بررسي كاربرد واژه " عكس " در شعر حافظ
ناصر پورپيرار در يكي از مقالات خود با عنوان " یکی دیگر از بسیار دم های خروس جعل" كاربرد واژه " عكس " در اشعار حافظ را مورد نقد قرار مي دهد و مي نويسد :
به علت چند سئوال پریشانوارانه، در مورد رسوایی کاربرد متعدد لغت عکس، به جای تصویر و نقش، در دیوان حافظ، که مدافعان صحت و قدمت اشعار آن شاعر ساختگی را پریشان احوال کرده، نتوانستم بر وسوسه نصب این پست کوتاه،.... غلبه کنم که به طرز شگفتی، درست همانند مستند تختگاه، با صراحت و نورانیتی غیر قابل مقابله، به قبول حقیقت و دور ریختن توهمات دروغین و حاصل سعی یهود، دعوت می کند :
خون دل عکس برون می دهد از رخسارم / گر فتد عکس تو بر لعل نگین ام چه شود؟ / مگر آن که عکس روی اش به ره ام چراغ دارد/ عکس روی تو چو بر آینه ی جام افتاد / عکس خود دید گمان برد که مشکین خالی است / ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم / می نماید عکس می در رنگ و روی مهوش ات / اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد/ کاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت / کز عکس روی او شب هجران سرآمدی
او استفاده از واژه " عكس " در اشعار حافظ را دليلي بر نو سروده بودن اين اشعار بر شمرده و بر همین اساس زمان تدوین دیوان حافظ را به بعد از اختراع دوربين عكاسي منتسب مي كند!!!!!
بدین ترتیب از هیچ مسیر و با هیچ تمهید و بهانه و توجیهی نمی توان قبول کرد که حافظ، پیش از ورود صنعت فتوگراف به ایران و نام گذاری عکس بر حاصل عمل آن، به جای تصویر و نقش در اشعار خود، لفظ عکس را به کار برده باشد، چرا که عکس یک مفهوم مخصوص است و با تصویر بدون وارونگی در اشارات این اشعار منطبق نمی شود. این که فردوسی به جای تصویر از نقش استفاده کرده و نه عکس، راه نمای عقل اندیشان به سمت این حقیقت است، که نوسرایندگان شاه نامه کار خود را پیش از عمومی شدن صنعت عکاسی، و نوسازندگان دیوان حافظ، و هر منبع نظم و نثر دیگر فارسی، پس از آن آغاز کرده اند!
پورپيرار آگاه نيست كه حتي در آثار خطي بجاي مانده از شعراي دوره صفويه نیز ( كه هنوز دوربين عكاسي اختراع نشده بود ) واژه " عكس " آمده است و استفاده از اين واژه هيچ ربطي به دوربين عكاسي و آنچه از دريچه لنز بر نگاتيو خود ثبت مي كند ندارد.
بلبل به چمن زان گل رخســـار نشــان دید
پروانه در آتش شد و اســرار عیــان دیــد
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنــی همــه جا عکس رخ یار توان دیــد
( شيخ بهايي * )
وی در توضيح معني واژه عكس در فارسي به نحو حیرت آوری به دست مغالطه گویی زده و مي نويسد:
لغت عکس در فارسی، به جای فتو در زبان انگلیسی نشسته و برداشته ای از طرز کار آینه و انعکاس وارونه ی شمایل سوژه ی مقابل لنز، در اتاق تاریک جعبه ی عکاسی است.
این در حالیست که با یک مراجعه کوتاه به فرهنگ معين متوجه مي شويد كه پورپيرار براي رسيدن به مقصود خود چگونه به هر تحريف و دروغي متوسل مي شود. در اين فرهنگ نامه بر خلاف اظهارات پورپيرار، واژه عكس در زبان فارسي به سه معنا استعمال مي گردد. :1- برگرداندن ، وارونه کردن . 2 - تابیدن- 3- تصویر انسان یا هر چیز دیگری که توسط دوربین گرفته مي شود. ( فرهنگ معين )
پورپيرار عامدا" به ديگر معاني اين واژه بالاخص معناي ( تابيدن ) اشاره نمي كند. واژه تابيدن از تاب بمعناي: فروغ ، روشني و درخشش گرفته شده است ( به كلماتي همچون : شب تاب – عالمتاب – بازتاب ) توجه فرمائيد.
وارونه بمعناي برعكس و ضد يك چيز است و نمی توان آنار با واژه عکس بطور تام هم معنا دانست. چنانچه بمعناي كلمه عكس العمل دقت كنيد موضوع واضحتر مي شود. اين كلمه بمعناي واكنش است و بهيچوجه به معناي عملي ضد ( وارونه ) و برعكس كنش نيست. مثلا اگر كسي به شما توهين كند ( كنش ) ممکن است شما هم متقابلا" عكس العمل نشان می دهيد و به او توهين می كنيد ( واكنش ). پس هر دو عملي مشابه انجام داده ايد و عكس العمل شما به هيچوجه انعكاس وارونه ي رفتار آن شخص نيست بلكه انعكاس دقيقا" يكسان و مشابه اي با رفتار اوست.
در فرهنگ دهخدا نيز به هر سه معني اشاره شده است :
عكس : 1- عکس . [ ع َ ] (ع مص ) باشگونه کردن و گردانیدن لفظ و سخن و جز آن . (از منتهی الارب ). بازگونه کردن . (دهار). واشگونه کردن . (المصادر زو...
عكس : 2- عکس . [ ع َ ] (ع اِ) آنچه در آب و آینه و امثال آن از اشیاء پیدا میشود. (غیاث اللغات ). عکس شاخص در آینه و جز آن ، آنچه را که منط...
عكس : 3- تصویری است که روی مواد مات به وسیله ترسیم، نقاشی، عکسبرداری یا دیگر فنون هنر گرافیک به وجود می آید. ( فرهنگ لغت دهخدا )
پس وقتي حافظ مي سرايد : ما در پياله عكس رخ يار ديده ايم / اي بي خبر ز لذت شرب مدام ما ، منظور او عكس گرفته شده توسط دوربين عكاسي نيست بلكه همان تابش و انعكاس و فروغ جلوه روي يار است كه در همه آفاق هويداست.
حافظ دليل شرب مداوم و پيوسته را فقط ناشي از لذت بدست گرفتن جام باده اي كه عكس يار ( جلوه روي يار) در آن متجلي است مي داند. عكس رخ يار در پياله شراب تصويري است كه به صورتهاي مختلف در ذهن شاعر منعكس مي شود :
عكس روي تو چو در آينه جام افتاد / عارف از خنده مي در طمع خام افتاد .
عكس روي تو : تصوير چهره تو، در اصطلاح صوفيه : مظهر تجليات الهي.
آينه جام : (اضافه تشبيهي) جام به آيينه تشبيه شده، شيشه، جام، جام شيشهيي، جام پر از مي كه سطح مايع مي چون آيينه ميماند. در اصطلاح صوفيه : كنايه از دل عارف كامل است كه مالامال معرفت الهي است.
خنده مي : خنده جام، قهقه جام، لب خندان قدح. و تشبيهات مكرر ديگر كه در شعر حافظ كنايه از صداي ريختن مي از صراحي در پياله و جام است كه به صداي خنده تشبيه شده است. لرزش شراب در دهان پياله را نيز ميتوان به خنده تشبيه كرد.
طمع خام : طمع غيرممكن، توقع غيرعلمي، خام طمع.
از آن زمان كه تصوير چهره و تجليات ذاتي تو در آينه جام منعكس شد، در سرعارف از خنده مي اين خيال نابجا پيدا شد كه به همه اسرار آگاهي يافته است.
اينهمه عكس مي و نقش مخالف كه نمود / يك فروغ رخ ساقي ست كه در جام افتاد
اينهمه عكس مي : اين همه تصويرهاي مختلف كه در جام مي طبيعت مشهود است.، كنايه از تشكل ذات انسان در كالبدهاي مختلف و جوراجور.
نقش مخالف : صورتهاي مختلف و رنگارنگ آنچه درطبيعت مشاهده ميشود از جماد و نبات و حيوان.
فروغ : تجلي، پرتو.
حافظ رنگ سرخی روی را به مانند جام از خون دل درون می داند ( انعكاس ) و گرنه روی باید مانند جام سفید باشد.
بي شك در اين تصوير سازي نوعي مفهوم عرفاني را در نظر دارد، به اين معني كه پياله يا جام در نظر او آيينه ايست كه مثل جام جهان نماي جمشيد، اسرار خلقت در آن منعكس مي شود و يار يا ساقي كه عكس او در جام مي افتد، همان خداي عرفاني است ، و نيز اين معني را در بردارد كه عارف در حال سكر و بي خودي به وصال يار مي رسد و نه در حال توجه به علائق و مسائل زندگي .
سلمانساوجي در همين ارتباط به زيبايي مي سرايد :
در ازل عكس مي لعل تو در جام افتاد
عاشق سوخته دل در طمع خام افتاد
جام را از شكر لعل لبت نقلي كرد
راز سربسته خم در دهن عام افتاد
خال مشكين تو درعارض گندمگون ديد
آدم آمد زپي دانه و در دام افتاد
كمالالديناسماعيل نيز در همين ارتباط مي گويد :
زلعلت عكس در جام مي افتاد
نشاط عالمش اندر پي افتاد
جهاني ميپرستي پيشه كردند
چو از رويت فروغي بر مي افتاد
خداوند در سورة نور آية 35 خود را چنين معرفي مي كند:
الله نورالسموات و الارض مثل نوره كمشكوه فيها مصباح في زجاجه الزجاجه كانها كوكب دري...
اين تعريف بر پايه تمثيلي است كه درك آن بسته به عمق تفكر انسانهاي عارف عاشق دارد. عارف با مشاهده روشنايي شمع واحدي كه در يك لاله بلورين نور ميپراكند و اين نور در بلورهاي آويزان گرداگرد منعكس ميشود، پي به راز وحدت وجود ميبرد. اگر اين عارف پخته و ژرفانديش باشد تصوير شمع و روشنايي موجود در بلورهاي آويز گرداگرد لاله شمع را، شيئي مستقل و جدا از ذات شمع اصلي نميداند و اگر اين عارف خام و سطحينگر باشد تصويرهاي منعكس شده دربلورهاي آويز و نوري كه از آن به چشم ميرسد را شيئي مستقل فرض ميكند و از همين اشتباه دچار توهم شده و نميتواند پي به حقيقت ببرد.
عرفا كل كاينات را با همه اشكال و اختلافات ظاهري همه يكي ميبينند و آن يكي هم ذات باري تعالي است. هاتف اصفهاني در ترجيعبند شاهكار خود و در بند ترجيع، مسئله را در سادهترين و موجزترين بيان چنين ميگويد:
كه يكي هست و هيچ نيست جز او / وحده لا اله الا هو
و همين مطلب را سلمان ساوجي وحافظ نيز با عبارات مختلف بازگو كردهاند. ليكن حافظ كه كلامش آسماني است عميقتر از ديگران مطلب را شكافته است. حافظ در بيت اول :
عكس روي تو چو در آينه جام افتاد / عارف از خنده مي در طمع خام افتاد .
ميگويد : جلوه تو اي خدا در آئينه كاينات سبب شد كه عارف، عكس تو را در پياله و نور تو را در بلور و تجلي تو را در ذات خود، مشاهده كرده و به اشتباه بيفتد و گمان كند كه او خود همان است كه تويي
و در بيت دوم اضافه ميكند :
كه اين جلوه حسن روي تو كه فقط يك بار جلوه كرد و اينهمه تصوير در آينهها و بلورها و كل مخلوقات منعكس شد، سبب گرديد كه عارفان دچار توهم شده و از درك حقيقت عاجز و در وادي حيرت سرگردان بمانند
و براي تأكيد مطلب در بيت سوم بار ديگر و به زبان ديگر ميگويد:
اينهمه نقش نگارين كه نمودار شده است همه از يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد و بايستي بر روي كلمه يك و يكبار و يكدفعه تجلي ذات احديت تعمق و تفكر نمايند تا كما هو حقه به راز توحيد پي برده و مانند زاهد قشري خدا را چون بندهيي قدرتمند كه در تمام لحظات مشغول خداييگري است تصور نفرمايند.
شاعر در بيت چهارم اين غزل كلمه (خاصان) را آورده و منظورش افراد ناردالوجود عارف كامل است كه گاه در هر عصر و زمان يكي پيدا ميشود و هرچند از خود سخني به ميان نميآورد، ليكن پر واضح است كه گوينده اين غزل و شارح امر وحدت وجود، خود يكي از خاصان است كه مردم اطراف او زبان او را نميفهمند و او را به حساب نميآورند. و بالاخره در ابيات پنجم و ششم آنچه را كه راز مگوست و حكمت بالغه دين اقتضا مي كند كه بدانند و نگويند بيپروا بازگو ميكند. بازگويي كه به كرات تكرار شده و در اين مصراع خلاصه ميشود:
(هرچه استاد ازل گفت بگو ميگويم)
و در ابيات هفتم و هشتم و نهم راهي را كه از روي ايمان پيش گرفته است بازگو ميكند و ميفرمايد راه من از راه زاهد مسجدي جدا شده و محال است ديگر كسي من را ببيند كه پهلوي او در مسجد زانو زده باشم چرا كه:
ما در پياله عكس رخ يار ديدهايم
اي بيخبر زلذت شرب مدام ما
و خود را تسليم خواسته پروردگار كرده و ميفرمايد: زير شمشير غمش رقصكنان بايد رفت، بايد رفت و كشته شد و به آنچه او ميكند رضايت داد تا به سرانجام نيك كه همان خواسته اوست برسيم و در بيت مقطع خود را صوفي ميداند، همين نسبتي كه بر بعضي گران آمده است. دراين باره بايد گفت حافظ موافق عارفان است اما اين دليل نميشود كه همه عارفان را عارف كامل و جزء خاصان بداند و مخالف صوفيان شكمباره متظاهر است اما اين دليل نميشود كه همه صوفيان چنين باشند چه در زمان حافظ مردمان زيادي خود را صوفي قلمداد كرده و منظورشان كلاشي بود.
-------------------------------------------------------------------------------------
* لازم به ذکر است بهاءالدین محمد بن حسین عاملی معروف به شیخ بهائی (زادهٔ ۸ اسفند سال ۹۲۵ خورشیدی در بعلبک، درگذشتهٔ ۸ ۸ شهر یور ۱۰۰۰ خورشیدی در اصفهان ) دانشمند نامدار قرن دهم و یازدهم هجری است که در دانشهای فلسفه ،منطق ، هئیت و ریاضیات تبحر داشت. در حدود ۹۵ کتاب و رساله از او در سیاست ، حدیث ، ریاضی ، عرفان، اخلاق ، هنر ، فیزیک و ... بر جای مانده است. به پاس خدمات وی به علم ستاره شناسی، یونسکو سال ۲۰۰۹ را به نام او سال «نجوم و شیخ بهایی» نامگذاری کرد. بنابر وصیت خودش پیکر او را به مشهد بردند و در کنار آرامگاه علی بن موسی الرضا به خاک سپردند. در كتابخانه مركزي آستان قدس رضوي بيش از1100 اثر خطي متعلق به شيخ بهايي نگهداري ميشود. نسخ خطي كتابخانه شخصي شيخ بهايي كه توسط ايشان در اوايل قرن يازده هجري قمري كتابت و به روضه منوره رضوي وقف شده است و وقف نامه آنها به مهر ودستخط ايشان مي باشد نظيرشرح الاثني عشريه ، ترجمه مفتاح الفلاح، نظم الحساب و شرح خلاصه الحساب با موضوعات فقه، تفسير، نجوم، رياضي و ...