورپیرار در کتاب خود ادعا نموده در دورانی به عرض و پهنای نیم قرن ( پنجاه سال ) حداقل شش نفر مشغول سرودن شاهنامه بوده اند و از این شش نفر ( که یکی اشان همین فردوسی است که اکنون در طرفه العینی!!! او را می خواهد از عرضه هستی ناپدید کند ) با ذکر مشخصات دقیق و تاریخ و دوره زندگی نام می برد.
ادعاهای او در خصوص سفارش دهندگان شاهنامه نیز با ادعاهای کنونی وی سرتاپا در تضاد است توجه فرمائید :
ناصر پورپیرار : " مسئله ایکه در این قسمت باید مطرح شود آن است که این سفارش دهندگان شاهنامه چه کسانی بوده اند و اختیار فردوسی در مورد منابعی که در اختیارش می گذاردند، چه مقدار بوده است؟ باید گفت که فردوسی در سرودن و نظم شاهنامه هم از منابع کتبی استفاده کرده است و هم از منابع شفاهی که راویان بوده اند. اسامی این راویان در خود شاهنامه البته به صورت اسامی مستعار موجود است. چون پیر مرزبان هری، سخن گوی بلخ، شاهوی بیداردل، مهبود دستور، دهقان موبد نژاد و .... او در رابطه با فردوسی نیز در کتاب خود ادعاهایی نموده که سرتاپا با ادعاهای کنونی وی در تضاد است توجه فرمائید : ناصر پورپیرار : اما حدود اختیار فردوسی؛ فردوسی خود از داستانهایی که برایش می گفته اند بی خبر بوده و حتی اختیار تغییر آنها را نیز نداشته است. البته فردوسی یک زیرکی خاصی نیز در این میان به کار برده است و آن اینکه با ذکر مکرر و مشخص منابع اصلی متن و حاملان آنها، خود را از محتوا و متن شاهنامه مبرا کرده است. چرا که فردوسی خود به پوچی و جعلی بودن گفته های خویش ایمان داشته و تنها برای گذران زندگی و کسب درآمد تن به چنین کاری داده بود. بله ناصرخان در این نوشته با مبرا دانستن دامن فردوسی از آنچه در شاهنامه نگاشته سعی کرده شخصیت مستقل او را مورد تکریم و تجلیل قرار دهد . او در ادامه در خصوص روند سرودن شاهنامه چنین می نگارد: ناصر پورپیرار : " بدین ترتیب، فردوسی کار دقیقی را که همانا به نظم درآوردن شاهنامه است ادامه می دهد. نکته جالب آنکه قصد فردوسی برای شعر کردن شاهنامه، مقدم بر آگاهی او از متنی است که باید به نظم درآورد و بدین ترتیب پیداست که محرک کسی که در آستانه سرودن شاهنامه، نمی داند چه چیز را باید به شعر درآورد، نمی تواند احساسات میهنی و ادای وظیفه ملی باشد. آری طبق ادعای پورپیرار فردوسی متنی را به نظم درآورده که خود آگاهی از معنای آن نداشته است. براستی که برای همه اهل شعر و ادب این سخن پورپیرار به لطیفه ای بس خنده آور می ماند. ضمنا چگونه می شود یک شاعر، مزدورو مامور سرودن اشعاری سفارشی باشد ولی اینگونه آزادانه در کتاب خود ازعقاید و آرای مستقل خود سخن براند که بعضا در مخالفت کامل با دیدگاههای سفارش دهندگان کتاب است. به ادامه سخن پورپیرار در خصوص تطهیر دامن فردوسی حکیم توجه فرمائید و آنرا در کنار ادعاهای تازه الهام شده !!! به وی قرار دهید : ناصر پورپیرار : " موضوع دیگری که باید بدان پرداخت اینکه اولاً فردوسی از سرودن بعضی از قسمتهای شاهنامه نارضایتی داشته است و نکوهش خود را مخفی نمی کند. ناصر پورپیرار در بخش دیگری از کتاب خود بازهم اینگونه دچار پراکنده گویی شده است. دقت کنید که او چگونه در اینجا اتمام زمان نگارش شاهنامه را نه به بعد از دوره صفوی که به دوران سلطان محمود غزنوی و متعاقب نابودی شعوبیه به دست او نسبت می دهد : " پیوسته رسم بود که مؤلف در پایان کار خود به حمد الهی بپردازد، از اجر اخروی و از ارزش معنوی سخن گوید نه اینکه بدین صراحت از بر باد رفتن عمر و از دست دادن گنج سخن گوید!و اما پایان کار شاهنامه و فردوسی : اتمام کار شاهنامه همزمان است با اتمام کار شعوبیه و ساخته شدن کار آنها بوسیله سلطان محمود غزنوی. جالبتر از همه این سخن پورپیراردر مورد قدمت سرایش شاهنامه است که در کتاب پلی بر گذشته آمده و آنرا به هزار سال قبل و نه بعد از دوره صفویه نسبت می دهد : " موضوع جالب آن است که در حدود هزار سالی که از بوجود آمدن شاهنامه می گذشت هیچ سخنی و اثری از فردوسی و شاهنامه در بین مردم نمی بینیم و تا این اواخر می توان گفت که شاهنامه به درستی ( یعنی توسط دستگاه سانسور حکومت های ضد ملی ) به ورطۀ فراموشی سپرده شده است.
در پایان فقط می توانم بگویم : فاعتبروا یا اولی الباب ( عبرت بگیرید ای صاحبان خرد )