ابزار بی پشتوانه تاریخی و فرهنگی پان ترکیسم
چنان بیپروائی در کاربرد نام ترک میشود که روشن نیست کی ترک است و کی نیست. برای همین میباید منظور از تیرۀ ترک را روشن کرد. خود پانترکها، همۀ مردم دنیا بجز سیاهپوستان را از ریشۀ ترک میدانند!!!! و با پخش مقالههای بیپایه براین آشفتگی دامن میزنند. برای پرهیز از این آشفتگی، بسیاری نام آلتائی (منسوب به فلات آلتای) را بکار میبرند، اما پیدا نیست که آیا کسانی چون چینیها یا ژاپونیها را نیز در بر میگیرد یا نه. برای ساده کردن کار، اینجا ترک شامل مغول، تاتار، اوزبک و دیگر قبیلههای همجوار آنان میشود. مغولها را با ترکها یکی دانستن شاید چندان کار درستی نباشد اما از آنجائیکه در ارتش مغول، تنها ده درصد مغول بودند و دیگران ترک، یکی کردن آنان منطق این نوشته را چندان برهم نخواهد زد. پس، منظور از ترک همگی تیرههای زردپوستی است که امروز در آسیای میانه، از مغولستان تا اران زندگی میکنند (ترکهای اران، اُغوزها، چواشها، تاتارها، اوزبکها، اویغورها، تونغوزها و...)
اما دوهزار سال پیش، آسیای میانه پهنۀ سکاها بود و «ترکی» در آن یافت نمیشد. سرزمین سکاها از مرز چین تا اروپای میانه گسترده بود و تیرۀ ترک و مغول تنها در شرقیترینِ این بخش از آسیا زندگی میکردند. ترکها از فلاتی بلند میآیند که در دل مغولستان، در اونغوت (Ungut)، جای دارد. درآنجا باستانشناسان گورهای شاهزادگان بتپرست ایشان را یافتهاند ولی هیچ بازماندۀ تمدنی از این ترکنژادان پیدا نکردهاند، برای همین، این نتیجه را به آسانی میتوان گرفت که آنان نه تنها تمدنی از خود نساخته اند، بلکه به احتمال قوی به حالت زندگی بدوی و ماقبل تاریخی بسر می بردند. از دوهزار سال پیش به این سو، ترکنژادان اندک اندک به سوی غرب روی آوردند و جانشین سکاها گشتند. در زیر فشار تاخت و تاز ترکان، گروهی از سکاها به نیمروز رفتند و افغانستان و سکستان (همان سیستان) را جایگاه خود ساختند. ترکها نه تنها سرزمینهای سکاها را از آن خود کردند، فرهنگشان را نیز صاحب شدند. این همرنگ کردن خود با مردمی که جایگزینشان میشدند، یک ویژگی نیرومند ترکان بود که به آنان توان گسترش داد.
سکاها ، مردمی بودند که به دلایل اقتصادی به کوچنشینی روی آوردند. پیشۀ آنان دامداری بود و چون برای گوسپندانشان نیاز به چراگاه میداشتند، مرغزارهای پهناور دشتهای جنوب سیبری را جولانگاه خود ساختند. در بخش آغازین شاهنامه که برگرفته از یشتهای اوستا است، میخوانیم که فریدون کشورش را میان سه پسرش، سلم، تور و ایرج بخش میکند. روم به سلم میرسد، ایران به ایرج و توران به تور. برپایۀ تاریخنگاران کهن، توران در استپهای شمال ایران گسترده بود. از این رو، میتوان تورانیان را با سکاها یکی دانست. با آمدن ترکها به جائی که ترکستان نام گرفت، تورانیان را به اشتباه همان ترکها گرفتند، اشتباهی که فردوسی نیز کرد. واژۀ تور خود ریشهای هندوایرانی دارد و چمش «نیرومند» است. افراسیاب، پادشاه اسطورهای تورانیان، نیز نامی است ایرانی و درآن هیچ رگ و ریشۀ ترکی نمیتوان یافت.
از دیرباز، تمدنهای بزرگ، چه در خاوردور، چه در اروپا، از ترکنژادان بیاندازه هراس داشتند و کوشش بزرگی برای جلوگیری از تاخت و تازشان میکردند. حملۀ ترکان بزرگترین بلائی بود که میتوانست بر سر سرزمینی بیاید و زیانش بیش از هر زمینلرزه یا بیماری واگیردار بود. دیوار بزرگ چین بندی بود در جلوی راه آنان و هزینه و زحمتش، هرچند کمرشکن، به دست آوردش که مصونیت از هجوم وحشیانه ترکان بود، میارزید. ایرانیان نیز چنین دیواری را در مرزهای شمال شرقی خود ساخته بودند و هنوز خرابههای بخشی از آن پابرجا است.
در سال ٥٣٥ مسیحی، ترکها دست به کوچی بزرگ به سوی غرب زدند و بخش بزرگی از آنان به جائی آمدند که امروزه نام ترکمنستان را بخود گرفته است. آتشفشانی کوهی در جزیرۀ جاوا در اندونزی ، هوا را چنان تیره و تار کرد که زندگی بر مردم خاور دور بسیار سخت گشت. آنان ناچار به کوچ شدند و بخش بزرگی ازآنان به ایرانشهر پناه آوردند. به دستور شاهنشاه ساسانی، خسرو انوشیروان، این ترکان اجازه یافتند برای همیشه در خاک ایران بمانند. شایان توجه است که این کار انوشیروان کهنترین نمونۀ پناهندگی اجتماعی در تاریخ است.
پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانی درپی سرازیر شدن مسلمانان، ترکها که دیگرسدی در جلوی راهشان نمیدیدند، با مسلمان شدن، اندک اندک دستگاه خلافت را در اختیار خود گرفتند و در امپراطوری عربی-اسلامی دست بردند تا عربیتش را بکاهند و آنرا به یک امپراطوری اسلامی صرف بدل سازند بی اینکه بخواهند به آن رنگی ترکی دهند. سلطان عثمانی خود را همچون رهبر مسلمانان میشناساند، فرستادگانش به فرنگ، نمایندگان اسلام بودند و ارتشش ارتش اسلام. افق یک شهروند امپراطوری عثمانی، پاناسلامی بود، جامعهاش امت اسلامی بود و دیگر نقاط جهان، دارالحرب که میباید به فتحش رفت. تا پیش از سدۀ نوزدهم، ترکها هرگز به دنبال گسترش فرهنگ ترکی نبودند و همه جا خود را با مردمان بومی سازگار میساختند. اگر زبان ترکی، آن هم گفتاری و نه نوشتاری، گسترش یافت، به خاطر مادران ترکی بود که این زبان را سینه به سینه انتقال دادند. ترکها در مجارستان اروپائی شدند، در سوریه عرب، در هند هندی، در چین چینی و در ایران ایرانی.
با رها کردن محاصرۀ وین و پسنشینی مسلمانان در اروپای میانه که دیگر به زیر فرمان مسیحیان میرفت، عثمانیها برای نخستین بار در تاریخ خود طعم تلخ شکست را در سدۀ هیجده میلادی چشیدند و به دروغین بودن هویت پاناسلامی خود پی بردند. با از دست رفتن اندک اندک امپراطوری چندملیتیشان، آنان به دنبال هویت نوینی گشتند که آن عثمانی میبود و هنوز رنگ ترکی به خود نگرفته بود. در سدۀ نوزده، یک اشرافی اسلامبول خود را خادم یک امپراطوری چندملیتی (و چند دینی) میدید که صد قوم گوناگون را دربر میگرفت و از عربستان تا بالکان و لیبی گسترده بود. ریشۀ این گونه نگرش را باید در پیش از سدۀ نوزده پی بگیریم یعنی آن هنگامی که روشنفکران و سپاهیان عثمانی با گونههای فرنگی میهندوستی و ناسیونالیسم آشنا شدند. در دهۀ ١٨٧٠–١٨٦٠، سخن از «حزب عثمانی» میرفت و نه هنوز «ترک».
بازگشت به هویت ترک نیز تقلیدی است از فضای رمانتیسم اروپای سدۀ نوزده. در این دوره، یک گونه دلتنگی برای نیاکان در فرنگ شکل گرفت و اسطورههای ژرمنی مد روز گشت. ژرمنها هم قومی جنگجو بودند که با مسیحی شدن، رومیها را در آغاز قرون وسطی کنار زدند و در همۀ اروپا خود به تخت نشستند. میبینیم که تاریخچۀ ژرمنها همانندی بسیاری با ترکها دارد و شاید به همین خاطر بود که عثمانیها نیز گرایش به بازیافتن نیاکان خویش یافتند.
با بسی دشواری، « هویت ترکی » خود را در درازای سدۀ نوزدهم در کنار هویت عثمانی شکل می دهد. همانگونه که گفته شد، در سدۀ ششم میلادی بود که ترکها کوچ بزرگ خود را از آلتای به غرب میآغازند و میان سدههای هشت و ده به اسلام میگروند و «ترک» بودنشان را به فراموشی میسپارند. برای زنده کردن این هویت ترک، میبایست تا سدۀ نوزده به انتظار نشست تا شرقشناسان و ترکشناسان اروپائی پژوهشهایشان را به انجام رسانند، پژوهشهائی که تأثیری بیاندازه در ترکیه گذاشته است. در سال ١٨٣٩ در این کشور یک «جامعۀ تورانی» بوجود میآید که برای خود هدفی چون بنیان نهادن یک «امپراطوری توارنی» را تکلیف میکند. این جنبش با تأسیس «جامعۀ ترک» (TürkDerneg˘i) در ١٩٠٩ در اسلامبول به اوج خود رسید: دیگر نه تنها ننگی نداشتند، بلکه به اینکه ترکهائی بودند که از کوههای آلتای آمده بودند به خود میبالیدند و شاهزادگان عثمانی، با گرویستن به این جامعه، تبدیل به نمونه و الگوی میشدند برایسایرین. در سال ١٩١٥، ترکان جوان که دولت عثمانی را میگرداندند، هدفشان را در جنگ جهانی همبستگی همۀ ملتهای ترک اعلام میدارند. امروزه هنوز کشور ترکیه نقش ادارۀ کل ملتهای ترک که بر روی هم ٢٥٠ میلیون تن میشوند را در خود میبیند، مردمانی که در پهنۀ گستردهای از اروپا تا چین و سیبری زندگی میکنند.
دشواریها با آمدن ترکهای جوان بروز میکند. ایشان با الهام گرفتن از ناسیونالیسم ضدروحانی نزدیک به فراماسونری که در فرانسه و ایتالیای پایان سدۀ نوزده رواج داشت (بسیاری حتی به آن لژها پیوسته بودند) از «ترکگرائی» به «پانترکیسم» تغییر جهت میدهند. این یکی رؤیائی است سیاسی با هدف گرفتن عکس راهی که ترکها در تاریخ با آن از شرق به غرب آمده بودند. آرزوی پانترکها در این مسیر بازگشت، گرفتن سرزمینهای پیرامون آن است، راهی که تا دل چین و مغولستان میرود. اما شکستهای نظامی و کشتارهای خونین آغاز سدۀ بیستم بیشتر ترکها را بر سر خرد آورد و آنان را به محدود کردن پانترکیسم به ناسیونالیسم ترکی مصطفی کمال آتاترک واداشت. آتاترک، با واقعبینی، میهنپرستی ترک را محدود به دفاع از آناتولی و اسلامبول کرد و سودای شکوه پانترک را به باد سرزنش گرفت. با این همه، غرور ترک از میان نرفت: خود آتاترک واهمهای نداشت تا در باستانشناسی دست ببرد و این نظر را اختراع کند که گهوارۀ بشر، آنگونه که پانترکها گمان میکردند که فلات مغولستان است، نیست بلکه همان آناتولی قوم هیتیت است که ترکها (به خیال آتاترک) بازماندگانشان میباشند، ترکهائی که نخست به سوی شرق کوچ کردند تا اینکه دوباره به سوی غرب بازگردند.
نظریۀ غربی بودن زادگاه نخستین ترکها از دیدگاه تاریخی بیپایه است. اما در ترکیۀ آتاترک، این باور ابزاری است برای ساختن یک هویت چهارم: هویت اروپائی. امروز بزرگترین کوشش ترکها اروپائی نشان دادن خودشان است و برایش به هر کاری دست میزنند. امکان ندارد که در یک آگهی برای کشش جهانگردان یک زن چشمبادامی را نمایش دهند. به جایش بدنبال موبورها و چهرههای اروپائی میروند. نه تنها خط خود را لاتین کردهاند، در تاریخ هم دست میبرند تا نژاد اروپائی را از ریشۀ ترک بشناسانند. آتاترک که فرنگیگرائی سختباور و پشتیبان برتری اروپائیان بود، تنها به این بسنده نمیکرد که تمدن فرنگی را بالاترین تمدنها بداند، او به این باور داشت که ترکها نیز بخشی از آن میباشند و افسوس میخورد از خفه شدن اروپائی بودنشان به دست اسلام. پس، حکومت کمال آتاترک کوشید به پاک کردن هویتهای پیشین : اسلامی، عثمانی، پانترک ، ولی چون درآن شکست خورد، تنها به افزودن هویتی نو بر لایههای گذشته دست یافت.
با اینکه ترکها یکجانشین شدند، هرگز اندیشۀ کوچنشینی را رها نکردند. کوچنشینی امروز آنها، کوچ از یک هویت به هویت دیگر است. برای دستیابی به هدفهایشان، میتوانند یکروز زردپوست باشند، روز دیگر سفیدپوست. یک روز آسیائی، فردایش اروپائی. هرکه را که بدردشان بخورد ترک بدانند، هر که را که مایۀ شرمشان باشد از یاد ببرند. شگفتآور است که مردمی که خود را بزرگترین تمدن جهان میپندارند، ناچارند حتی نام خود را (توران) از دیگری بدزدند و به اسطورهای (تورانیان) پناه بیاورند که از خودشان نیست. روشن نیست چرا پانترکها، بجز زبانشان، به هیچ یک از پایههای فرهنگیشان دلبستگی نشان نمیدهند و همۀ کوشش خود را بر سر ازآن خویش ساختن فرهنگ دیگری میگذارند.
این ایدئولوژی «تورانی» بر پایۀ فرضیۀ یکی بودن مردمان فنلاند-اوگرو و ترکها جای دارد و چنین باور دارد که نها در آغاز مردمانی یگانهای بودند که در آسیای میانه، در منطقهای میان اورال و آلتای میزیستند. برای همسازی این فرضیه با باستانشناسی، به ناچار سکاها را همین مردم نخستین باید دانست و همۀ مدرکهائی پژوهشی که این فرضیۀ میانتهی و «مندرآوردی» را بیارزش میسازد، نادیده گرفت
نامگذاری تورانی برای همگی مردم نا-هندواروپائی و نا-سامی جهان کهن به کار میرود. با این نام «تورانی»، بی باکانه نه تنها مردمان عثمانی و ترکهای آسیای میانه را در یک گروه جای میدهند، بلکه ژاپنیها، چینیها، کرهایها و تبتیها را نیز درآن میگنجانند. زبانهای این مردمان حتی امروز هم «زبانهای تورانی» نام دارد با اینکه با یکدیگر مشخصات مشترک اندکی را دارا میباشند. برای نمونه مجاری و ترکی ریشههای مشترک ناچیزی دارند. زبانشنسای مدرن سالها است که فرضیۀ همخانوادگی زبانهای اورالی-آلتائی را رد کرده است. کوشش پانترکها برای دستکاری در تاریخ و فرهنگ چنان ناشیانه و کودکانه است که همۀ دانشمندان جهان را به مسخره کردنشان واداشته.
در سالهای ١٩٤٠، ایدۀ تورانیگری در لایۀ روشنفکر مجارستان بسیار ریشه دوانده بود. نخستین رئیس «جامعۀ تورانی» در مجارستان کنت پال تلکی (Pàl Teleki) بود که میگفت: «من یک آسیائیام و به آن میبالم». کنت تلکی دو بار وزیر امورخارجۀ مجارستان شد و در ١٩٢١–١٩٢٠ و سپس از ١٩٣٩ تا خودکشیش در ١٩٤١، نخستوزیر این کشور بود. مهمترین تولید این جریان فکری «سرودهای تورانی» آرپاد زمپلنی (Arpàd Zempléni) است. او بر آلمانیهای مجارستان نام «دیوهای آریائی» را گذاشته بود و از سال ١٩١٠ برای بیرون کردنشان میکوشید، کاری که در سال ١٩٤٥ انجام گرفت. اوژن چولنوکی (Eugen Cholnoky)، رئیس «جامعۀ تورانی» از سال ١٩٤١، در دوران میان دو جنگ جهانی «صدراعظم» «همبستگی تورانیان» بود که خود جنبشی بود برای برتری نژاد ترک و با آلمانیها، کولیها و یهودیان رفتاری خشن و ستیزجویانه میداشت
فنلاندیها و استونیها به طور روشن نمیپذیرفتند که آسیائی باشند. ژاپنیها، چینیها و کرهایها به برچسب «تورانی» خود میخندیدند. امروزه هم در مجارستان و بلغارستان دیگر کسی هوس بازیابی نیاکانی دروغین را ندارد و تنها اندیشهای که خریدار دارد، اندیشۀ اروپای سفیدپوست مسیحی است. با این همه، نه تنها ایرانیان بلکه فرنگیان نیز از پانترکیسم میترسند و آن را همچون خطری بزرگ میبینند.
فرنگیان اگرچه خود را پشتیبان ترکها نشان میدهند و آنها را به گسترش ناسیونالیسمشان دلگرم میکنند، اما در پشت سر، هم به ریششان میخندند و هم به گونهای از نیرومند شدنشان میهراسند. از برای دیدگاه جهانی، دولت ترکیه بارها اعلام کرده که قصد دنبال کردن هرگونه خواستگاه پانترکی را ندارد. اگرچه اویغورها از جانب گروههای ملیگرا یا اسلامی ترک پشتیبانی میشوند، امّا به نظر نمیرسد که آنکارا بخواهد با رویاروئی با پکن بازار چین را بر خود ببندد. شایان یادآوری است که فرقۀ دموکرات آذربایجان ساخته و پرداختۀ شوروی و استالین بود نه ترکیه. امروز هم این آمریکائیها هستند که از پانترکیسم در ایران پشتیبانی میکنند و هیچ مدرکی از دخالت ترکها در دست نیست. نباید نیز فراموش کرد که شرق ترکیه، آن بخشی که با ایران هممرز است، کردنشین میباشد و یکی شدن آذربایجان با ترکیه بیشتر برای ترکها دشواری خواهد ساخت تا سود.
اگر با این همه ترکیه بخواهد بدنبال هدفهای پانترکیش برود، دشواریهای فراوانی توان این کار را از او خواهد گرفت. پیش از همه، این کشور دارای امکانات پولی و اقتصادی چنین برنامهای نیست. از جنبۀ استراتژیکی، چنین برنامهای نه تنها با مخالفت روسیه روبرو خواهد شد، بلکه چینیها را نیز برخواهد انگیخت. بجز این، جمهوریهای سیای میانه با یکدیگر اختلافهائی دارند که میتواند آنان را با هم به رویاروئی بکشاند. این اختلافها جنبههای بسیار گوناگونی دارد، همچون مرزی (چون میان ترکمنستان و قزاقستان، ترکمنستان و اوزبکستان و یا اوزبکستان و قزاقستان)، نژادی (چون میان قرقیزها و اوزبکها در فرغانه که گواهش زدوخوردهای اوش است) یا رقابتهای ناحیهای (بویژه میان قزاقستان و اوزبکستان). از همه بالاتر، هیچیک از سران کشورهای ترک نخواهد خواست که قدرت شخصیاش را فدای ایدئولوژی کند چون اگر قرار باشد که این کشورها به زیر یک پرچم روند، بسیاری از آنان بیکار خواهند شد. در این شرایط چگونه میتوان یک همبستگی میان ترکان ساخت؟ ترکهای آسیای میانه رفتار «برادر بزرگی» ترکیه را نمیپسندند و در نوشتههایشان دلخوریشان را پنهان نمیکنند. آنان که ترکهای راستین هستند، نمیخواهند که به زیر فرمان ترکزبانانی از ترکیه و اران روند که در چهرهشان نشانی از نژادشان، همانا زردپوستی و چشمانی بادامی، ندارند. پانترکیسم آسیای میانه تاریخ و ریشهای جدا دارد و انگیزۀ نخستینش پیکار با اشغال روسیۀ نامسلمان بود. این پانترکیسم در سالهای پس از انقلاب شوروی پاگرفت و بدست استالین سرکوب شد، همان استالینی که آن را در قفقاز همچون ابزاری برای بدست آوردن آذربایجان به کار برد.
پانترکیسم در آسیای میانه افسانهای بیش نیست. از فروپاشی شوروی تاکنون بیش از دو میلیون مسلمان درین کشور مسیحی شدهاند. اینها به اورتدکسی روی آوردهاند حال آنکه پروتستانها هستتند که در تبلیغ دینی پشتکار دارند. در واقع، کلیسای اورتودکس روسیه که ویژۀ اسلاوها است چندان هم از گرایش مسلمانان شاد نیست. بیشتر این مسلمانان مسیحی شده ترکنژاد و یا دستکم ترکزبان اند. میبینیم پس که اینان بیشتر به فرهنگ روسی مهر میورزند تا بیفرهنگی ترکی. بیگمان، چایکوفسکی یا تولستوی یا حتی لنین بیشتر نیروی کشش دارند تا فلان شاعر یا نویسندۀ ترکزبان. هنگامی که ترکها به هر زوری خود را اروپائی جا میزنند، روشن است که مردمان آسیای میانه بهتر میبینند که به اروپائیهای دست اوّل (روسها) بچسبند تا به نوع قلاّبیش.