بررسي ادعاي جعلي بودن شعرا و نويسندگان ايراني در حدفاصل دوره هخامنشي تا صفويه ( 1 )
بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار
( قسمت سي و دوم )
چون غرض آمد هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل بسوی دیده شد
ناصر پورپيرار معتقد است سرزمين ايران از زمان قتل عام پوريم در اواخر دوره هخامنشي تا دوره به حكومت رسيدن صفويان به صحرايي برهوت و بطور كامل خالي از سكنه انساني تبديل شده بود . وي بر مبناي همين حدس و گمان ادعا مي نمايد كه كليه شعرا و نويسندگان ايراني ( منجمله : سعدي ، حافظ ، مولوي ، عطار و .... ) نيز وجود خارجي نداشته و اشعار آنان جزو جعليات يهود است تا بدینوسیله خالي از سكنه بودن اين سرزمين بر اثر كشتار سراسري پوريم را پنهان دارند.
سخنان پورپيرار مصداق بارز عدم همخواني ظرف و مظروف است. تناسب ظرف و مظروف يك اصل عقلي است و انكار آن مستلزم تناقض است. پورپيرار عقيده دارد كه قوم يهود پس از قتل عام پوريم در صدد ساختن ظرفي برای مظروف خود ( كشتار پوريم) برآمدند، طبيعتا برای ساختن ظرفی خوب باید مظروف آنرا نیز به خوبی شناخت و متناسب با آن ظرف را انتخاب کرد . زیبایی يعني مطابقت کامل ظرف و مظروف ، یعنی به میزانی که در آنچه هست با آنچه باید باشد قرابت بیشتری برقرار نمودن . پس اولین لازمه معماری پس از پوريم شناخت و رعايت اين تناسب بوده است.
حال اگر فرض ذهني پورپيرار را با كنار گذاردن صدها دليل نقض آشكار، بپذيريم كه همه شعرا ايراني و ديوان هاي اشعار آنان جزو توليدات يهود با هدف پنهان سازی هر گونه خبر از قتل عام پوريم و نقش یهودیان در اجرای آن بوده است، آن گاه منطقا می بایست شاهد آن باشيم كه ظرف بكار گرفته شده توسط آنان ( كه همان محتويات شعر توليدی يهود است ) نيز كاملا در خدمت اين هدف قرار داشته باشد و نه در مقابل آن.
نگاهي گذرا به آثار بجای مانده از اين شعرا به روشنايي تمام عيان مي سازد كه پیام و محتواي غالب آثار آنان در تضاد مستقيم با ترشحات ذهني ناصر پورپيرار پيرامون هدفی است كه وی معتقد است يهوديان بر اساس آن مبادرت به جعل اين اشعار و شعرا كرده اند.
چگونه ممکن است یهودیان که از منظر پورپیرار از آنچنان تشکیلات گسترده و منظمی برخوردار بوده اند كه با دقت و ژرف اندیشی تمام از ثبت و انتقال هرگونه سخن و يا اثري از قتل عام پوريم در سراسر شرق ميانه و بلكه جهان ممانعت كرده اند ، اینگونه در اشعاری كه وی معتقد است خود جاعل و سازندگان آن بوده اند تحت شدیدترین حملات و القاب زننده و رسوا ساز قرار گرفته باشند؟
در اشعار بيشتر شعراي ايراني آن اعصار ، عنوان یهود پشت سر خویش دنیایی از صفات منفی را بدنبال دارد. از نظر برخی از اين شعرا، جهودی بودن برابر است با «پستی»، «خیانت»، «بی وفایی»، «حرص» و «شر». ابیات ذیل در دواوین شعری مویّد این صفات است:
( به معناي ذلت )
زبوني كان ز حد بيرون توان كرد
جهودي شد، جهودي چون توان كرد
( نظامي ، كليات خمسه نظامي، صفحه 340 )
(به معناي پستي )
از جهودي رهاند شاهي را
دور كرد از كسوف ماهي را
( نظامي، كليات خمسه نظامي، صفحه 737 )
|
گـــر میــسر کردن حـــــق رَه بُدی
|
هر جهود و گبر از او آگه بُدی |
|
خانـــــه ی آن دل که ماند بی ضیا
|
از شــــعاع آفـــتــــاب کبریا |
|
تنگ و تاریک است چون جان جهود |
بی نوا از ذوق سلطـــان ودود |
در كتاب مثنوي معنوي مولوي شاهد آنیم که به جریان قتل عامی بزرگ اشاره مي شود. قتل عامي كه در آن صد ها هزار مسيحي ( نصارا. و يا نصراني. ترسا) كه مولوي از انان بعنوان مومن مظلوم ياد مي كند به دست پادشاه ظالمي از قوم يهود كشته مي شوند و جويها از خون به راه مي افتد.
بود شاهی در جهودان ظلم ساز.
دشمن عیسی و نصرانی گداز
عهد عیسی بود و نوبت آن او
جان موسی او و موسی جان او
شاه از حقد جهودانه چنان
گشت احول کالامان یا رب اما
صد هزاران مومن مظلوم کشت
که پناهم دین موسی را و پشت
به راستی چگونه ممکن است که یهود حاضر شود با آن روحیه خودبرتر انگاری خاص، در اشعاری که به ادعای پورپیرار از تولیدات خود یهود است ، مسیحیان را مومنین مظلوم و خود را ظالمین آدم کش معرفی نماید؟!!
مولوي در قصه پادشاه ستمگر یهود به موضوع تفرقه افكني توجه داده و یکی از حربههای قدیمی و حیلههای همیشگی يهود را تفرقه انداختن بین اقوام در زماني دانسته که از راه استبداد و قتل و غارت نتیجه نگرفته اند. از این رو وقتی ستم پادشاه بر نصارا کارگر نشد و بلکه موجب تقویت اتحادشان و پافشاری بر اعتقادشان گردید، وی به حیله وزیر مکار متوسل شد و از راه نفوذ بر جمع مسیحیان و همرنگ شدن با آنها وارد شد. وزیر مکار به شاه گفت: تو از کشتار مسیحیان به نتیجه نمیرسی، زیرا آنان تقیه کرده و عقاید خود را مخفی میکنند. اگر چه در ظاهر خود را با تو همراه و هم عقیده نشان میدهند، ولی در باطن بر کیش خود هستند. بنابراین من باید به جمع آنان داخل شده و خود را از آنان معرفی کنم تا بر اسرار پنهانشان واقف گردم و سپس نقشههای بعدی را اجرا کنم. برای این که بتوانم نظر آنان را به خود جلب کنم، باید خود را دشمن تو نشان دهم؛ بنابراین تو دست و گوش مرا بِبُر و بعد از شکنجه در میان خلق بگردان و بر همگان ثابت کن که مرا از خود راندهای. من به مردم خواهم گفت که شاه مرا به جرم نصرانی بودن به این روز انداخته است و زنده ماندنم هم به برکت معجزه حضرت عیسی است، زیرا شاه میخواست مرا بکشد ولی به لطف و معجزه عیسی از دستش رها شدم.
آيا اين پيام( ظرف یا ديوان اشعاری كه به قول پورپيرار جزو توليدات يهود است ) با مظروف مورد نظر ( پنهان نگهداشتن چهره جنايتكارانه آن قوم ) هيچگونه تطابق و همخواني دارد؟
در ابیات مولوی نکات مهمي وجود دارد: او حقیقت شرایع را یک چیز مي داند كه همه از یک دین حاصل شدهاند. شریعت موسی با شریعت عیسی تفاوتی ندارد. هر دو پیامبرِ خدای واحدند و هر دو همه را سوی خالق یکتا دعوت کردهاند. نه تنها شریعت عیسی و موسی اتحاد ماهوی دارند، بلکه همه شرایع الهی به دین واحد میرسند که خدای واحد معین گرده است.
یکی از مسائلی که تحمّلش برای مشرکان مکه سخت میآمد، دعوت قرآن از همه اهل کتاب به کلمه واحدی بود. آنان نمیتوانستند شاهد اتحاد پیروان ادیان آسمانی باشند، زیرا ادیان آسمانی در حقیقت یک چیز بوده و هیچ منافاتی با هم ندارند. همه انبیای الهی مردم را به توحید، معاد، نبوت و حیات طیبه دعوت میکردند. به همین دلیل کتب آسمانی و رسولان قبلی را تأیید کرده و به آمدن پیامبر بعدی مژده میدادند. بنابراین آنان که این حقیقت را درک نکرده و تعدد شرایع را مساوی تعدد ادیان دانستهاند، مانند انسان احولی (دوبین) هستند. که خلاف بینی او از عیب دیدگان وی ناشی میشود، ولی او گمان میکند که واقع را میبیند. مولانا در ابیات یاد شده نیز درصدد بیان همین مطلب است. پادشاه یهود در حکایت مثنوی، یک شخصیت مریض القلب است که به جهت ضعف بصیرت نمیتواند اتحاد رسالت موسی و عیسی را درک کند و براساس پندار غلط خود و به بهانه دفاع از آیین موسی علیهالسلام به قتل عام پیروان عیسی علیهالسلام میپردازند.
مولوی در این حکایت غرضورزی پادشاه جهود را موجب بدبینی مفرط او به نصارا دانسته و میگوید: انسان غرضورز از دیدن هنر کور است. دلدادگی به چیزی انسان را از غیر آن چیز متنفر میکند، زیرا صدها حجاب از چنین دل مریضی به چشم و گوش او کشیده خواهد شد.
خشم و شهوت مرد را احــول کـند
ز اســـــتقامــت روح را مُــبْدَل کند
چـــون غـــرض آمد هنر پـوشـیـده شـــد
صـد حجـــــاب از دل به سوی دیده شد
تحریف در تورات و انجیل از علل اساسی بعثت پیامبر خاتم بود. مولوی تحریف در تورات و انجیل را از حیلههای وزیر مکار دانسته و گفته است: او نُقبای نصارا را که دوازده نفر بودند به شاگردی برگزید و آنها را جداگانه به حضور میپذیرفت و رطب و یابسهایی را به نام تعالیم مسیح و از موضع جانشینی حضرت عیسی به آنها یاد میداد. آنگاه که تصمیم گرفت آخرین نقشه خود را به اجرا درآورد، طوماری به نام هر کدام از این دوازده نفر تشکیل داد و روش زندگی فردی و اجتماعی را در آن نوشت؛ ولی مضمون طومار را طوری نوشت که ضد مضمون دیگر طومارها بود. به هر یک از این افراد گفته بود تو بعد از من خلیفه و جانشینم خواهی بود و باید مردم را بر اساس آنچه در این طومار نوشتهام هدایت کنی. بقیه وظیفه دارند از تو پیروی کنند. هر کس از تو اطاعت نکرد خونش حلال بوده و تو باید او را از میان برداری. آنچه گفتهام سری از اسرار است و تا من زندهام نباید کسی از آن آگاه گردد. بدین طریق حکم قتل نقبای دوازدهگانه را صادر کرد و بعد از مدتی دوازده فرقه در یک دین به وجود آمدند که هر یک تشنه خون دیگری بود.
قوم عیسی را بُد اندر دار و گیر حاکمانشان ده امیر و دو امیر
هر فریقی مر امیری را تبع بنده گشته میر خود را از طمع
این ده و این دو امیر و قومشان گشته بنده آن وزیر بد نشان
اعتماد جمله بر گفتار او اقتدای جمله بر رفتار او
پیش او در وقت و ساعت هر امیر جان بدادی گر بدو گفتی بمیر
ساخت طوماری به نام هر یکی نقش هر طومار دیگر مسلکی
حکمهای هر یکی نوعی دگر این خلاف آن ز پایان تا به سَر