ناصر پورپیرار در صد و بیست و سومین قسمت از سریال تراوشات تخیل خود پیرامون تاریخ ایران  سعی نموده همچون همیشه ضمن طرح یک سئوال عوامانه بلافاصله به نتیجه گیری عالمانه پرداخته و  این بار نسخه وجود شهری به نام اصفهان را تا پیش از دوره صفویه با حاذقی تام !!! پیچانده و  سند ارزنده دیگری به مجموعه اسناد بی بدیل !!! خود پیرامون اثبات پوریم یهود نوشته بیافزاید. بخوانید:

اگر به زمان شاه عباس برای عبور مردم دو سوی زاینده رود، چند پل ماندگار و مقاوم در برابر سیل های بهاری آن مسیل عریض لازم شده، پس یکی جواب دهد که مردم دو طرف زاینده رود در دوران پیش از صفویه چه گونه از آن پهن آبه ی عمیق عبور می کرده اند؟!! و از آن که همین سئوال مختصر موجب ابطال حضور و وجود شهری به نام اصفهان در عهد پیش از صفویه می شود، آن گاه نان خوران تاریخ نویسی معمول، در جای پاسخ نویسی، ناسزا ردیف می کنند.( ناصر پورپیرار- ایران شناسی بدون دروغ 123)

 بمصداق ضرب المثل معروف "خود گویی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی "  وی  ابتدا  سئوالی طرح نموده و سپس خود پاسخ دلخواه را به آن داده و در پایان  سرمست از اینهمه هنر و هنرورزی  شروع کرده به کف زدن و هورا کشیدن برای خود .  

البته  وی به مانند هر آشپز  کهنه کاری برای خوشمزگی هر چه بیشتر آش شله قلمکار خود چاشنی لازم را هم به آن افزوده است و  برای رودخانه ای که در اغلب اوقات سال آب آن به سر زانو هم نمی رسد صفت عمیق  !!!! بکار برده است.  

شواهد و ادله بسیاری مبنی بر سابقه تاریخی شهر اصفهان وجود دارد که در ذیل به پاره ای از آنان اشاره می گردد. ولی آنچه لازم تر است تانی بیشتر همه خردورزان عالم در خصوص  مبانی قانون  من درآوردی  پورپیرار پیرامون اثبات وجود یا عدم وجود یک شهر بواسطه مشاهده یا عدم مشاهده آثار  یک پل قدیمی بر روی رودخانه میان آنست که به نوع خود می تواند انقلابی در دنیای علم و اندیشه به راه بیاندازد!!!!!

 بنا به این قانون از این پس تا خرابه های یک پل را بر روی رودخانه ای که در میان یا مقابل شهری جاریست، یافت ننمودید به انکار کامل وجود حیات انسانی در اطراف آن رودخانه ایمان آورید!!!!!!

و اما مختصری در خصوص زاینده رود و شهر اصفهان:

 زاینده رود مهمترين روخانه‌اي كه در مركز فلات ايران جاري است  این رود از ارتفاعات زرد كوه بختياري و از رشته‌اي بنام كوهرنگ سرچشمه گرفته  از مغرب به مشرق تا باتلاق «گاو خوني» جريان دارد. طول اين رودخانه را باپيچ وخم‌هاي آن 400 تا 480 كيلومتر نوشته‌اند ولي اين فاصله بخط مستقيم 270 كيلومتر است و عرض بستر رودخانه تا 200 كه حد فاصله ميان اصفهان و چهارمحال و بختياري است واقع شده است.

در ناحيه فريدن كه جهت شمال اين رود است سرچشمه بزرگ ديگري است كه آبي معتبر بنام چهل چشمه بيرون آمده و به اوايل «جانانه رود» ميريزد، اسم اين آب «خرسنك يا خرسانك» ميباشد. از جانب جنوب هم از چهارمحال آبي ديگر بنام « زرين رود» جريان مي يابد كه پس از پيوستن به دو آب ديگر آنها را تحت الشعاع قرار مي دهد و از آنجا ببعد ديگرنام اين رودخانه زرين رود ميشود اما در مسير رودخانه شعبه‌هاي ديگري هم از قلل كوهاي پربرف و چشمه‌ها به آن مي‏پيوندد و بتدريج رودي بزرگ ميشود چنانكه از چهل چشمه معروف از هيجده دره آب به پائين سرازير شده و داخل رودخانه ميشود. اطراف رود خرسنك طايفه چهار لنگ و در اطراف زرين رود طايفه مشهور به هفت لنگ بختياري سكونت دارند، در اطراف جانانه رود نيز درروزگاران گذشته آباديها وجود داشته كه امروز از آنها اثري نيست و محل زراعت طوايف بختياري شده است.

 

بستر اين رودخانه ازسرچشمه تا مصب از خود زايش آب ميكند و وجه تسميه آن به زاينده رود از همين جهت است.

 نويسده مشهور قرن سوم هجري ابن رسته دركتاب خود بنام «الاعلاق النفسيه» رودخانه اصفهان را زرين رود ميگويد و ابن حوقل بغدادي در توصيف ايالات جبال درقرن چهارم آنجا كه از اصفهان صحبت ميدارد نام رودخانه را «نهر زرند رود» و در جاي ديگر «زرن رود» ذكر ميكند. مورخ مشهوراسلامي حمزه اصفهاني در قرن چهارم نام رودخانه اصفهان را «زيرن رود» ذكر ميكند. در رساله محاسن اصفهان تاليف مفضل بن سعد بن حسين ما فروخي  از قرن پنجم هجري و ترجمه رساله محاسن اصفهان و تاليف حسين بن محمد بن ابي الرضا آوي در قرن هشتم هجري نام اين رودخانه « زرين رود» و زنده رود آمده است .

 

 مشطب همداني در وصف زاينده رود  چنين سروده است :

 

حييت من رائح منا و من غاد

يا ايها الراكب المصغي الي الحادي

فنادها قبل حط الرحل والزاد

ان جئت جي بلادي او مررت بها

اوحي اليك بما قال ابن عباد

و قل لها جئت من جرجان مبتدرا

يا زنده رود الاسقيت من واد

يا   اصفهان   الا حييت  من  بلد

و معني اين اشعار چنين است:

« اي سواري كه به آواز شتربان گوش فراميدهي از ما بر تو درود باد چه شامگاهان آهنگ سفر كني و چه صبحگاهان اگر به ديار من جي رفتي و يا از آنجا گذشتي

پيش از آنكه بار وزاد ره فرو نهي او را آوزه ده و بگو كه با الهام از اين گفته صاحب بن عباد با شتاب از گرگان آمده‌اي:

ايا صفهان ، شهري چون تو همواره زنده و برقرار بادا اي زند‌ورد، دشتها همچنان از تو سيراب باد»

ابوالفضل اسماعيل بن محمد جرباذقاني از شعراي قرن پنجم در وصف اصفهان و زاينده رود چنين سروده است:

اذقلت قلت لها سقيا غواديها

يا اصفهان سقيت الخمر صافيه

و حبذ لي مصلاها و واديا

لا حبذا جبل اريان من بلد

و ان اعش فزماني سوف يقضيها

بزنده روذ ديون قد مطلت بها

و معني اين اشعار به فارسي چنين است:

« اي اصفهان ، آنگها كه گفتم باران صبحگاهي تو فراون نيست { نه ازباران كه} از مي صافي سيراب سدم بدا به ديار « جبل الريان» با همه شهرتي كه دارد خوشا مصلاي اصفهان ووادي زاينده رود آن به زنده رود وا ميدارم كه تا اين زمان از گزاردن آن سر باز زده‌ام كه اگر زنده بمانم باشد كه روزگار خود آنرا ادا كند»

 

 صدر الدين عبد الطيف خجندي از شعراي طايفه آل خجند ر اشعار خود از زاينده رود بشرح زير ياد ميكند:

اصفهان پر نوا شده ز تو رود

اي چو سيم مذاب زرين رود

في مجاريك كل شي حي

گشته‌اي عين زندگي در جي

آب گشته ز شرم تست فرات

در لقاي تو داشت خضر برات

 

خاقاني شرواني شاعر قصيده سراي قرن هفتم هجري، زاينده رود اصفهان را در اشعار خود با چشمه كوثر برابر كرده است:

آب سلسال و سلسبيل است

روديست كه كوثرش عديل است

شيداي مسلسل است سلسال

نه بلكه زرشك او هم سال

گه شيشه‌گري  كند  حبابش

گه سيمگري نمايد آبش

زو  دردسر  سران  نشانند

آبش بدل گلاب دانند

شيشه ز پي گلاب بايد

گرشيشه كند حباب شايد

و در جاي ديگر گويد: ا

تو بودم در كنار زنده رود و مرز جی

 

 

يا آن عهدي كه دور از چشم زخم آسمان

 

درترجمه رساله محاسن اصفهان تاليف حسين بن محمد بن الرضاء آوي كه در عهد سلطنت ابو سعيد بهادر خان مغول مي زيست از قول ابو عامر جروآ آني در توصيف جي و آب زنده رود چنين آورده است:

من الغيث ما يسري بها ثم بيكر

سقي الله جيا ان جيا لذيذه

لنوم و لابرغوثه حين تسهر

فلا بقه باليل يوديك لسعها

اذا ماجري في الحلق ثلج و سكر

وماؤ ركاياها زلال كانه

  و معني اين اشعار بفارسي چنيني است:

« خداوند جي، اين ديار دلپذير را مادام كه مردمان شب و روز بدانجا رفت و آمد ميكنند از باران رحمت خويش سيراب گرداناد.

كه نه در آنجا شبانگاه ، هنگام خواب پشه‌اي با

نيش خود آزارت ميدهد

و نه كيكي هنگام شب زنده‌داري تو را مي آزارد

آب چاههاي آن زلالي است كه از گوارائي

آنگاه كه آنرا مي نوشي گوئي كه برف آميخته

با شكر است»

ياقوت حموي نيز در قرن هفتم آب زنده رود را گواراترين آبهاي دنيا نمي داندو اينست عين عبارتي كه در اين باره ذكر ميكند: « اطيب مياه الارض و اعذبها»

صائب ملك شعراي شاه عباس دوم در آن اوقاتي كه در هندوستان بوده با اينكه از كمال احترام و شخصيت برخوردار بوده و به راحتي زندگاني مي كرده و در دربارشاه جهان قدر و منزلي به سزا داشته دائماً متذكر ايران و بازگشت به اصفهان و اقامت در ساحل زاينده رود بوده و در اين مورد چنين گفته است:

زوصف زنده رودش خامه را زرطب اللسان سازم

خوش آن روز كه صائب من مكان در اصفهان سازم

 بین پل الهورديخان و پل شاهي ( خواجو)  از آثار گدشته چيزي جز نام آنها مانند « بولوار آينه خانه» كه اشاره‌اي به قصر باشكوه آينه خانه از بناهاي دوران شاه عباس دوم در ساحل جنوبي زاينده‏رود است و نام باغ كاران كه يكي از چهار باغ مشهور دوره سلطنت ملكشاه سلجوقي در اصفهان بوده است و درساحل شمالي رودخانه در محل فعلي خيابان كمال اسماعيل و خيابان فردوسي تا چهار باغ صدر و محله خواجو كشيده ميشده است باقي نمانده اما تا چند قرن بعد از احداث اين باغ وسيع نام آن زبانزد مردم ايران بوده است چنانكه صدر الدين عبد الدين خجندي از دانشمندان قرن ششم اصثفهان درباره آن گويد:

گم شده در ميانش انديشه

هر يك از باغهاي صدبيشه

گونگه دار جا كه كار آنست

هر كه اكنون به باغ كاران است

استاد سعد الدين سعي هروي كه از فضلاي دوران خود بوده و در سال 724 هجري در وصف اصفهان قصيده‌اي با مطلع: « نسخه فردوس اعلي اصفهانست» دارد و در قصيده مزبور از باغ كاران چنين ياد كرده است:

هر كجا باشي همه آب است و باغ و بوستان

هر كه را بيني همه لطف است و احان و كرم

زنده رود او كه دارد باغ كاران بر كاران

آب حيوان است گوئي پيش بستان ارم

 

  حسين بن محمد بن ابي الرضاء آوي مترجم محاسن اصفهان نيز در وصف باغ كاران چنين سروده است:

مرا هواي تماشاي باغ كاران است

براي جرعه آب حياتش اسكندر

كه پيش اهل خرد خوشترين كار آنست

به زير سايه طويي وش صنوبر او

چه سالهاست كه سر گشته و پريشانست

نهاد قصر فلك پيكرش ميانه آن

ميان صحن چمن وابگاه رضوانست

  نشستگاه مه و آفتاتب رخشاست

اين باغ تا قرن هشتم هجري نيز همچنان شهرت داشته است چنانكه خواجه حافظ شيرازي نيز دريكي از غزليات خود از زنده رود و باغ كاران اصفهان چنين ياد مي كند:

زنده رود و باغ كاران ياد باد

گر چه رود است در چشمم مدام

 

قسمتي از محله خواجوي اصفهان نيز هم اكنون به محله باغ كاران شهرت دارد .از چهار باغ دوره ملكشاه غير از « باغ كاران» سه باغ ديگر نام آنها در تاريخ اين دوران بشرح زير ظبط شده است: باغ فلاسان، باغ احمد سياه. باغ بكر.

از پل شاهي بسوي مشرق اين پل تا پل شهرستان وفراتر از آن تا « پل چوم» و « پل ورزنه» كه به گاو خوني نزديك ميشود آثار تاريخي قابل ملاحظه‌اي از زمانهاي بسيار دور بخصوص از دوره ديالمه و سلاجقه باقي مانده است كه در اين جا فقط به ذكر نام و بعضي مشخصات آنها اكتفا ميكنيم:

بيب پل شاهي ( پل خواجو) و پل شهرستان( پل جي) اثر قابل ملاحظه ی تپه اشرف است كه در محل قلعه كهنسال اصفهان سارويه قرار دارد و امروز محل آن بيش از 50 متر تا بستر رودخانه فاصله ندارد و نويسندگان قديم مانند ابن رسته و ابن خرداذبه و مخصوصاً حمزه اصفهاني اطلاعات جالبي دربارة آن بدست داده‌اند حمزه اصفهاني مورخ نامدار قرن چهارم هجري درباره اين قلعه كهنسال اصفهان در ساحل زنده رود چنين مي نويسد:

به سال 350 يك طرف از بناي موسوم به سارويه كه اندرون شهر «جي» قرار داشت ويران شد و خانه‌اي پديد آمد كه در آن حدود پنجاه بار پوست بود. اين پوستها به خطي كه كسي مانند آن را نديده بود نوشته شده بود و معلوم نشد كه اين پوست‌ها چه زمان در اين بنا نهاده شده است. سپس حمزه از كتابها و نوشته‌هائيكه در سارويه پيدا شده بودسخن مي گويد و از آنجمله مي نويسد نامه‌اي از آن يكي از پادشاهان گذشته ايران بود كه در آن نوشته بود: طهمورث پادشاه دوستدار دانش‌ها و دانشمندان بود،پيش از آنكه حادثه غربي آسمان رخ دهد، وي آگاه شده بود كه بارانهاي فراوان پياپي و بيرون از حد و عادت خواهد باريد و از نخستين روز پادشاهي تا ااز وقوع حادثه 231 سال و 300 روز بود و منجمان از هنگام آغاز پادشاهي وي را از اين حادثه كه از مغرب شروع شده نواحي مشرق را فرا ميكيردبيم ميدادند. طهورث فرمان داد كه  بهترين ناحيه كشور او را از حيث سلامت خاك و هوا برگزيدندن،آنان محل بناي معروف به سارويه را برگزيدند كه هم اكنون در اندرون شهر «  جي» باقي است آنگاه اين بناي استوار را به فرمان او ساختند و پس از آنكه آماده شد دانشهاي فراواني را كه در رشته‌هاي گوناگون بود از خزانه خود بدانجا انتقال داد و آنها را درپوست « توز» نوشتند و در جنبي از آن بنا قرار دادند تا پس از رفع حادثه بريا مردم باقي بماند سپس حمزه اصفهاني در ساحل زاينده‏رود اضافه ميكند كه اين بنا ( يعني سارويه يكي از اثار پابرجاي بلاد مشرق است چنانكه اهرام مصر از آثار پابرجاي سرزمين مغرب است و خدا داناتر است).

پس از تپه سارويه ( تپه اشرف امروز)  درسمت چپ جاده‌اي كه به پل شهرستان منتهي ميشود گنبد ارامگاه الراشد بالله خليفه عباسي جلب توجه ميكند كه در سال 523 هجري هنگامي كه همراه با اردوي سلطان داود سلجوقس به شهر اصفهان وارد ميشد در ناحيت جي بوسيله يكي از فدائيان اسماعيلي به قتل رسيد و در گوشه مسجد جامع جي دفن شد و آرامگاهي براي او ترتيب دادند كه در قرن ششم از مهمترين زيارتگاههاي اصفهان بوده است و نويسندگان و مورخين نيمه اول قرن ششم هجري مانند عماد كاتب اصفهاني به آرامگاه او صريحا اشاره كرده‌اند و اينست عين عبارت عماد كاتب در مورد بقعه مدفن الرشد بالله:

« و دفن الراشد بالله في المدينه جي و افردت له تربه في جامعها و صار اليوم موضع قبره عن اشرف مواضعها»

صاحب كاتب معجم البلدان نيز ذيل نام « جي» به آرامگاه خليفه در ساحل زاينده‏رود اشاره‌اي دارد:

« و في جي مشهد الراشد بن المسترشد معروف بزار و هي علي شاطئي نهر زنده رود.

از پل شهرستان بسمت مشرق در جهت جريان آب رودخانه درساحل جنوبي زاينده‏رود تعدادي كبوترخانه و گنبد مسجد دشتي از دوره ايلخانان و مانره گار ( جار = غار) مورخ بسال 515 هجري و كمي دورتر مانره تاريخي و مرتفع زيار از اوايل قرن ششم هجري و دوران سلاجقه جلب توجه ميكند و در ساحل شمالي زاينده‏رود به محاذات اين آثار،بناهايي مانند مسجد كاج از دوره ايلخانان و سپس مسجد با شكوه « برسيان» يا بارسيان كه مردم محل « بيسيون» تلفظ ميكنند از دوره سلطنت سلطان بر كيارق بن ملكشاه سلجوقي از آثار بر ارزنده هنر معماري ايران در اواخر قرن پنجم هجري ( مورخ بسال 491 تا 498 هجري قمري) بشمار ميرود. ( منبع : اصفهان در گذرگاه تاریخ دکتر لطف الله هنر فر)