آموزه هاي توحيدي در سخن نويسندگان و شعراي پارسي
بررسی اسناد پوریم شناسی پورپیرار ( قسمت چهاردهم )
مستندات بسیاری مبین این حقیقت است که ناصر پورپیرار در واقع نه با هدف تاریخ نگاری و به زعم وی ، رفع ابهام و تنویر نکات مهم و مناقشه برانگیز علمی ، بلکه با هدف از پیش تعیین شده ی تاریخ سازی ، پا به وادی عمل گذاشته و از این راه در صدد نظریه سازی برآمده است .
برخلاف اینکه در تحقیق تاریخی هیچ محقق راستینی حق ندارد تاسف ، اظهار خوشحالی و مسرت خود را در متن تحقیق خود لحاظ کند ، سرتاسر نوشته های پورپیرار انباشته از تعریف و تمجید و لعن و نفرین های کودکانه ای است که ارزش آثار وی را در حد یک نمایشنامه یا ستایش نامه تنزل می دهد.
سخنان ناسنجیده و بغض آلود او را درمورد شخصیتهای تاریخی ایران زمین یکی از نقاط اوج تاریخ سازی منفی وی در خصوص گذشته این سرزمین است :
" هنوز پاسخی نگرفته ام، چرا که نزد خردمند !!!! پاسخی جز اين موجه نيست که سراپای!!! سرايندگان اين ادب مشعشع فارسی، همانند ديگر واعظان و مفسران و طبيبان و مورخان و جغرافی دانان و منجمان و درويشان و سالکان و صوفيان و عارفانی که برای ايران پيش از صفويه فهرست کرده اند، دست بافته ی يهوديان از پس پيدايش صفويه است که برای پوشاندن جنايت بزرگ خويش در ماجرای پوريم، کوشيده اند در سرزمينی، از اثر جنايات آنان تهی و خاموش مانده، جشن بزرگداشت نخبگان بگيرند، ( ناصر پورپيرار ، ايرانشناسی بدون دروغ 105 / مورخ 7/8/86 ) به واقع کدام عقل سلیم به خود اجازه می دهد کلیه شخصیتهای تاریخی عرصه علم و ادب سرزمینی را در یک کفه ترازو قرار داده و دست بافته ی دیدگاه ایدئولوژیکی واحدی ( دین یهود ) قلمداد نماید در حالیکه تضادهای فکری و عقیدتی قابل تاملی بین آنان وجود دارد ؟!!بر سبیل مثال چگونه می توان، هم اندیشمند بزرگی نظیر شیخ شهاب الدین سهروردی را محصول فکر یهود برشمرد و هم شخصیت های همچون مانی و مزدک را !!! در حالیکه شیخ سهروردی در کتاب حکمت الاشراق خود به شدت مانی و مزدک را نکوهش می کند و آنان را بدعت گزار می خواند.
چگونه می توان این شیخ آزاده را یهود ساخته خواند و دیده و دل بر ادعیه و مناجات های بی نظیر ربانی او در کتاب های الواردات و التقدیسات فرو بست.
اویی که در بخشی از مناجات های خود خطاب به پروردگار می گوید :
" تو آن اول و آغازی که آغازی پیش از تو نبود و تو آن پایان و فرجامی که پایانی پس از تو نخواهد بود. خدایا ما را از تعلقات پست جسمانی برهان و از موانع پلید تاریکی آزادمان گردان "
چگونه می توان به خود جرات داد و کسی را که در کتاب «الواحالعماديه» خود میگويد: «من میخواهم در تأييد هر مطلب فلسفی، يك آيه از قرآن كريم را نقل كنم». یهود بافته خواند!!!!
چگونه می توان کسی را که در کلمه التصوف فصلی را به «لزوم تمسک به کتاب و سنت» اختصاص داده و در آن، ضمن توصیه « دوستان» خود به تقوای الهی و توکل به خدا که موجب حفظ انسان از شکست و ناکامی و سقوط در ورطه هلاک میشود، به حفظ شریعت و رعایت قوانین الهی تأکید میکند و در ادامه میگوید:
« هر سخنی که شاهدی برای آن در کتاب خدا و سنت [رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم] نباشد بیهوده است و کسی که به رشته محکم قرآن اعتصام نجوید در چاه ضلالت و گمراهی سرنگون خواهد شد »
در کمال رذالت یهود ساخته خواند؟!!!!
با کدام معرفت و منطق می توان عارف سالکی را که در یکی از هفت رساله خود ( رساله صفیر سیمرغ ) آخرین مرتبه توحید را متجلی در آیه قرآنی : کل شئ هالک الا وجهه می خواند ، یهود ساخته نامید ؟!!
" انواع توحید: 1- توحید عوام (لا اله الا الله) نفی الوهیت از غیر الله 2- توحید خواص (لا هو الا هو) نفی هویت ها د رمعرض هویت حق تعالی 3- توحید اشارت به حضور و اثبات اثنیت (لا انت الا انت) نفی تویی ها در معرض تویی شاهد خویش 4- توحید دور بودن دویی از عالم وحدت (لا انا الا انا) 5- توحید غرق هر سه لفظ هویت و اثنیت و انانیت در بحر طمس (کل شیء هالک الا وجهه) که توحید آخری بالاترین مرتبه را دارد. ( شیخ شهاب الدین سهروردی – رساله صفیر سیمرغ )
چگونه می توان کسی را که در وصیتنامه اش اندیشۀ ارتباط مستقیم با خدا را به صراحت بیان می دارد و می گوید؛ «قرآن را به گونه ای بخوان که گویی فقط برای تو نازل شده است و نه شخص دیگر.» و خواجه شیراز هم در اقتدای به او چنین می سراید : « من این حروف نوشتم چنان که غیر نداند/ تو هم ز روی ارادت چنان بخوان که تو دانی» ، یهود ساخته نامید.
شیخ اشراق ( سهروردی ) کشف و شهود و ذوق را بر عقل مقدم میدانست. در آن زمان مشاییان (ارسطوییان) بر فلسفه اسلامی مستولی بودند. در میان ارسطوییان علم حضوری جایگاهی نداشت، هرچند که، گاهی در پارهای از آثار فیلسوفانی چون فارابی به علم حضوری اشاره شده است، اما علم خداوند به عالم را نیز اینان حصولی میدانستند.
شیخ اشراق سهروردی دریافت، که نه تنها روح اسلامی با این گونه تفکر بیگانه است، بلکه حکمت انسی ایرانیان باستان نیز، بر توجه به ظهور انوار عقلی و لمعان و فیضان آنها ـ که همان عقل حضوری (مینوی خود) میباشد ـ متمرکز بوده است. آنها اشراق و شهود را اساس دانش بشر تلقی میکردند.
در حکمت اشراق، ادراک وجود به نوعی شهود عارفانه حاصل میشود، نه به برهان و دلیل عقلی، و دین دانش را دانش ذوقی میگویند نه دانش بحثی.
آن که با شعر فارسی و يا عرفان اسلامی آشناست، تضاد ميان عشق و عقل را میشناسد؛ تحقيری را می شناسد که سرايندگان عشق ناسوتی و لاهوتی در اسلام با آن از عقل سخن میگويند.
اين سنتی است کهن که تجربه آموزی و نظرپردازی در آن به هم پيوند خورده اند. افلاطون در «فايدروس» عشق را «جنونی الهی» می نامد، و سرودی که پولسِ رسول در نخستين نامه اش به قرنتيان در ستايش عشق می خواند، به تعبيری معنوی، جهتی مشابه را نشان می دهد.
در شعر عربی - تقريباً از همان آغاز - با مقوله جنون عشق روبروئيم. مجنون در سرتاسر شعر عاشقانه ی اسلامی به شخصيتی اسطوره ای و به يکی از رموز کليدی تبديل می گردد. عرفان اسلامی که قالب زبانی شعر غنايی را تقريباً به طور کامل از آن خود ساخته است، ديوانگی عشاق را نيز می شناسد.
برای نمونه به اين بيت از مولانا جلال الدين توجه نمائید که می فرمايد:
دور بادا عاقلان از عاشقان دور بادا بوی گلخن از صبا
مولانا در شعری ديگر ديوانگی را همچون راه رسيدن عاشقان به رستگاری چنين می ستايد:
چاره ای کو بهتر از ديوانگی؟! بُسکلد صد لنگر از ديوانگی
ای بسا کافر شده از عقل خويش هيچ ديدی کافر از ديوانگی؟!
رنج فربه شد، برو ديوانه شو رنج گردد لاغر از ديوانگی
در این دیدگاه آنچه جهان را به جنبش می آورد و ادامه حرکت آن را ممکن می سازد، و در اساس وجود جهان را به اثبات می رساند، عشق است؛ اشتياق بازگشت به مبداء و غم غربت ملکوتی است. نغمه ی ستايش عشق، همچون اساس و نيروی محرکه ی کل عالم وجود، هماره در شعر و ادب فارسی يافت می شود. برای مثال در پيشگفتار «خسرو و شيرين» نظامی با عنوان «کلامی چند درباره ی عشق» می خوانيم:
فلک جز عشق محرابی ندارد / جهان بی خاکِ عشق آبی ندارد
غلام عشق شو کانديشه اين است / همه صاحب دلان را پيشه اين است
جهان عشقست و ديگر زرق سازی / همه بازی است الا عشقبازی
اگر نه عشق بودی جان عالم / که بودی زنده در دَورانِ عالم
در نوشته های سهروردی ، عقل در مقابل وحی نیست بلکه درطول وحی است. حملات غزالی بر فلسفه مشاء در کتابهای ((تهافت الفلاسفه)) و ((المنقذ من الضلال)) ضرباتی کاری بر پیکره جریان فلسفی در جهان اسلام وارد کرد. یکی از آثار این حملات ایجاد بدبینی و ذهنیت منفی فزاینده نسبت به فلسفه در میان دینداران بود زیرا بسیاری از آنان فلسفه را اندیشه و تفکری بیگانه میدانستند . این نگرش زمانی تقویت میشد که با مراجعه به آثار فلسفی مشائی در آن زمان , در آنها اثر چندانی از آیات قرآن و حدیث که دو منبع اساسی معرفت دینی هستند نمیدیدند. با توجه به این مسئله , سهروردی برای حمایت از فلسفه , رسالتی را آغاز کرد که طی آن کوشید تا میان فلسفه و عرفان و قرآن تا سر حد توان هماهنگی ایجاد کند و اگر پس از وی صدر المتالهین سخن از (( اتحاد قرآن و عرفان و برهان )) به میان میآورد , به واقع میتوان طراح و معمار اصلی این اندیشه را شیخ اشراق دانست.
آیه «الله نور السموات و الارض» از منابعی است که تأثیر ویژه در فلسفه و عرفان داشته است. بدون شک سهروردی در بحث نورشناسی که محوری ترین بحث فلسفه اوست از آیات سوره نور تأثیر پذیرفتهاست :
(( « و اشرقت الارض بنور ربها» هر چه زندهاست بذات خویش , مجرد است و هر نور مجردی زنده است بذات خود ؛ و حق اول نورالانوار است زیرا که خود اعطا کننده حیات و بخشنده نور است. ظاهر است به ذات خود و نمودار کننده و آفریننده جهان وجود است که فرمود : «الله نور السموات و الارض» نوریت همه انوار ساریه فیض نور اوست ))
شیخ اشراق همچنین در بحث مثل افلاطونی از آیات و روایاتی که درباره فرشتگان و نقش آنان در نظام آفرینش آمده بهره گرفتهاست. سهروردی با استناد به آیه شریفه «الحق من ربک» حقیقت را امری واحد شمرده و آن را منسوب به خداوندی واحد میداند:
((حقیقت ، خورشید واحدی است که به جهت کثرت مظاهرش تکثر نمییابد. شهر واحدی است که بابهای کثیری دارد و راههای فراوان به آن منتهی است))
شیخ شهید در اثبات تجرد نفس به آیات قرآن استناد میکند : (( و الدلیل علی انه لیس فی عالم الاجسام و لیس بجسم و لا جسمانی من الکتاب و السنه و الاثر ؛ و اما الایات : «فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر» و هذا یدل علی انه لیس بجسم و لا جسمانی , اذ لا یتصور فی حق الاجسام هذه الصفات ...))